قبلا که خیلی از فانتزی هام یادم بود
بعد خوندن فانتزی های بچه ها
الان تنها فانتزی بنده
اینه که یه دوست مثل مون داشته باشم یه دوست هم مثل زیرو
یادم اومد اون یکی ها رو هم میام میگم
قبلا که خیلی از فانتزی هام یادم بود
بعد خوندن فانتزی های بچه ها
الان تنها فانتزی بنده
اینه که یه دوست مثل مون داشته باشم یه دوست هم مثل زیرو
یادم اومد اون یکی ها رو هم میام میگم
یکی از فانتزی هام اینه که تو یه دهکدۀ خیلی قشنگ به عنوان پزشک دهکده، به دور از هیاهو و شلوغی شهر زندگی کنم
ترجیحا یه همچین دهکده هایی تو سوئیس
هرروز صبح چشامو با صدای حیوانات و پرنده ها باز کنم و پیاده یا با دوچرخه تو هوای تمیز و طبیعت قشنگ برم تا مطب و برگردم، شیر و تخم مرغ و میوه و چیزای طبیعی بخورم.
از اونجایی که عاشق حیواناتم شاید یه چن تاییم خودم نگه دارم
بعد یدونه از این ونا داشته باشم و هر چن وقت یبار با یار جمع کنیم بریم تو جنگل و ساحل و کویر و ... کمپ کنیم
خیلی خیلی خیلی دلم میخواد شفق قطبی رو از نزدیک ببینم
دلم میخواد آفریقا و مصر و آلاسکا و آبشار نیاگارا رو هم از نزدیک ببینم
یکی از فانتزیامم اینه که حداقل ۴/۵ تا بچه داشته باشم
البته این یدونه احتمال ۹۹/۹۹٪ فقط در حد فانتزی میمونه![]()
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
فانتزی چهارم :
دوست دارم زندگیم جوری باشه که کارم یکمی دیر شروع بشه . مثلاً ساعت ۱۰ صبح برم سرکارم .حالا چرا ؟
من به زمان قبل از این ساعت نیاز دارم
یعنی درواقع خیلی دوستش دارم
ساعت ۵ تا ۱۰ یا ۱۱ صبح دقیقا منظورمه .
خب صبح که بلند میشم . یه چیز کوچیک میخورم بعد میرم میدوئم بعد ۵ مین دوش و حالااااا ^~^ میخوام چکارایی کنم؟
مثلاً آشپزی . غذا درست کردن رو بسیار بسیار دوست دارم
مرتب کردن وسایل و اتاق و اینا : کلا جمع و جور کردن و مرتب کردن محیط ،آرومم میکنه .
یک ساعت آخرمم دوست دارم برنامه ریزی کنم برای زندگیم . یعنی تمام چیزایی که موقع دوییدن و آشپزی و اینا فکر کردم بهشون رو حالا مکتوب کنم. اهداف بلند مدتم رو دوباره نگاه بندازم ، اهداف کوتاه مدتم رو تنظیم کنم ، یه سری چیزا توی دفتر خاطراتم بنویسم و اینجور کارا خلاصه .
و بالاخره از ساعت ۱۰ اینا حدودا زندگی حرفه ایم رو شروع کنم. (اصلا از اینکه هول هولکی بیدار بشی و بری سرکار خوشم نمیاد. اصلانااااا اصلااا . )
میدونم برنامه زندگی اصلا قابل پیشنویسی نیست . میدونم که در مراحل مختلف ( امتحان داشتن ، بیماری ، و ...) برنامه فرق داره .( مثلاً الان این تایم طلایی صبح ها برای من واسه درس خوندن میره) ولی حداقل دلم میخواد یک دوره ای از زندگیم اینجوری بگذره ^__^
ویرایش توسط Powerfullll : 19 اسفند 1401 در ساعت 00:58
من قبلا فانتزیم این بود که عاشق یه خلافکار بشم و اونم عاشق من
خلافکار حرفه ای منظورمه
پرونده سنگین
گاد کیل می
حالا میام از فانتزی های سمی جدیدمم میگم
فانتزی شماره 2
کوه نور!
بله اینبار کوه نور میخوام بدزدم و برش گردونم ایران
چه شبایی که براش برنامه نریختم...
روز هاتون با لبخند
من فانتزی هام خیلی هاش اینجوری نیس که بگم آرزوی محاله و...
