سلام دوستان گرامی
امیدوارم شما همه تون شاد و سلامت باشید و هر چی که پیش میاد نتونه شما رو از تلاش برای رسیدن به هدف تون متوقف کنه..آمین.
خیلی فکر کردم که آیا اینجا حرف دلمو بنویسم یا نه! چون نمی خوام باعث ایجاد موج منفی باشم... این حرفا رو صرفا به عنوان دردودل فرض کنید و لطفا بهم کمک فکری بدین... ممنون تون میشم...
قبلا هم توی پست دوستان عرض کردم... من عاشق پزشکی ام! اما یه عاشق ِ بدشانس! (یا چه می دونم سرنوشت نمیخواد! یا مصلحت نبوده... یا .... همین حرفایی که واسه آروم کردن شکست خورده ها میزنن!)
سالها پیش دیپلم تجربی گرفتم و....
نمیخوام اینجا از مشکلاتی که داشتم توی این همه سال که نشد درس بخونم حرف بزنم که مثنوی هفتادمن کاغذه!!
------
امسال دوباره استارت زدم... کتابا رو تهیه کردم... برنامه ریزی و مشاوره های عالی دریافت کردم... بعد از ظهرها بعد از برگشت از کار روزانه شروع کردم به درس خوندن (از 6 عصر تا 12 شب) توی عمومی ها مشکلی ندارم و یه دور کامل همه ی مباحث اختصاصی رو خوندم همه چی داشت خوب پیش میرفت مخصوصا اینکه هر روز صبح این موقع ها فرصتی داشتم و اینجا مراجعه می کردم و حرفای قشنگ و روحیه بخش دوستان رو می خوندم و از تجارب شون یاد می گرفتم و همه چی عالی و منم چقدر خوشبخت!
تا اینکه چند روز پیش بابام بخاطر مشکل قلبی که داشت تحت جراحی قلب باز قرار گرفت و دکتر گفته حداقل تا شش ماه نباید کار کنه... و این یعنی اضافه شدن ساعات کاری و مسئولیت های حاشیه ای برای من...!!! و این یعنی از دست رفتن همون 6 ساعت مطالعه ی هر روزه...
الان حال خودمو نمی فهمم.... وضعیتم...برنامه ریزی هام... کتابام... چی میشن؟!!
بخدا موندم.... نمی دونم چیکار کنم.....؟ سالهاست که همش با این فکر که:
سرنوشت من این نیست که پزشکی بخونم دارم می جنگم ... نمی خوام قبول کنم انسان با این همه قدرتی که خدا بهش داده اسیر سرنوشت میشه!...
عذر میخوام طولانی شد...
دوستان خوبم لطفا کمک کنید... آیا درس خوندن رو ادامه بدم...(مثلا روزی دو ساعت آخر شب ها) اصلا با این وضعیت و این مقدار ساعت امکان داره؟
ممنون
