بزن باران که قو از پیشِ ما رفتخیال و خوابِ سرخِ بوسه ها رفتاز این مردابِ پُر خرچنگِ تاریکحبیب آن مردِ تنها، بیصدا رفت
بزن باران که قو از پیشِ ما رفتخیال و خوابِ سرخِ بوسه ها رفتاز این مردابِ پُر خرچنگِ تاریکحبیب آن مردِ تنها، بیصدا رفت
غاری یک نفره ام در طبقۀ دوم آپارتمانی
در محله ای شلوغ
صبح ها
بیرون می زنم از خودم
دنبال کوهی
که جا برای غاری یک نفره داشته باشد
شب ها
بر می گردم به خودم
آتش روشن می کنم
و روی دیواره هایم
طرحی می کشم
از معشوقه ای
که ندارم.
نه ... دیگر چنان پر شور دوستت نمی دارم چرا که تابش زیبایی ات برای من نیست در تو رنج های گذشته ام را دوست می دارم و جوانی از دست رفته ام را.
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ستکه آنچه در سر من نیست، ترس رسوایی ستچه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!اگر خیال تماشاست در سرت بشتابکه آبشارم و افتادنم تماشایی ستشباهت تو و من هرچه بود ثابت کردکه فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ستکنون اگرچه کویرم هنوز در سر منصدای پر زدن مرغ های دریایی ست
همیشه که نباید نوشت سبد پر از رخت های چرک
خانۀ گردگیری نشده هم شعر است
شعری تلخ و ناتمام
از زنی که تمام شده است.
درخت ها نشانه اند درخت ها ترانه های جاودانه اند دل سکوت خاک را دریده اند به سوی نورهای آسمان قد کشیده اند درخت ها بهانه اند برای عشق های بی زوال نشانه های روشن زمانه اند.
این شعر را همین حالا بخوان وگرنه بعدها باورت نمی شود هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم همین حالا بخوان این شعر را که ساختار محکمی ندارد و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد هربار گریه می کنم و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود که عاشقت شدم.
برای آنچه که دوستش داری
از جان باید بگذری؛
بعد
می ماند زندگی
و آنچه که دوستش داشتی ...
شمس لنگرودی
چنـد گــوییقصــه ایــوب و صبـــر او؟بــس است!بیـش از ایــنمـا صبــر نتوانیم،آن ایـــوب بـــود!وحشی بافقی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)