علاج کودک بدخو ز دایه میآید
کجاست عشق، که در ماندهام به چارهٔ دل
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست...
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست
چون که صبح شد او بمرد، بيمار زيست
ویرایش توسط _Euphobia_ : 11 مهر 1403 در ساعت 01:24
از کف تو ای قمر باغِ دهان پرشکر
وز کف تو بیخبر با همه برگ و نوا
سرو اگر سر کشید در قد تو کی رسید
نرگس اگر چشم داشت هیچ ندید او تو را
مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند
سبزه اگر تیز راند هیچ ندارد دوا
دل پاکیزه، به کردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست...
اين چه شوريست که در دور قمر مي بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي بينم
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بد خواه پدر مي بينم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
بوته دانان همه از خون جگر میبینم
از کرامات شيخ ما اينست
شيره را خورد و گفت شيرين است!
دست دارای پنج انگشت است...
متضاد جلو، همان پشت است!
یک کرامات دیگرم دارد
ابر را دید و گفت می بارد!
ای پادشه خوبان
داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد
وقت است که باز آیی!
دایم گل این بستان
شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را
در وقت توانایی
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
عاشقم اما ندانم بر کیٓم
نه مسلمانم نه کافر، پس چیَم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم هم تهی ..
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست...
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوشباشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
عمرِ گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 5 مهمان)