تذکر: این نوشته قبل از دیدن قسمت آخر فصل سوم سریال شهرزاد که در ضمن آخرین قسمت سریال هم محسوب میشود، نوشته شده است.
اینکه یک شخصیت دارای زوایای منفی در یک رمان، فیلم یا سریال محبوبتر از شخصیتهای موجهتر و پیراستهتر از آب دربیاید، اصلا چیز عجیبی نیست. اصولا منطق نویسندگی باید طوری باشد که همراستا با واقعیت وجودی همه انسانها، شخصیتها را خاکستری خلق کند.
منتها چگالی خوبی و بدی در شخصیتها و پرسوناژها، متفاوت هستند. برخی لکهای بیشتری در بلور وجودشان دارند و برخی کمتر.
از این دید کاراکتر فرهاد سریال شهرزاد، باید خیلی راحت میتوانست قلبهای بیشتری را متوجه خود کند. چیزی که عملا رخ نداده است.
بیایید این دو کاراکتر را با هم مقایسه کنیم:
-فرهاد آدمی است از طبقه متوسط جامعه، در مقابل قباد دسترسی تقریبا نامحدود به منابع ثروت و قدرت دارد.
-فرهاد آدمی است اهل قلم و مطالعه و شاعرمسلک، در مقابل قباد حتی سخنران فطری خوبی هم نیست و حتی نمیتواند روان و با استفاده از واژگان زیاد ابراز عشق کند.
-فرهاد آدمی است عاشق ایران و دردهای جامعه را با پوست و گوشت حس میکند. در مقابل قباد اهل رفتن به بار و کاباره است و اگر دردی شخصی داشته باشد، ترجیح میدهد گریه را با مستی به فراموشی بسپارد.
-فرهاد آدمی است که با تکیه به نیروی ناچیز خود قاطعانه عمل میکند و حتی میخواهد مهمات یک کشور را با یک دارو و دسته محدود و چند اسلحه ناچیز، تغییر بدهد. در مقبال قباد اهل تردید است و جایی هم که سماجت به خرج میدهد، این سماجت برای رسیدن عشق شخصیاش است.
-فرهاد حتی در سکانسهایی که گرفتار خشمی بنیانافکن است، تلاش دارد دستش به خون کسی آلوده نشود. اما قباد در برهههایی جنایات غیر قابل بخششی انجام میدهد.
چه جدال نابرابری! با توجه به چیزهایی که در بالا گفتم؛ چگونه کاراکتر قباد امکان ایستادگی در مقابل کاراکتر فرهاد را پیدا میکند؟!
اما در مقام عمل نهتنها قباد در برابر فرهاد کم نمیآورد، بلکه خیلی جاها هم عامه مردم آرزوی محو حتی ناجوانمردانه فرهاد را هم داشتند.
چرا؟!
۱-سینما و تلویزیون ما هنوز هم در خلق آدمهای مثبت مشکل دارد. یعنی گرچه توانسته تا حدودی شخصیت بدمنها را بهتر از آب دربیاورد، اما همچنان وقتی میخواهد شخصیت مثبتی بیافریند، خود را مقید میکند که او را عاری از خطاهای غیربخشایش بکند. خطاهایی بزرگ مثل قتل، خیانت و گناهان کبیره.
به همین خاطر چون بسیاری از انسانها خود را بری از اشتباهات نمیبینند، بعد از مدتی ناخودآگاهشان به آنها نهیب میزند که کمتر از شخصیت مثبت طرفداری کنند.
۲- مشکل دیالوگنویسی خستهکننده: همه بار ادای دیالوگهای سیاسی این مجموعه بر دوش فرهاد بود و این دیالوگها گاه سریال را به دو بخش سیاسی و غیرسیاسی تقسیم میکردند. برخی از این دیالوگها اتفاقا درخشان بودند، اما برخی اوقات هم خارج از کلیت و ضرباهنگ سریال و حوصلهبر بودند.
از سوی دیگر میدانیم که در جامعه خیلیها از آدمهایی که با ادبیات بالا و اصطلاحا قلنبه و سلنبه صحبت کنند، خوششان نمیآید.
در مقابل قباد با ادبیاتی به شدت ساده صحبت میکرد.
3- خیلیها بخشی از قباد را در خودشان میدیدند. از آنجا که تعداد آدمهایی که علیرغم احساس شایستگی، در منازعات عشقی سرخورده شدهاند، اصلا کم نیست. خیلیها قباد درونشان فعال میشد و با خود میگفتند: این منم! قبادی که علیرغم ابراز واقعی و خالصانه عشق، کسی جدیام نمیگیرد و چرخ روزگار به مانند او، روحم را به صورت ژرفی ناسور کرده است!
۴- بزرگترین آفت قباد تعلل او بود و کسی نمیپسندد که یک مرد ثابتقدم نباشد. پس باید فرهاد خیلی جلوتر از قباد باشد. اما باز هم از آنجا که تعداد آدمهای سست و اهل تردید در جامعه بیشتر از استوارقامتهاست، مردم قباد را به فرهاد ترجیح میدادند.
۵-حتما باید در این میان بازی عالی شهاب حسینی را بستاییم. او هم اجزای فیلمنامهای شخصیت قباد را خوب درآورده و هم هالهای از محبوبیت شخصی خود را به قباد تزریق کرده است.
۶- عشق قباد به شهرزاد هیچگاه در سایه چیز دیگری قرار نگرفت. او در پی آن برنیامد که با چنگ زدن به قدرت، عشق را تصعید کند و شهرزاد را فراموش کند. اگر قدرتطلبیای هم بود، همه ابزار و بهانهای برای رسیدن به شهرزاد بود. اما در مقابل فرهاد سکتههایی در عشق خود داشت. چه هنگامی که با یک بانوی شاعرمسلک دیگر آشنا شده بود و چه هنگامی که فعالیت سیاسی- پارتیزانی و عشق مام میهمن را به عشق شهرزاد اولویت داده بود.
دیالوگهای عاشقانه قباد هم امروزیتر و طبیعیتر بودند.
۷-روایتهای عاشقانه مونوتون کسالتبار هستند. شهرزاد و فرهاد از اول سریال برای هم نشان شده بودند، اما رسیدن قباد به شهرزاد چیزی ماجرایی و غیرمترقبه بود. مردم هم دوست دارند که در روایت داستان نظم ابتدایی ماجراها به تدریج به هم بخورد و روابط جدیدی شکل بگیرند.