لبیک یا حسین (ع)
![]()
جوک و لطیفه های دوران جنگ
وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.
یکی از مأموران پرسید:
- پسر جان اسمت چیه؟
- عباس.
- اهل کجا هستی؟
- بندرعباس.
- اسم پدرت چیه؟
- به او می گویند حاج عباس!
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی؟
- دشت عباس!
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی!
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:
- نه به حضرت عباس!
صبحگاهان سرو را با تیغ وحشی، سر زدند
باغ را نامردمان از پشت سر خنجر زدند
آتش سرخ اناالحق بود بر روی لبش
مارها بر گردن حلاجمان چنبر زدند
خطبههای سرو تا آن دورهای دور رفت
واژهها مثل کبوتر از دهانش پر زدند
پیکرم میلرزد و دردی خزیده در دلم
مثل اینکه با خبر شلاق بر پیکر زدند:
عاقبت شیخ النمر هم میثم تمار شد
آه! او را سر زدند و سروها بر سر زدند
ویرایش توسط sahel. : 05 بهمن 1394 در ساعت 13:41
work hard so that your idols become your rivals.سخت تلاش کن تا الگوهات تبدیل بشن به رقیبات✊🏃
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
شما وقتی می خواستید راه رفتن را یاد بگیرید،دوره های آموزشی گذراندید؟
نه!
فقط تلاش کردید، شکست خوردید و دوباره تلاش کردید و موفق شدید.
الان چرا این کاررا نمی کنید؟👊✊
work hard so that your idols become your rivals.سخت تلاش کن تا الگوهات تبدیل بشن به رقیبات✊🏃
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
شما وقتی می خواستید راه رفتن را یاد بگیرید،دوره های آموزشی گذراندید؟
نه!
فقط تلاش کردید، شکست خوردید و دوباره تلاش کردید و موفق شدید.
الان چرا این کاررا نمی کنید؟👊✊
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)