سال سوم دانشکده هنرهای زیبا ، دانشگاه تهران، باید انتخاب رشته میکردیم... من نمایش عروسکی رو انتخاب کردم. یکسال رو تو فضای دوست داشتنی عروسکها و عروسک سازها و عروسک گردانها گذراندم. کارگاهها و اجراها... تو اجرای نمایش عروسکی هملت، عروسک میله ای هملت رو سر دست میگرفتم و میگردوندم .بعد از دو ماه یک برجستگی استخوانی کوچک پشت دستم پیدا شد ، که هنوز هم هست... یادگار عروسک گردانی... اون زمانها با دنیا آشنا شدم....
من تغییر رشته دادم و رفتم بازیگری.... اون موند و شد مادر کلاه قرمزی... نصف نخود استخوانی رو دست من موند یادگاری ... عضله دست مهربون دنیا جون داد به عروسکها و شد سرطانی.... امشب من پیش پدرم نشستم همینجا تو دنیای فانی.... دنیا هم نشسته پیش پدرش بعد از سی و هفت سال دوری و بی قراری.....
دنیاست دیگه... می چرخه و میگذره و میره .... دنیا میبره.... دنیا میاره.... کلمه بازی و حرف بازیه... شوخی و خنده و اشک بازی یه.... کی به کیه؟ ؟؟ چی به چیه؟؟؟؟ خنده دار ترش قبر بازیه!!! که این روزا جای خاله بازیه!!! هوا که سرد میشه واسه بعضیا قبر بازیه...واسه بعضیا تسلیت بازیه.....
دنیاست دیگه.... همش بازی بازیه.... حتی غصه اش هم گریه بازیه....
بشکن بشکنه.... دلم شکسته.... وقت گریه بازیه
*طرح از شهاب جعفر نژاد عزیز
*برگرفته از پیج اینستاگرام لادن طباطبایی