بچگی های من تقریبا بااسباب بازی های پسرونه گذشت اخه من زیادازعروسک بازی خوشم نمیومدفامیلامون همه بچه پسرداشتن منم بااوناقاطی بودم..![]()
بچگی های من تقریبا بااسباب بازی های پسرونه گذشت اخه من زیادازعروسک بازی خوشم نمیومدفامیلامون همه بچه پسرداشتن منم بااوناقاطی بودم..![]()
بازمــــانده ..
یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست
ولی دنیا براش جذابیت دارههههههه
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
یادش بخیر بچگیا.اصلا دوست ندارم باور کنم بزرگ شذمهنوز دوست دارم بازی کنم.اخ ک چقد اذیت میدادیم البته هنوز هم همینطوره بابا و مامان از دستم کلافه هسن و دعا میکنن زودتر دانشگاه قبول بشم خخخخخ ک راحت بشن.بچگی کجایی؟؟؟؟؟
![]()
یادش بخیر کوچولو ک بودیم خواهر زورگو ی ما یدفه مجبودم کرد برم بالای ی کمد ی چیزی بیارم بعش گقت اصلا نترس و بپر میگیرمت.آخ آخ یادش بخیر ماهم پریدیم و ب جای بغل اجی پریدیم کف اتاق چون خواهر گرامی از ترس جاخالی داد.منم فقط دستم شکست
![]()
یادش بخیر
کاش میتونستم به اون دوران برگردم
چه عالمی داشتیم.......بی خیال بودیم هیییییییییییییی
بیشتر من خاله بازی میکردم ودوچرخه سواری
دخترایی که باهاشون بازی میکردم بیشترشون از اون جر زنا بودن اه اه
ههههههههه یه بار همه با بچه های فامیل تو حیاط خونه پدربزرگم بازی میکردیم پسر عمم خیلی جر زنی میکرد با توپ زدم دماغشو داغون کردم خخخخخخخخ
یه سه چهار سالی ازم بزرگتره
حقش بود خخخخخخ
خسته ام از جانی که گرفتار تن است...
کودکی ها
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوجی نبود
باری ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
قیصر امین پور
ایـن روزهــا عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد … "خستـه ام" فـقط یـک قـلم لطـفاً … می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)