می خواهم با حراف پرواز کنم
در آخرین پرواز شهید حراف کمک خلبان وی مشخص شده بود. شهید خدادادی در آن زمان در مرخصی به سر میبرد که زودتر از موعد مقرر خود را به گروه رساند و درخواست پرواز کرد. فرمانده عملیات او را که دید گفت چند روز از مرخصی تو باقی مانده چرا آمدی که خدادادی در جواب پاسخ میدهد ماندن برایم غیر قابل تحمل بود.آمده ام بجنگم. آیا حراف امروز پرواز میکند؟ فرمانده عملیات پاسخ میدهد: بله اما کمک خلبانش مشخص شده و تو نمیتوانی با حراف پرواز کنی. شهید خدادای به سرعت به سراغ کمک حراف رفته و به او میگوید امروز جای خود را به من بده. اما هر چه اصرار میکرد جوای سر بالا میشنید. او میگفت من مدتها منتظر چنین پروازی هستم نمیتوانم جای خودم را به تو بدهم. خلاصه آنقدر خدادادی التماس کرد تا اینکه او علی رغم میل باطنی جای خودش را به او داد.
تاریخ روز دهم اردیبهشت 1361 را نشان میداد. گرماگرم عملیات بیت المقدس بود. با روشن شدن هوا عملیات هوانیروز در سه مرحله به سرپرستی حراف شروع شد.
مرحله اول به نحو احسن انجام شد و اکیپ حراف ضربه محلکی به توپخانه دشمن وارد کرد و نیروهای خودی را که محاصره شده بودند نجات داد. مرحله دوم بود که هلیکوپترش مورد اصابت موشک قرار گرفت و در کمتر از چند ثانیه ،در کوهی از آتش و دودناپدید شد. در این موقع بود که حراف در میان شعله های آتش پروازی دیگر به سوی معبود آغاز کرد!
وی در طول جنگ صاحب 2 فرزند بود و فرزند سوم ایشان بعد از شهادتش به دنیا آمد. پیکر مطهرش اینک در شیراز آرام گرفته است.
اما خدادادی هنوز زنده بود. بلافاصله او را به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل کردند. اما چون شدت سوختگی زیاد بود او را به بیمارستان بانک ملی انتقال دادند.روی تخت بیمارستان دائما از حراف میپرسید! پزشکان کوشش فراوانی برای نجات جان خلبان با غیرت ما کردند اما به دلیل سوختگی زیاد (70 درصد سوختگی) دفتر زندگی او در ظهر روز چهاردهم اردیبهشت ماه 1361 بسته شد و روح با شکوهش به ملکوت اعلی پیوست! او دومین فرزندش را که هشت ماه انتظار دیدنش را کشیده بود، ندید. زیرا دومین فرزندش در مراسم بزرگداشت چهلمین روز شهادتش به دنیا آمد! نام او ایمان است.
شهید ستوان خلبان خدادادی(نفر سمت راست)