بعضی وقتا واقعا بین خواسته خودم و بقیه میمونم
سخته مقاومت بعضی وقتا -ـ-
بعضی وقتا واقعا بین خواسته خودم و بقیه میمونم
سخته مقاومت بعضی وقتا -ـ-
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
-پس سناریو رو کی تحویل می دی؟
من : ببخشید سناریوم نمیاد
یه فضای تاریک، سرد، سکوت
یه اتاق نیمه خالی و مرتب
یکی که موهاشو یه جوری جمع کرده بالاسرش و محکم بسته
انگار موهاش می خوان فرار کنن
افکار توی سرش مثل چرخ و فلک چرخ می زنن
با خودش می گه کاش من از اونا بودم که از آب گل الود ماهی می گرفتم، چاپلوسی کن خیلی خوبه ها، فلانی چاپلوس بود
الان داره برج می سازه
-به درک که مردم از سطل آشغال غذا پیدا می کنن
-تو کلاه خودتو سفت بچسب
-یه صدای بزرگ تو سرش می پیچه
_مشکلت چیه هاان؟ فکر کردی چیزی درست می شه
_هه
داشتم کمدم رو مرتب میکردم
یه کارنامه دیدم برا کلاس هشتم من بود
از بالا تا پایین همه اش ۲۰ بود
اون سال توی امتحانات ترم دوم من زونا گرفتم ( خیلی بده بود امیدوارم کسی تجربه اش نکنه واقعا )
اما من و یکنفر دیگه تنها کسایی بودیم که معدل مون ۲۰ شد
به خودم افتخار کردم و حس خوبی به خودم داشتم
اما بعدش کارنامه ام رو پاره کردم انداختم سطل !
چه اهمیتی داره کی بودی ؟ مهم اینه که کی هستی ؟
۰۰۰۰۰
تازگی ها انگاری این ورژن جدید روژبین رو پذیرفتم
باهاش کنار اومدم
دیگه باهاش بد حرف نمیزنم ، سرزنشش نمیکنم
بهش سخت نمیگیرم اما رهاش هم نمیکنم
اینو پذیرفته ام که روژبین تو دیگه نوجوان نیستی
تو الان وارد جوانی شدی
و اخلاق و رفتار آدما توی نوجوانی و جوانی فرق داره
چون پخته میشه و چشمش باز میشه
یکسری چیزا براش دیگه ذوق و شوق نداره
شاید میل و تمایل یه سری چیزا رو دیگه نداشته باشه
یکسری تلاش ها و کارها که قبلا براش عرق می ریخته
بچگونه به نظر برسه براش و بی معنی
.......
چه داستانیه هر روز درباره تاثیر قطعی یه خبره
می گن پیگیر اخبار نباشید
انگار اخبار پیگیر ماست
واقعا همین که نمی شه حتی ذره ای به قطعیت چیزی اعتماد داشته باشی
مغز آدمو رنده می کنه
مشتیا دوستان سال نوتون مبارکسال خیلی خوبی باشه براتون.
https://www.tarafdari.com/node/2265696
(اول آهنگ و پلی کنین بعد متن و بخونین)
لباسش را طراحی کردهبود
روی لباس سفیدش حالا، لکه هایی به سرخی یاقوت نقش بسته بود...
لکه هایی که از یاقوت هم با ارزشتر بود...
مگر میشود خون کسی که دوستش داشتی، دوستش داری، با ارزش نباشد؟
دامنش را میگرفت و میچرخید، دستانش را موجی شکل تکان میداد، میخندید و هِل میکشید...
آواز خوان به سمت روشویی رفت و خون را از دستانش شست،
به آینه نگاه کرد،
قطره های خون روی صورتش، عجیب به چشم و آبروی سیاهش میآمد...
لبخند زد، دندان های سفیدش از میان لب های سرخش نمایان شد....
آهنگی گذاشت، زمزمه کنان و رقص کنان به سمت وان رفت، آن را از آب پر کرد و واردش شد...
