به بلبل گم شده ام كنم سلام سر زده
كه همره قديميم چرا چطور پر زده ؟
به عشق ان شورُ شوق كه باز دوباره آمده
دلم ز يادت خسته و ببين چطور يخ زده
دلا! مرا كنار اين همه هجوم غم رها كني
رها كني دوباره باز اين دلِ سردِ غم زده
بگو چگونه زندگيم معني زنده بودنه
تو معني تنفسي كه از دمم برون زده
و اي رفيق نيمه راه شريك دزد و قافله
بدان هنوز چشم به راهست اين پلك پاك نم زده
دگر به هر بهانه اي كنم فغان بي نوا
كجا روي به دلبري به دزدياي در زده
به هرچي ميپرستي و به هر چه ياد ميكني
برو ولي دگر نپاش نمك به زخم سر زده
سيـّد رضا