بلکه خیلی هاشو در آینده نزدیک حتما تجربه میکنم ^^
یکی از فانتزی هام اینکه
هربار که خونه یکی از نزدیکان میرم قبلش یه کادوی خیلیییییی باحال با کلی ذوق انتخاب کنم و براشون بخرم
و تاکید میکنم این داستان برای هرباره نه فقط سر مناسبت خاص
چون کادو خریدن و فروشگاه ها و بازارهای قشنگ رو چرخیدن و انتخاب کردن کادو رو خیلییییییییی دوس دارم و کلی بهم حس و حال و هیجان های خوب میده ^^
فانتزی بعدی...
دوس دارم
حداقل یه نفر رو از سنین نوجوونی که استعداد و ذوق بالا و خاصی توی یه زمینه داره اما بخاطر شرایط سخت زندگیش یا نداشتن حامی نمیتونه سمت اون استعداد بره
تا جایی که میتونم از جنبه های مختلف حمایتش کنم
توی اون محیط قرارش بدم که حسابی استعداد و ذوقش شکوفا بشه
بهش آزادی عمل و آزادی اندیشه بدم از آرزوها و توانایی هاش حمایت کنم که دنیا رو با بودنش و با استعدادش به جای بهتری تبدیل کنه و خودش هم کلی احساس زنده بودن و خوشحالی کنه ^^
آشپزی دونفره همیشه جزو فانتزی هام بودهههههههههههههههههههههه ^^
خعلی خوبههههههههههههههههه
منم که اصن عاشق آشپزی و پر از صبر و حوصله و ذوق و خلاقیت آشپزی
مدیونید اگه فکرای شیطانی کنید![]()
یکی از مهم ترین فانتزی هام اینکه
بعدا یه سگ هاسکی یا ژرمن شپرد سفید گوگولی از کوچولوییش داشته باشم
خودم بزرگش کنم
خیلی سگ دوس دارم![]()
فانتزی شماره 3
برم اون جزیره ای که همه توش خانومن فک کنم اب و هواش واسه پوست خوب باشه :/
تیمیسکیرا بود؟
روز هاتون با لبخند
فانتزی شماره پنجم ^_^
خب اول بگم که اینکه خونه داشته باشم که خب فانتزی نیست جز نیاز های اولیه است که ایشالا به زودی برآورده خواهد شد (حتی در این شرایط اقتصادی خوفناک) ولیییییی
چیزی که خونه رو تبدیل به فانتزی میکنه برام داشتن یک کتابخونه است
دوست دارم یه اتاق داشته باشم که تبدیلش کنم به کتابخونه . اگر یه اتاق چهار تا دیوار داشته باشه سه تاشو قفسه میزنم از کف زمین تا خود سقفدلم میخواد قفسه ها چوبی باشن ( اگر خبری از موریانه نباشه توی خونم)
بعد کتابامو میچینم توش .
بعد دیوار سوم هم یه قسمتش در و پنجره است حتما اما یه قسمت دیگه اش رو میز تحریر میزارم .حالااااا چه میز تحریری؟
میز تحریر شبیه میز جودی آبوتبهش میگن میز لهستانی یا هفت رج.
( نمیدونم یادتون هست میزشو یا نه ، اون میز آرزوی دوران نوجوانی من بوده همیشه)
هیچی دیگه خلاصه اینهمه تدارک میبینم بعد میشینم کتاب میخونمایندفعه با عشق البته . شایدم فانتزی شماره یک رو با این قاطی کردم و دوتایی کتاب خوندیم و این داستانا
.
یه چیزی توی مایه های این اتاق توی خونه عموم هست اما اونا بجای میز تحریر پیانو دارن . بخاطر همین تصویرش خیلی توی ذهنم زنده است .![]()
ویرایش توسط Powerfullll : 28 اسفند 1401 در ساعت 13:49
یک روز فقط یک روز زمان وایسه همه ادما و هرچی ک توانایی حرکت داره متوقف شه
و من تا میتونم داد بزنم
ی خورده عجیبه ولی نیاز دارم ک خالی شم
خداییش فکر میکردم فقط تو ذهن من همچین چیزایی هست الان میبینم نه انگار همه یه دنیای دیگه تو ذهنشون دارن چه خوب
زبان را مگردان به عیب کسان
که خود عیب داری و مردم زبان
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)