نوشته اصلی توسط
Negar_81
خب سلام به همگی..
مرسی زیرو جان بابت تگ ...
حقیقتا اینجا جای خوبیه بابت اینکه تجربه های 4 سالمو به اشتراک بزارم ولی خب هرچی اینجا بگم ،یک هزارم تجربیاتم هم نمیشه به همین دلیل فقط به خلاصه ای از دوسالی که کامل برا کنکور خوندم خلاصه میکنم....
من حقیقتش درس خوندن و تست زنی رو از سال دهم شروع کردم حتی به غلط!!! (نمیدونم واقعا گاهی اوقات چه دلیلی داره که میدونیم داریم مسیر رو اشتباه میریم ولی اصلاحش نمیکنیم و رو اشتباهمون اصرار داریم؟؟؟)
سال دوازدهم...
خب من دانش اموز خیلی خوب و به نسبت مطرحی بودم..و خب قرار شد که بریم برا پزشکی ..منتهی از اونجایی که جو مدرسه ما کنکوری نبود و عوامل مدرسه فقط رو معدل تاکید داشتن مارو هم باخودشون میکشوندن که از فضای تست فاصله بگیریم هرچند کسی که برا کنکور بخونه به تبعش معدلش هم بالا میشه ولی متاسفانه من خیلی بحث تشریحیم ضعیف بود و درسامو حفظ میکردم و شاید برا خیلی از درسای بی ارزش یه روز کامل تایم میزاشتم...
ولی خب بحث تست و اینا رو خیلی کم هم داشتم ولی واییییی از درسنامه خوانی و نکتع نویسی...کتاب زیست من پر بود از نکته های تکراری و بی ارزش ...
همون دوران مدرسه هم ساعت مطالعم ام بالا بود حتی من تو اون ایام ساعت مطالعه 11 ساعتی داشتم یعنی میشه از ساعت 3 بعد از ظهر تا 4و 5 صبح...که بعدش یه ساعت میخوابیدم و دوباره پا میشدیم میرفتیم مدرسه...
ولی خب تو اون تایم متاسفانه یه مشکل جسمی برام پیش اومد که خیلی حالمو بد کرد و تا 6 ماه هم باهام بود..
با خودم گفتم که اگر از اسفند مارو تعطیل کنن دیگه حتما تک رقمی میشم...کرونا اومد تعطیل شدیم ولی تک رقمی نشدیم....دقیقا من از اسفند فهمیدم که هیچی از زیست حالیم نیس و شروع کردم با الا و استاد موقاری زیست دهم رو از صفحه اول فیلم دیدم و جزوه نوشتم...دقیقا در همون تایمی که همه مشغول جمع بندی بودن این جانب زیست دهم رو استارت زدم...روزی 13 ساعت فیلم زیست دیدن همانا و افتادن از باقی درسا همانا...گذشت رسیدیم به امتحانات نهایی و کنار گذاشتن کنکور و تست و نهایت کسب معدل کتبی 19.50.....
کنکور تعویق خورد و شب کنکور رسید و دریغ از اینکه من حتی یه فرمول فیزیک و یا یه لغت زبان یادم باشه...
رفتیم اونجا همینجور هنگ نشستیم و تموم شد و با رتبه 21000منطقه 3 و 8800 سهمیه 5 درصد و کلی گریه و زاری قضیه تموم شد...
سال پشت کنکور...
واقعا خیلییی حال بدی داشتم و اصلا فکر نمیکردم بخوام دوباره بخونم چون واقعا حس نفرت به کتابام داشتم...ولی خب مشاور رو پدرم هماهنگ کردن و خانواده هم خیلی محکم پشتم بودن و در اتاق رو قفل کردیم و از 13 ابان رفتیم برا حبس خانگی....با 9 ساعت استارت زدم با کلی شوق و ذوق و عشق و علاقع به تحصیل...دو هفته بعد به روزی 18 ساعت رسید...اینو واقعا میگم ...شاید روزی یه ساعت یا نهایت دو ساعت میخوابیدم...7 صبح تا 8.30 صبح...دیگه هیچ تفریحی من نداشتم این روند تقزیبا 3 ماه ادامه داشت که تا 13 اسفند من درسام رو تموم کردم و رفتیم تو فاز ازمون و مرور...
مرور واقعا پروسه نفسگیر و سختیه...یعنی شما حساب کنید مجبورید فصل یک شیمی دهم رو که تماما از حفظ هستین رو برای بار هزار و یکم بخونید و تست بزنید...از اسفند ماه هر شب ارزو میکردم که دیگه تموم شه ...خسته شده بودم خیلی...هر چند ساعت مطالعم افت کرده بود به شدت ولی هیچ رمقی نداشتم...
همین روند ادامه داشت برای من ولی شب بیداریا همچنان باهام بود چون اصولا درس خوندن شب برام راحت تر بود به ظاهر، ولی به عقب برگردم هیچوقت شبا بیدار نمیموندم...چون بعدش صبح رو میخوابیدم و کل روزم تباه میشد...تا خرداد رفتیم و رسیدیم به ازمونای جمع بندی و همینجوری میخوندیم و ترازام هم طبیعتا خوب بود ولی روحیه و رمقی نداشتم دیگه..احساس خستگی تا پوست استخونم رفته بود و هر شب گریه و زاری بود تو اتاق من...حتی تایم ناهار و شام با پدر و مادرم تست میزدیم با همدیگه...دقیق کارنامه هامو بررسی میکردن مادرم مدام تو لایوای مشاوره ای بود و چکیدشونو برا من میگفت ولی خب دو هفته اخر کامل جا زدم و دیگه حس کردم گنجایش مغزم تموم شده و هیچییی یادم نمیومد از درسا....
خلاصه رفتیم یه شهر دیگه برا کنکور که اب و هواش بهتر بود ..عمومیا رو عالی شروع کردم ولی ریاضیا که نقطه قوت من بود رو دیدم فقط به سال بعد فکر میکردم ... فقط تونسته بودم 5 تا ریاضی جواب بدم در صورتی که رو 21 سوال برنامه ریخته بودم...زیست رو تماما شانسی زدم ...یعنی شک بین دو گزینه .. چون مطالب رو بلد بودم ولی هفته های اخر ساماندهی نداده بودم همش هاله ای مطالب تو ذهنم بود ...طی یه حرکت خیلی عجیب از زیست رفتم شیمی و تقریبا نیم ساعتی بین شیمیا گریه کردم و نهایت فیزیک هم که هیچی بلد نبودم و حوصله جواب دادن هم نداشتم و اومدم بیرون...
کلام اخر!!!
ولی از من به شما نصیحت ...هیچوقت ساعت مطالعه نجومی نداشته باشید...تست هاتون رو تکرار و تمرین مدام داشته باشید ...درسنامه خونی زیاد نداشته باشین...تفریح و ورزش کنکورتون رو حتما داشته باشید...چون خودم تقریبا 15 کیلو اضافع وزن پیدا کردم....
خداروشکر گذشت و نهایت من با رتبه 10 هزار منطقه 3 و زیر گروه 1 ،9300 موفق به قبولی در رشته مامایی شهید بهشتی شدم و این داستان کنکور هم به پایان رسید ولی سختیاش هیچوقت فراموش نمیشه......
اگر سوالی داشتین بنده تمام قد هستم در خدمتتون....ببخشید خیلی وقتتون رو گرفتم....بهترینارو براتون ارزو میکنم ..موفق باشین.