ساعتم سر جلسه خواب موند و بزرگترین بدشانسیه زندگیم اتفاق افتاد
ترجیح میدم بگم خواست خدا بوده
اوووووووه سال 92 این تاپیک رو شروع کردم یادش بخیر اصلا یه آدم دیگه بودم
بچه ها بیاید باز خاطراتتونو بگید اگه دوست داشتید.
باز دوباره اول خودم.
سر کنکور دکتری یکی از شرکت کننده ها حالش بد شد اورژانس اومد بردش ولی تا اونجایی که من خبر دارم تو اون اتاق 3 نفر کرونا گرفتن که یکیشون دوست خودم بود و از مرگ برگشت.![]()
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
کل بار این تاپیک افتاد رو دوش زیرو (هرچند دمش گرم قلم باحالی داره سبک نوشتنشو دوس دارم) ولی خب مام یه کمکی بهش بکنیم دیگه اینجوری نمیشه که.
مخصوصا خودم که یه ده ، دوازده باری انواع کنکورا رو شرکت کردم
عاقا من سرباز بودم و تو یه آسایشگاه 3*4 تقریبا 10 تا 12 نفر بسته به اینکه ورودی جدید داشته باشیم یا ترخیصی زندگی میکردیم و اکثرا هم دیپلم ردی بودن و بچه.
نمیگم اونا بدن، بی فرهنگن یا از این چیزا ولی پسرایی که با مدرک کارشناسی یا بالاتر میرن سربازی میفهمن چی میگم.
هر روزش برام عذاب بود منم تصمیم گرفته بودم ارشد رو تو همون سربازی بخونم که یه سال جلو بیاوفتم. قاعدتا آسایشگاه جای هرچیزی بود الا کتاب و منم میرفتم زیر سایه بون بیرون اتاق درس میخوندم و تا مغز استخونم یخ میزد ولی چون میدونستم چی میخوام مهم نبود.
میدونم خیلیاتون شرایطشون خیلی بدتر از سربازی منه. به هرحال همه تو ایران زندگی میکنیم و کم و بیش همه تو یه وضعیم ولی به هرحال این یه فرصته و سعی کنید خودتونو نجات بدید.
بازم میگم نفسم از جای گرم بالا نمیاد و میدونم شرایط رقابت چقدر ناعادلانه شده ولی خب همینه که هست متاسفانه.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
ویرایش توسط Joker72 : 29 مهر 1400 در ساعت 17:43
دمت گرم کاری کردی بدجور حس فسیل بودن بهم دست بده
حالا اجازه بده با بعضی قدیمیا هنوز در ارتباطم یه برنامه بچینم همه رو بیارم اینجا یه کودتا بزنیم آراز رو از حکومت خلع کنیم.
هرچیم مدیر و کاربر حرفه ای و پاسخگو راهنما باشه وسط میدان انجمن اعدام نظامی میشن و دوباره کادر مدیریت رو میچینیم.
ولی فعلا تو به کسی نگو خبرش نپیچه![]()
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
سال ۹۸توی یه اتاقک درس میخوندم.اتاقک داخل حیاط بود.چون داخل خیلی سروصدا بود ترجیح دادم یه هیتر بردارم زمستونو برم همونجا بخونم.چون سقفش پلیت بود و موقع بارون داخلش بخار میشد و قطرهقطره آب میریخت (اگه بارون شدید میشد کلا آب از همهطرف میومد داخل).منم بخاطر همین هر شب تموم میکردم کتابا جمع میکردم تا یهموقع شب بارون بیاد خیس نشن.
یه شب خیلی خسته بودم حالشو نداشتم جمعشون کنم رفتم خوابیدم.صبح اومدم داخل اتاق تا ۳_۴تا آب کتابامو انگار انداختن تو استخر.ولی اون لحظه فقط خداروشکر کردم که کتاب زیست بینشون نبود،بقیشون زیاد مهم نبودن نهایت میرفتم یکی دیگه میگرفتم.
البته اون زمان کتاب دونهای ۵۰_۶۰بود لقمه هم ۷تا۱۰تومن،خوب ارزون بود
...
من خاطرات زیادی از کنکور ندارم.اون بالایی هم شاید بیمزه باشه از نظرتون.
ولی یه خاطره فوق العاده تلخ دارم احتمالا مینویسمش
...
آغا این ناخن و کبودی انگشت رو من واقعا دارم زندگیش میکنم
انگشت کوچیکه دست راستم که باهاش خودکار رو میگیرم و مینویسم کبود کبود شده و کلا رنگش عوض شده نصفش پینه بسته رسما و نصفش سفید سفیدهیه ترفندی پیدا کردم دو روزه که بد نیست ولی خوب هم نیست / نوار چسب میزنم انگشتم رو یکم بهتر میشه و موقع تکون دادن روی کاغذ درد نکنه/
![]()
یادمه بهمن ماه پارسال تازه کرونا داشت کم میشد و فهمیدم کتابخونه رو ظرفیتی باز کردن، ینی با ظرفیت 15، 16 نفر میتونستیم بریم و این ظرفیت هر روز ساعت 7 و نیم صب پر میشد
دیدم چن تا از بروبچز تجربی ام تو کتابخونه هستن، منم ک رقابتیی و جو گیر از فرداش هر روز اولین نفر تو کتابخونه بودم
بیس دیقه پیاده روی بود تا برسم با دوکیلو کتاب دستم : ) تا بالاخره ی جا برامون گذاشتن کتابارو بزاریم
ساعت خوابم از اون موقع تا حالا اینجوری درست شد
بهترین خاطراتم تو اون کتابخونه ساخته شد یادش بخیر : )
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)