قلم به دست گرفتم که حق بنویسم ...
قلم به دست گرفتم که حق بنویسم ...
ویرایش توسط Miss.Sad : 10 اسفند 1397 در ساعت 20:38
محکم تر و سخت تر از آنَم
که برای تنها نبودنم
در این روزگارِ وانفسا
آنچه را که در خودم غرور نامیده ام
برایِ دلت ؛
و اگر و امّایِ داشتنت ؛
به زمین بکوبم
دوست داشتنِ من قیمتی داشت به وسعتِ یک زندگی ؛
که تو برایِ پرداختِ آن خیلی فقیر بودی ...
دنیا را آدم هایی که مرتکب بدی می شوند ،
خراب نمی کنند ؛
دنیا را کسانی از بین می برند که
بدون کوچکترین واکنشی نظاره می کنند ... : )
مثل کسی که خونه تنهاست ...
که دلتنگه ...
که بارونه ...
که دیدن قاب عکس های خونه دلتنگ ترش میکنه ...
مثل کسی که میدونه هیچکس زنگ خونه رو نمیزنه ...
که خسته س از انتظار ...
که میدونه فاصله ها اندازه رسیدن مسافرش نیست ...
که دلش پُره اما حرف زدن بلد نیست ...
که باور کرده دل بریدنو ...
اما در خونه رو قفل میکنه !
آره حالِ کسی که دنیاشو رو همه می بنده همینه ^__^ ...
اسفند 97 به وقت دلتنگی ...
ویرایش توسط Miss.Sad : 10 اسفند 1397 در ساعت 21:12
برای انکساگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
من برای این هدف می خواهم پزشک شوم
درون مرا هیچ کس نمیتواند ببیند
هیچ کس !
حتی نزدیک ترین کسان من
تازه چه میتوانند بکنند ؟؟
در نهایت احساس هم دردی ...
به سالها بعد فکر میکنم!
به زیبایی سپیدی موهایمان
میدانستی؟
پیر شدن کنار تو چقدر میچسبد!؟
اینکه دستانم بلرزند،
پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،
و کنارت بنشینم و بیاختیار
سنگینیِ سرم را روی شانههایت رها کنم!
خوابم ببرد
و رویای آن روزی را ببینم
که برای اولین بار گفتهام
"دوستت دارم"
و تو خندیدی...
#مهران_رمضانیان️
" قهر ، قهر ، تا روزِ قیامت ..."
این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود ...
قرار بود مثلاً دلخوریمان تا ابد کِش بیاید ،
اما با یک "ببخشید" ؛
سر و تهِ قضیه هم می آمد
و دوباره مشغولِ بازی می شدیم ...
انگار هم نه انگار ، که قهر کرده بودیم ...
بچگی ها ، در همین سادگی و بی شیلگی اش قشنگ بود ...
امان از این بزرگ شدن ...
امان از این قهر هایِ بی صدایِ طولانی !
حالا قهرِ مان را جار نمی زنیم ،
خیرِ سرمان مثلاً متمدن شده ایم ...
خیلی بی صدا می رویم ،
اما برای همیشه ...
اما بدونِ بازگشت ...
دلمان هم خوش است که بزرگ شده ایم !
همه می دانند ؛
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است ...
تو را به اسم آب ؛
تو را به روح روشن دریا ؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین ؛
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهن سال من بگذرد ...
من به یک نفر ،
از فهم اعتماد محتاجم ...
من از این همه نگفتن بی تو خسته ام !
خرابم !
ویرانم !
می خواهم چند صباحی دلم را به دریای بیخیالی بزنم
به روی تمام نداشته هایم چشم ببندم و بنشینم به تماشای داشته هایم ...
بیخیال نیمه ی خالی لیوان شوم و دلم را خوش کنم به نیمه ی پر لیوان ...
شب را کمی تحمل کنم برای دیدن سپیده ی فردا ...
از
اضطراب های جان فرسا ،
خستگی های زودرس ،
غصه خوردن های الکی ،
تلخند های عصبی ،
دل بِکَنم
و دل بدهم به
خنده های از ته دل و
اشک از سر شوق
و بار و بارها با خودم تکرار کنم که
" قشنگترین عکس ها از تاریک ترین اتاق ها بیرون می آیند "
گفت: یه شیشه عطرم بالاخره یه روز تموم میشه
چرا باید خریدش؟
مهم نیست کی قراره عطرت تموم بشه
مهم اینه
که روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه.![]()
پشتِ تمام آرزوهایت
خدا ايستادہ
ڪافيست بـہ حڪمتش
ايمان داشتـہ باشے
تا قسمتت سر راهت قرار گیرد
او را بخوانيد
تا شما را اجابت ڪند
تغییری باش که آرزو داری در جهان به وجود آوری...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)