ابر مرد از دیدگاه نیچه !!
فريدريش نيچه فيلسوف آلماني قرن نوزدهم در مهمترين کتاب خود چنين گفت زرتشت از ابرمرد[1] سخن گفته است:
او از زبان زرتشت ميگويد:
«من به شما اَبَرانسان را ميآموزانم. انسان چيزي است که بايد بر او چيره ميبايد شد. براي چيره شدن بر او چه کردهايد؟...
اَبَرانسان، معناي زمين است. بادا که اراده شما بگويد: اَبَرانسان، معناي زمين باد!
برادران! شما را سوگند ميدهم که به زمين وفادار مانيد و باور نداريد که آناني را که با شما از اميدهاي ابرزميني سخن ميگويند. اينان زهر پالاياند، چه خود دانند يا ندانند.»[2] مراد نيچه از اين نام، «انسان کامل» است، يعني انساني که به راستي به قلمرو آزادي گام نهاده و از ترس و خرافه و پندارهايي که تاکنون بر انديشه بشر حکمروا بوده، رهايي يافته است. و نيز نوع والاتري است از انسان، از جهت معنوي که با «آري» گفتن به هستي، چنان که هست، و روي گرداندن از هستيها و جهانهاي خيالي، از نو «عهد امانت» را زنده ميکند و «معناي هستي» را در غيبت خدا به گردن ميگيرد.(خدايان همگان مردهاند: اکنون ميخواهيم که اَبر انسان بزيد.)[3] او اين کار را با يکي کردن اراده خود با هستي، چنان که بوده است و هست و خواهد بود، يعني با پذيرش «خواست قدرت» و «بازگشت جاودانه» ـکه دو اصل بنيادي هستيشناسي نيچه استـ انجام ميدهد.[4] نيچه اين واژه را در افاده معناي گذار از وضع موجود که در آن، انسان مدار و کانون هستي تلقي شده [يعني همان اومانيسم] به مرحلهاي که امکان چيرگي بر وضعيت مزبور فراهم آمده است، به کار ميگيرد. انسانيت، غايت و فرجام هستي نيست، بلکه پلي است که بايد از روي آن گذشت و به مرحلهاي والاتر دست يافت. او اين مرحله را شأن اَبَرانسان يا فراانسان تلقي ميکند و ميگويد انسانهاي معاصر، بايد معناي زندگي را در اين پايگاه جستجو کنند.[5] به اعتقاد نيچه، هرج و مرج و نوميدي پوچگرايانهاي نهايتاً طومار تمدن مغرب زمين را بعد از انقراض مسيحيت و جهانبينيهاي علمي درهم خواهد نورديد، «ابرمرد» و «اسطوره بازگشت جاودانه» درمانهايي است که او براي اين مسأله تجويز مينمايد. ابرمرد، موجودي جديد و شخصيتي متعالي است که خواهد توانست بر زندگي انساني فايق آمده، حياتي زميني را با برخورداري از لذات جسماني فارغ از خطاي اعتقاد به هرگونه واقعيت ماورايي و محدوديتهاي اخلاقيات بردهوار تجربه نمايد.[6] نيچه خصوصيات ابَرانسان را به درستي مشخص ننموده و تصوير مبهمي از او ارائه داده است. شايد بتوان گفت ابَرانسان، گسترهاي است ايدهآل و متعالي که به عنوان غايت آرزوي بشري طرح شده است؛ آرزوي رسيدن به بزرگي و دور شدن از فقر فرهنگي، هر چند که صورتهاي خاص اين آرزو، در افراد مختلف با هم تفاوت دارد. شايد نيچه با مبهم گذاردن منشها و ويژگيهاي ابَرانسان به دنبال آن بوده است تا اين امکان را به ما بدهد که خود را در چهره وي جستجو نماييم.[7] نيچه در برابر اخلاق رايج که آن را اخلاق فرومايگان ميداند، اخلاق والاتباران را مطرح مينمايد. به اعتقاد او، اخلاق حاکم بر جوامع اعم از اين که به تعليم فلاسفه ـکه نمادشان سقراط استـ يا به تعليم اديان الهي باشد، اخلاق فرومايگان و رمگان است، ولي نبايد اين اصول اخلاقي را به طبقه والاتباران تسري دهيم. والاتباران، خود ارزشآفرينانند، خوب و بدشان، همان است که خود، خوب و بدش دانستهاند.
رمگان بايد بيايند و بروند، تا والاتباران در رسند و ارزشهاي نوين را بيافرينند، غايت فرهنگ، پرورش و زاياندن شهسواران است که خود مقدمه پديد آمدن ابر انساناند. ابر انسان نيچه، هم چنان که مظهر خواست قدرت اوست، آفريننده ارزشهاي اخلاقي والاتبارانه نيز هست. ابر انسان، نقطه اتصال اين دو نظريه نيچه است.[8] ابرانسان نيچه را بايد از يک سو زاييده تفکر الحادي و انديشه مرگ خدا دانست که هم توصيف وضعيت فکري و فرهنگي مغرب زمين از سوي نيچه است و هم خود وي هم چون ديگر مغربنشينان گرفتار آن است و دلش از اعتقاد به خدا خالي گشته است.
از جمله اعتراضهاي نيچه به مسيحيت، اين است که انسان را فرمانبردار و زيردست خداوند ميکند،[9] در حالي که فرا انسان، نميتواند زيردست موجود ديگري باشد، از اين رو، تا خدايي هست، ابرانسان نخواهد آمد. از اين روست که وي ميگويد: «در پيشگاه خدا! اما اکنون اين خدا مرده است! اي انسانهاي والاتر، اين خدا بزرگترين خطر براي شما بود.
تنها اکنون است که نيم روزِ بزرگ فرا ميرسد. تنها اکنون است که انسان والاتر، سرور ميشود! . . .
هان! برپا! انسانهاي والاتر! تنها اکنون است که کوه آينده بشر، درد زايمان ميکشد. خدا مرده است: اکنون ما ميخواهيم که ابَرانسان بزيد!»[10] ابر انسان، از سوي ديگر، واکنشي است در برابر اخلاق مسيحي و يهودي که به اعتقاد نيچه اخلاق بردگان است، در حالي که به اعتقاد او، انسان «اراده معطوف به قدرت» است. انسان کامل نيچه، انسان مقتدر است، و کمال انساني، همان اقتدار و زور است. اصل تنازع بقا بر جامعه انساني نيز حکمفرماست، بر اين اساس، از يک سو، آدمي بايد، به دنبال کسب قدرت و غلبه بر ديگران باشد تا باقي بماند، و ضعفاء به دليل ضعفشان از ميانرفتنياند، از سوي ديگر، طبيعت بر اساس اصل تنازع بقا، به سوي انسان برتر حرکت ميکند. از اين رو، اصول رايج اخلاقي، از قبيل محبت ورزيدن، احسان به ديگران، خدمت به خلق، دستگيري از ضعفاء و . . . همه اخلاق غيرانساني و مانع تکامل بشريت خواهند بود، چرا که سدّ راه بروز انسان برتر و انسان کامل هستند. از اين رو، «نيچه، هم دشمن سقراط است، و هم دشمن مسيح.»
[1]. نيچه واژه Übermensch را در اين باب به کار برد ه است که ترکيبي است از Über به معناي ابَر يا زَبَر و mensch به معناي انسان. هر چند واژه رايج فارسي در برابر اين واژه آلماني، «ابرمرد» است، ولي از آن جايي که اين واژه موجب بدفهميهايي ميشود و نيز با توجه به آنچه در باب اجزاي آن گفتيم، ترجمه آن به «ابرانسان» دقيقتر است.( فريدريش ويلهلم نيچه، چنين گفت زرتشت؛ کتابي براي همه کس و هيچ کس، مترجم: داريوش آشوري، تهران، انتشارات آگه، نوزدهم، 1382ش، ص354-355، حاشيههاي مترجم)
[2]. فريدريش ويلهلم نيچه، چنين گفت زرتشت؛ کتابي براي همه کس و هيچ کس، ص22.
[4]. همان، ص354، حاشيههاي مترجم.
[5]. محمد ضيمران، نيچه پس از هيدگر، دريدا و دولوز، تهران، انتشارات هرمس، اول، 1382ش، ص24.
[6]. ديو رابينسن، نيچه و مکتب پستمدرن، ترجمه: ابوتراب سهراب، فروزان نيکوکار، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، اول، 1380ش، ص26.
[7]. محمد ضيمران، نيچه پس از هيدگر، دريدا و دولوز ، ص109.
[8]. يارعلي کرد فيروزجايي، چنين گفت نيچه؛ معرفي و نقد فيلسوفان مغرب زمين، تهران، انتشارات کانون انديشه جوان، اول، 1386ش، ص122-124.
[9]. جوزف پيتر استرن، نيچه، مترجم: عزت الله فولادوند، تهران، طرح نو، دوم، 1373ش، ص149.
[10]. فريدريش ويلهلم نيچه، چنين گفت زرتشت؛ کتابي براي همه کس و هيچ کس، ص301-302.