توی زندگیتون هیچ وقت با یه خر درد دل نکنید!!!
دیالوگی ماندگار از "فامیل دور"
پسر خاله:آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
... و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
.
از خدا بخواین بهم آرامش بده چون واقعا بهش نیاز دارم
واقعا....
به قول شازده کوچولو :"بالاخره یه روز دلت اهلی یک نفر میشه... "
اون روز حتماً حال و روزت دیدنیه...!
مجری: این چیه میخوای بفروشی؟!
فامیل: اون درِ ماسته
مجری: درِ ماسته!؟
فامیل: بَرَ، چشتونو گرفته؟
مجری: کی درِ ماست میخره آخه؟
فامیل: اونایی که با عجره ناهار میخورن بعد در ماستشونو بر میدارن میندازن سطر آشغار، اونا برای اینکه اگه نصف ماستشون زیاد مونده باشه کپک نزنه، این دَرو میخرن میزارن روش که از آفت جوروگیری بشه.
مجری: حالا این چند هست؟
فامیل: خریداری شما؟ میخوای؟
مجری: مثلاً
فامیل: باید زنگ بزنم بپرسم
مجری: به کی زنگ بزنی!؟
فامیل: زنگ بزنم ببینم اَران چند شده، تو همین ثانیه، چون ثانیه به ثانیه داره میره بارا.
مجری: در ماسته این!
فامیل: آقا من اینو به شما بفروشم خودم نمیتونم بخرم
.
از خدا بخواین بهم آرامش بده چون واقعا بهش نیاز دارم
واقعا....
+ رامبد جوان : ...در می زنی،من مثلا یه خانومم،
درو باز می کنم میگم بله...
تو یه جوری که من حالم بد نشه به من توضیح میدی که
ماشینمو دزد برده...
.
.
* پسر خاله : می خواستم بگم اگه به شما بگن
باباتون فردا می میره حاضری چه قدر پول بدی که نمیره؟
+ هر چی که دارمو ندارم...
* اگه بگن مادرتونم روش چی؟!
+ دیگه هر چی که دارمو ندارمو از اینورو اونور می تونم جور بکنم...
* اگه بگن خودتونم روش سه تایی؟!
+ چرا آخه...؟
* مثلنه دیگه...
+ دیگه نمی دونم باید چی کار کنم...
* نمی دونی؟
+ نه !
*ولی خوشحال باش...هیچکدومشون نمی میرن...
خودتم زنده می مونی...
یه ماشین قراضه جایه باباتو ننتو خودت به باد رفت!... به درکــــــــ!
.
از خدا بخواین بهم آرامش بده چون واقعا بهش نیاز دارم
واقعا....
ژان وال ژان: مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم! این دیگر چه دنیاییست!!!
بینوایان-ویکتور هوگو
مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند
و پانزده سال در آنجا هر روز یک قرص نان کامل مجانی خوردم!!
"ژان وال ژان - بینوایان
تو نقش اول این عاشقونه ای
من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
شهردار : اونا رو می بینی آقای رنگو ؟
اونا دوستها و همسایه هام هستن . زندگی اینجا سخته ، خیلی سخت
می دونی اونا چه جوری تا الان دووم آوردن ؟
اونا باور دارن ! باور دارن که اوضاع بالاخره بهتر میشه ، اونا باور دارن که برخلاف همه ی شواهد و قرائن فردا بهتر از امروز میشه ؛ مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن ...
Rango - Gore Verbinski — in London, England, United Kingdom.
تو نقش اول این عاشقونه ای
من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
بابا شاه : وقتي تو يه رابطه دچار احساسات شديدشدي بدون خودت نيستي,
خر درونته
قهوه تلخ
تو نقش اول این عاشقونه ای
من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
بیژن : شما چقدر شکسته شدید!
دریا : زن ها زود پیر می شن ! می دونین چرا ؟
چون عروسک بازیشون هم جدیه ! روی عمرشون حساب می شه !
از دو سالگی مادرن !
بعد مادر برادرشون میشن ! بعد مادر شوهرشون می شن !
باباشون که پا به سن می ذاره ازشون پرستاریِ یه مادر رو می خواد !
گاهی حتی مادر مادرشون هم میشن !
من شوهر نکردم !
ولی مادر مادرم بودم ! مادر پدرم بودم ! مادر برادرم هم بودم !
تازه به همه یِ اینا بچه هایِ به دنیا نیامده ام رو هم حساب کن !
مادر اونا هم بودم.
باغ های کندلوس - ایرج کریمی
تو نقش اول این عاشقونه ای
من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 2 مهمان)