سیگارش را روشن کرد و به یاد شش ماه اول افتاد، وقتی همه چیز خوب بود، اما بعد....
لبخند تلخی زد،
اما یادش آمد،
یادش آمد که حالا کسی نیست تحقیرش کند،
کسی نیست احساس ناکافی بودن بدهد،
قهقه زد، خوشحال بود که دیگر نیست،
هرچند خیلی دوستش داشت...
+
عیده و عیدیش؟
عیدی که هیچ شور و شوقی نداری
عیدی که...
عیده دیگه
+
*)
《مستر بین یک چیزی توی زندگی به من یاد داد.
اینکه از خلوت خودت لذت ببر
بجای اینکه منتظر باشی
کسی دیگه خوشحالت کنه!》
یه حسی بین شادی وغم
بعضی وقت ها باید برای چیزهایی که ارزش جنگیدن دارن بجنگی!
"چقدر عوض شدی
دیگه مثله قبلنا نمیخندی
تلخه چشمات
دو رگه نگاه میکنی مردمو"
سلام دوست عزیز
سال نو مبارک
چند تا پست قبلی شما رو خوندم
+اولا باید بگم که این دوره ای که شما گفتی رو منم گذروندم.
+دوما اصلا استرس زیادی خوب نیست ، باید اینو بدونی و اگاه باشی که تهش هیچیه
ته همه چی یه چیزی میشه که نیاز نیست شما استرس زیادی رو به خودت وارد کنی
برای اینکه درون گرا نباشی پیشنهادم اینه که دوستای جدید و معاشرت های جدید داشته باشی
با رفتن به کلاس و قرار گرفتن تو اجتماع
دوستای جدید باعث میشن شما کمی بیشتر بخندید و نگرانی ها واستون پوچ بشن
منظورم ازین دوستای جدید اینه که با آدمایی با روحیه ی سالم برخورد داشته باشی
زیاد تو اتاق خودت رو محصور نکن ... اهنگای غمگین گوش نده
سعی کن دنیای اطرافتو رنگی رنگی کنی
ارتباط گرفتن با بچه ها میتونه روحیه ی کودکانه ای رو به شما هدیه بده که ناخوداگاه از رفتارهای بچگانه شون بخندی
دمنوش ارامش بخش مثله بابونه یا اسطوخودوس استفاده کن
سعی کن زیاد فکر نکنی
از یه کش مو برای رها کردن فکرای الکی و مزخرف استفاده کن، اینطوری که هر وقت خواستی مطالعه کنی و فکری به ذهنت اومد کش رو محکم بگیر و بکش تا ذهنت تنبیه بشه و دیگه فکرشو نکنه..
یا نوشتن رو برگه (مشکلات ، افکار خیلی بد یا مزاحم یا اعصاب خرد کن رو بنویس و عاقلانه فکر و راه حل پیدا کن )در واقع یه جور روبه رو شدن با مشکل هست
اینکه چیزی بهت انگیزه نمیده دلیلش اینه که یه حرکتی نمیزنی برای زندگیت
حتی از تمیز کاری اتاقت شروع کن
ورزش کن
پباده روی ساده برو
و اگر دوست داری از لحاط معنوی هم به خدا کمی نزدیک شو
امیدوارم که حال دلت خوب بشه![]()
بعضی وقت ها باید برای چیزهایی که ارزش جنگیدن دارن بجنگی!
"چقدر عوض شدی
دیگه مثله قبلنا نمیخندی
تلخه چشمات
دو رگه نگاه میکنی مردمو"
ممنونم از شما
خدا رو شکر بعد نوشتن این کامنت ها تصمیم گرفتم به این چرخه پایان بدم برای همین بلند شدم و دوباره درس رو استارت زدم
با اینکه پایه درسیم ضعیف و شاید امسال به رشته مورد علاقه ام نرسم ولی این افکار گذاشتم کنار و تصمیم گرفتم همه تلاشم رو بکنم.
مرسی به خاطر راهکار هاتون
راستی سال نو شما هم مبارک
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 4 مهمان)