سلامی به گرمی چای روی میزت....گرمی دل خسته اما سرشار از امیدت...زندگی خیلیامون توی این روزای سرد به یک چیز گره خورده...اره هم تو میدونی اسمش چیه هم من...کنکوربه نظر من کنکور بهانست برای رسیدن به یه ارامش نسبی که همه ما تو این دنیا داریم دنبالش میگردیم..افسوس که خیلیا برای رسیدن به اون ارامش حرمت خیلی چیزارو شکستن...داری کجا میری رفیق؟!اخرش چی؟به فکر شریفی یا تهران؟اگه همین الان بدونی رتبه برتری و شریف یا تهران رفتن قطعیه چه حسی بهت دست میده؟...خوشحالی؟!...غرور؟؟ یا احساس پوچی؟؟تا حالا شده فکر کنین چرا خدا بدون زحمت به ما ادما پاداشی نمیده؟چون میدونه که به اون حس قشنگ رضایت درونی نمیرسیم اگه لقمه اماده شده رو بهمون بده....حالا میفهمم چرا مادربزرگم میگه هیچ کار خدا بی حکمت نیست....تو این روزا همه یه کوچولو خسته ان...خسته از خیلی چیزا....یه دعایی هست که خیلی قشنگه...موقعی قشنگ تر میشه که توی دلت خونه کنه و هر روز شومینه اون خونه روشن باشه ودلت به همین یه جمله گرم شه ...امیدوارم همیشه خدا بغلت کنه...همیشه و تو هر واژه ای خدا رو ببینی...حقیقت این دنیا اینه که بدونیم از کجا به کجا رسدیم و برای رسیدن به یه ارامش خاطر چی کار کردیم.....اون موقع حتی اگه نتیجه ای هم حاصل نشه دلت ارومه... گاهی گمان نمیکنی و میشود ...... گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود