خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 34
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      اشعار شور انگیز عاشقانه در ادبیات فارسی...

      حکایت ما جاودانه شود



    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام
      در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام

      یاری دهید، کز در او دور گشته‌ام
      رحمی کنید، کز غم او زار مانده‌ام

      یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند
      من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام

      در راه باز مانده‌ام، ار یار دیدمی
      با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام

      دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پای
      کارم کنون بساز، که از کار مانده‌ام

      وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
      کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام

      ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
      از درد خویشتن، که دل‌افگار مانده‌ام

      دردت چو می‌دهد دل بیمار را شفا
      من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام

      بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:
      تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام

      مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
      کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام


      حکایت ما جاودانه شود



    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
      هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد

      وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند
      وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد

      چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید
      چو عشقش روی بنماید خرد ناچار برخیزد

      صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بویی
      ز هر گوری دو صد بی‌دل ز بوی یار برخیزد

      نسیم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد
      هزاران عاشق از سقسین و از بلغار برخیزد

      نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید
      ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد

      چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
      چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد

      دلا بی‌عشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
      چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد

      درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری
      کزین دریای بی‌پایان گهر بسیار برخیزد

      وگر موجیت برباید، زهی دولت، تو را آن به
      که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیزد

      حجاب ره تویی برخیز و در فتراک عشق آویز
      که بی‌عشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخیزد

      عراقی، هر سحرگاهی بر آر از سوز دل آهی
      ز خواب این دیدهٔ بختت مگر یکبار برخیزد


      حکایت ما جاودانه شود



    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
      ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش

      سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم
      به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش

      سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن
      نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش

      چون نبات می‌گدازم، همه شب، در آب دیده
      به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش

      بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم
      که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش

      چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه
      چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟

      زلبش عناب، یارب، چه خوش است!صلح اوخود

      بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش

      دلم آینه است و در وی رخ او نمی‌نماید

      نفسی بزن، عراقی، بزدا به ناله زنگش


      حکایت ما جاودانه شود



    5. Top | #5
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      ببخشید که شور انگیز نیست...عوضش یغمای جان گفتهimage.jpeg

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      گفتم ای دل ، نَروی ؟
      خار شوی ، زار شوی
      بر سرِ آن دار شوی
      بی بَر و بی بار شوی


      نکند دام نهد ؟
      خام شوی ، رام شوی ؟
      نَپَری جَلد شوی ،
      بی پر و بی بال شوی ؟


      نکند جام دهد ؟
      کام دهد ، از لب خود وام دهد ؟
      در بَرَت ساز زند ، رقص کند ،
      کافر و بی عار شوی ؟


      نکند مست شوی؟
      فارغ از این هست شوی ؟
      بعد آن کور شوی،
      کَر شوی ، شاعر و بیمار شوی ؟


      نکنَد دل نَکَنی ،
      دل بِکَنَد ،
      بهرِ تو دل دل نکُند ؟
      برود در برِ یار دگری ،
      صبح که بیدار شوی ؟

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      طره مشکيني، برده هوشم
      وز لب نوشيني، باده نوشم

      او ز تير مژگان، جان ستاند
      من به راه جانان، جان فروشم

      چون آن آتشين لب، مي در سبو نيست
      گل با آن لطافت، هم رنگ او نيست

      مدعي ز عشق من کرده گفت و گويي
      من به آن بتم عاشق، جاي گفت و گو نيست

      نغمه برکشيده بلبل، لاله خفته در کنارش
      وان که نوگلي ندارد چون خزان بود بهارش



      رهی معیری
      حکایت ما جاودانه شود



    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      جواد مزنگی...قشنگه




      وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد
      تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد
      عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی
      گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد
      حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود
      بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد
      من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو
      حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد
      لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت
      مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد
      من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من
      یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد
      جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس
      حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد


    9. Top | #9
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
      من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
      چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
      دلیل این همه انکار و‌حاشا را نمیدانم!
      تمام قصه‌های عاشقانه آخرش تلخ است!
      دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم!
      نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد»؟
      که‌من برنامه های صبح فردا را نمیدانم!
      همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما،-
      کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم!
      تو‌تا دیروز میگفتی که: «بی تو زود میمیرم»
      -ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمیدانم-
      برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما-
      گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم!
      نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
      یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!
      چرا اینقدر آدم های تنها زود میمیرند؟!
      دلیل مرگ آدم های تنها را نمیدانم!
      همیشه شعرهایم چیزهایی از تو‌ میدانند ؛
      که من- با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم!
      اصغر عظیمی

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
      دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت

      خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی
      سپر انداخت عقل از دست ناوک‌های خون ریزت

      برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی
      فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت

      لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن
      بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت

      جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی

      اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت

      دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری
      چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت

      دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش
      که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت


      حکایت ما جاودانه شود



    11. Top | #11
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      ادبیاتــی آنچنانی فکر نکنم باشه اما قشنگــه بخونیدش
      #ياسر_قنبرلو

      شرقي ام! عمري ست محكومم به سنت داشتن
      در وطن بودن ولي احساس غربت داشتن

      كار من از هفت جدّم قصه خواندن بوده است
      زندگي كردن براي زنده ماندن بوده است

      عشق من را شيخ ها در آسمان گم كرده اند
      از خدا برگشته اند و روبه مردم كرده اند

      مي فروشد هر كس و ناكس بن چشم تو را
      توي بازار سياهش "ژاپن"چشم تو را

      شرقي ام! عمري ست محكومم به سنت داشتن
      شرقي ام! چيزي ندارم غير غيرت داشتن

      تا نگهباني كنم با جان خود جان تورا
      تا نبيند هيچ مردي "چين"دامان تورا

      آسيا نوبت به نوبت دست من چرخيده است
      دردرا مثل زبان مادري فهميده است

      از برادرهاي خوني بر سر يك تكه نان
      آسياي من فقط خون برادر ديده است

      كشتن چندين نفر در معبد "بوداييان"
      خودكشي كردن به سبك تلخ "ساموراييان"

      غرق كردن توي اقيانوس نا آرام ها
      ذره ذره سوختن در آتش صدام ها

      گوش دادن به صداي پخته ي خاخام ها:
      "از زمين تا آسمان فرق است در اسلام ها"

      بي صدا پشت سر ديوار"چين پنهان"شدن
      "بين هفتادو دو ملت" گيج و سرگردان شدن

      شرقي ام! مردي كه تاتو باتو بي تو گريه كرد
      "هند" را از "بمبئي"تا"دهلي نو" گريه كرد

      گريه كرد و عشق را در قالب جانش فروخت
      شرقي ام! مردي كه نانش را به ايمانش فروخت!





    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      حکایت ما جاودانه شود



    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      فریاد من از فراق یارست

      و افغان من از غم نگارست

      بی روی چو ماه آن نگارین

      رخساره من به خون نگارست

      خون جگرم ز فرقت تو

      از دیده روانه در کنارست

      درد دل من ز حد گذشتست

      جانم ز فراق بی‌قرارست

      کس را ز غم من آگهی نیست

      آوخ که جهان نه پایدارست

      از دست زمانه در عذابم

      زان جان و دلم همی فکارست

      سعدی چه کنی شکایت از دوست

      چون شادی و غم نه برقرارست

      حکایت ما جاودانه شود



    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      اي که از لطف سراسر جاني
      جان چه باشد؟ که تو صد چنداني

      تو چه چيزي؟ چه بلايي؟ چه کسي؟
      فتنه اي؟ شنقصه اي؟ فتاني؟

      حکمت از چيست روان بر همه کس؟
      کيقبادي؟ ملکي؟ خاقاني؟

      به دمي زنده کني صد مرده
      عيسيي؟ آب حياتي؟ جاني؟

      به تماشاي تو آيد همه کس
      لاله زاري؟ چمني؟ بستاني؟

      روي در روي تو آرند همه
      قبله اي؟ آينه اي؟ جاناني؟

      در مذاق همه کس شيريني
      انگبيني؟ شکري؟ سيلاني؟

      گر چه خردي، همه را در خوردي
      نمکي؟ آب رواني؟ ناني؟

      آرزوي دل بيمار مني
      صحتي؟ عافيتي؟ درماني؟

      گه خمارم شکني، گه توبه
      مي نابي؟ فقعي؟ رماني؟

      ديده من به تو بيند عالم
      آفتابي؟ قمري؟ اجفاني؟

      همه خوبان به تو آراسته اند
      کهربايي؟ گهري؟ مرجاني؟

      مهر هر روز دمي در بنده ات
      سحري؟ صبح دمي؟ خنداني؟

      همه در بزم ملوکت خوانند
      قصه اي؟ مثنويي؟ ديواني؟


      حکایت ما جاودانه شود



    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات


      خون می چکد از تیغ نگاهی که تو داری
      فریاد ازان چشم سیاهی که تو داری

      در حمله اول ز جهان گرد برآرد
      از خال و خط و زلف، سپاهی که تو داری

      هر چند گلی نیست به خوش چشمی نرگس
      در خواب ندیده است نگاهی که تو داری

      گر در دهن تیغ درآیی ظفر از توست
      از دست دعا پشت و پناهی که تو داری

      مهر تو محال است جهانگیر نگردد
      از سبزه خط مهر گیاهی که تو داری

      آهو نتواند ز سر تیر تو جستن
      دل چون جهد از تیر نگاهی که تو داری؟

      برقی است که ابرش ز سیه خانه لیلی است
      در زلف سیه روی چو ماهی که تو داری

      با خودشکنی، داعیه سرکشی و ناز
      می بارد ازان طرف کلاهی که تو داری

      صائب کمی از گلشن فردوس ندارد
      در عالم معنی سر راهی که تو داری
      حکایت ما جاودانه شود



    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن