واقعا قصدم اينقد فعاليت نبود ولى ميتونم تا صبح بنويسم :/
به هركى ميگم مسخره ميكنن
ولى من قشنگترين فانتزيم اينه
اوضاع ايندم جورى بشه كه از پرورشگاه يه دختر كوچولو خوشگل بيارم بزرگش كنم
مثلا دختر ٣ ساله اينا
بعد موهاشو ببافم
عرررر
واقعا قصدم اينقد فعاليت نبود ولى ميتونم تا صبح بنويسم :/
به هركى ميگم مسخره ميكنن
ولى من قشنگترين فانتزيم اينه
اوضاع ايندم جورى بشه كه از پرورشگاه يه دختر كوچولو خوشگل بيارم بزرگش كنم
مثلا دختر ٣ ساله اينا
بعد موهاشو ببافم
عرررر
یا مسیح
چه زود شلوغش کردین
روم نمیشه دیگه فانتزیمو بگم![]()
با پسرا و دخترای پولدار نپرید،
وارث حقیقی زمین؛ ما مستضعفین خواهیم بود
نمیدونم میشه اسمش رو فانتزی گذاشت یانه به هر حال من میگم فانتزی
فانتزیم اینه با خواهر بتونیم ۲۴ ساعت بدون دعوا داشته باشیم
(ولی تاکید کنم که من ایشون رو از جونم هم بیشتر دوس دارم)
فانتزی شماره 1
برم موزه بریتانیا منشور کوروش رو بدزدم و برگردم ایران( بلهههه تازه براش نقشه هم کشیدم!)
روز هاتون با لبخند
ویرایش توسط Dozham : 17 اسفند 1401 در ساعت 02:42
یکی از فانتزیام اینه یه نقاش خیلی بزرگ و معروف بشم
یه گالری هنری راه بندازم و تابلوهامو بذارم واسه فروش
ولی نمیدونم چرا هربار که این فانتزیمو تصور میکنم، دزد میزنه به گالریم و همه تابلوهامو میدزده
فکر کنم سری بعدی باید تو یه کشور دیگه تصورش کنم![]()
با پسرا و دخترای پولدار نپرید،
وارث حقیقی زمین؛ ما مستضعفین خواهیم بود
تکلیف من که فانتزی هام خاک بر سریه چیه ؟
بزار اون یکی رو بگم
عه اونم که خاک برسریه
هعی. دنیای کثافطی شده هوشنگ![]()
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم ، افشردن جان است.....
من هرچی میخام بگم داغون و خاک برسریه بهتره هر چی زودتر از این تاپیک فاصله بگیرم![]()
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم ، افشردن جان است.....
یکی از فانتزیام اینکه بتونم یه اشپز باشم..یه مجتمع داشته باشم..رستوران..کافه..شیرینی پزی..نون فانتزی..و هر چیزی که میتونه ربطی به این داشته باشه رو تو مجتمعم داشته باشم
یکی دیگه فانتزیام اینکه میوه فروشی داشته باشمیه میوه فروشی بزرگ و مدرن
عاشق اینم یه چندتا از دوره های تاریخی رو از نزدیک ببینم (وی عاشق تاریخ است)
دوس دارم بعضی از این مناظر طبیعی که عکساشونو دیدم برم ببینم (وی عاشق طبیعت نیز هست)
همینطور دوس دارم یه کتابخونه پر از کتاب و یه رفیق پایه داشته باشم...برم کتاب بخونم بعد بیام برا این دوستم توضیح بدم(دوست هم ترجیحا مذکر باشه :/)
یه فانتزی خیلی گسترده هم دارم که خودش دوتا فانتزیه در واقع :/
یه داستانی رو از سال نهم تو ذهنم پرورش دادم
یه داستان حماسی پشم ریزون
و دوست دارم بعد کنکور به رشته تحریر درش بیارم(فانتزی اول)
و همیشه خودمو جای شخصیت اصلی میذارم بالطبع(فانتزی دوم)
الا بذکر الله تطمئن القلوب
***
کاش مستی داشت هر حرامی چون شراب
آن زمان معلوم میشد در جهان هوشیار کیست
مشارکتتون کمه هاااا. چه وضعشه !
یا افسرده شدید اصلا حال فانتزی ساختن ندارید
یا اینکه فانتزیهای همه تون چیزه![]()
امیدوارم دومی باشهو افسرده نباشید هیچ کدومتون .
خب من یکی دیگه میخوام بگم : چند تا کشور خارجی هست که حتما میخوام برم . دوست دارم تاریخشون رو با چشمای خودم ببینم . با مردمشون حرف بزنم . ببینم مدارسشون چجوریه . فرهنگاشون رو بشناسم خلاصه ....
مراکش اول . بعد مصر بعد تونس توی آفریقا
شرق آسیا چند جای مختلف چین رو برم چند بار .
هند حتما حتما باید برم چند بار . بنگلادشم دوست دارم برم یه سری پارچه بخرم(یعنی فکر کن برم اونجا برای دو متر پارچه فقط) البته نه من دوست دارم برم به کشوری که امید به زندگی زنانش زیر ۴۰ ساله و باهاشون حرف بزنم . دیدگاه اونها رو به زندگی ببینم
خب اینبار لزوما نیازی به همسفر ندارمچه دختر چه پسر .
میخوام حس کنجکاویم رو ارضا کنم نه حس خوشگذرونیم رو .
والا فانتزی من اینه که یه دختر جوون تقریبا همسنای خودم هستم توی پراگ.صبحای زود با دوچرخه تو هوای پاییزی میرم واسه ی کافه ای که مال خودمه گل میخرم و بعدش میرسم به کافه وکار می کنم.
ویرایش توسط Magenta : 18 اسفند 1401 در ساعت 19:38
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)