اتفاقا دیروز سنجش دادیم ی دختره بغل من نشسته بود همین که ازمون شرو شد هیییییی شرو کرد پاهاشو به طرز وحشیانه ای تکون میداد کل میز میلرزید انگار زمین لرزه شده بود بعد کلا اعصاب نداشت هی ورمیداشت با پاک کن پاک میکرد راه حلشا رو محکم اینکه محکم پاک میکرد کل نیمکتو تکون میداد منم هی با خودم میگفتم درسا تو باید به شرایط سخت عادت کنی دختر...هی خودمو سازش میدادم....تو این گیرو دار بودیم که ی سری عرازلو اوباش
.gif)
از نوع مونثش از پشت پنجره هی هرو کر میخندیدن حالا این بغل دستیمم که هی پاهاشو تکون میدادو کلا اعصاب معصاب یخونده یههههههههههههههههههههههو از سروصدای بچه هایی که بیرون میخندیدن اعصابش دیگه خط خطی شد یهووووووو با اون هیکلش
.gif)
وسط ازمون پاشو با کفش گذاشت رو نیمکت (من گفتم این الان دو تا کار میکنه یا ی فحش نثار اون عرازلو اوباش میکنه یا خودشو از پنجره پرت میکنه پایین) که خدارو شکر مث اینکه وحی برش نازل شد و از خر شیطون اومد پایین و فقط میخواست با اون عملیات متحیر العقول پنجره کلاسو ببنده..............سازش چیز خوبیه