یه روز ظهر تابستون رو توخوزستان تصور کن که انگشتت رو کردی بغل دهنت و داری ته مونده بسکوئیت که گیر کرده رو با انگشتت بیرون میاری و باد کولر هم داره صورتت رو نوازش میده که یهو برق خونه میره و در کنارش نت هم قطع میشه و شما تو همون لحظه دستشوییتون هم میگیره و خوشی های شما ب اوج خودش میرسه 😊
ب سختی از جات بلند میشی و ب سمت در حرکت میکنی در حالی که چشمت ب ساعت میفته و میفهمی چ فاجعه ای پشت این در منتظرته ...
در رو باز میکنی و دمپایی تفکی که از حالت جامد به مایع در اومده نگاه میکنی و با توکل ب بیبیون پات رو نزدیک دمپایی میبری ...
ناگهان با ذکر جمله وووویییی سوختم با سرعت میگ میگ خودت رو ب دستشویی ته حیاط میرسونی و در آهنی و ۸۰ درجه سانتیگرادی دستشویی رو باز میکنی و در حالی که چهارتا از انگشتان دستتون ب علت سوختگی وا کردن در کلا ب چاک رفته میکشی پایین ک پروژه رو کلید بزنی و در همین لحظه که سرتون خم میشه جریان بسیار خوشبو و مرطوبی ب صورتتون هفیده میشه 😊
اونجا یاد شعر سهراب میفتی ک میگفت : چشم هارو باید شست جور دیگر باید دید
و چشم هارو شسته از عرق ب جای دیگری از دستشویی نگاه میکنی که در کنار لامپ عده زیادی حشره دور چراغ مرده و عده دیگری هم در حال پروازن و یه مارمولک خسته هم از سوراخ بالای دیوار با نگاش دلتو میبره و با رخصت ازش میری برای انجام عملیات 😑😊 بعد از چند تلاش و زور زدن و کم کردن ۳ الی ۳ و نیم کیلو وزن و دوش عرق گرفتن در دستشویی حالا مرد میخواد که شیر آب رو باز کنی و تطهیر بشی 😀
شیر آب 😐
سوختن 😐
گداختن 😐
اوج خوشبختی 😐
آب پز شدن 😢
و تمام و تمام
شب بخیر