دلم برای این فضا و جو کنکور تنگ شده بود
حس میکنم با شماها بدون اصل دادن بدون پروسه آشنا شدن آشنام
شاید مسخره باشه دلت برای رنجات و سختیات تنگ بشه که همینطور هم هست
راستش دوران کنکور من مرگ روح و جسممو جلوی چشمام دیدم
تلاشایی که نتیجه نداشت امیدی که ناامید میشد انگیزه ای که نابود شد خلاقیتی که خاک خورد
تموم شد من دانشگاه اومدم الان ترم چهارم دانشجو بودنمه نفر اول رشتم توی کل ورودیای دانشگاهمم تا به الان و دارم نتیجه تلاشامو هر چند ناچیز میبینم
ولی انگیزه سابق کو؟امیدواری سابق به آینده؟خوشحالی از ته دل بابت چیزای کوچیک؟اون روزا تموم شدن انگار
داشتم پیامای اعضارو میخوندم انگار هممون همینیم دیگه کسی چیزی برای ارائه و تز دادن نداره حتی شادیای بزرگ خوشحالمون نمیکنه
همه به یه عاقبت دچار شدیم: خسته از همه چیز
من جای همه درکتون میکنم کنکوریا
و از ته قلبم دوستون دارم
شمایی که درس رو حالا به هر دلیلی ترجیح دادید روح بزرگی دارید
میدونم بینهایت توانایی دارید میدونم همتون باهوشید همتون تلاشگرید ولی توی دور باطل افتادید
بهتون افتخار میکنم و ازتون میخوام خودتونو از کنکور نجات بدید
پست یکی از بچه هارو خوندم گفته بود زودتر کاری که میخواید بکنید رو انجام بدید سنتون بالا بره حساس میشید
سنتون که بالاتر بره و همش امیدتون ناامید شه دیگه حساسیتی هم نمیمونه راستش به خستگی مطلق میرسید
دیروز بعد از کلاس شش تا هشت برگشتم خابگاه طبق معمول شام رسیده بود با بچه ها دور هم داشتیم شام میخوردیم
هم اتاقیم گفت انگار خنده هات زوریه معلومه خیلی خسته ای از صبح کلاسی با خندیدن و تایید جوابشو دادم
آره والا خیلیم خستم و میدونم هممون خسته ایم انگار تبعید شدیم به بدترین نقطه دنیا
گاهی فکر میکنم برده پول شدیم توی این جهان
و شاید اگر دغدغه پول رو نداشتیم زندگی قشنگ تر و قابل تحمل تر بود
حداقلش بابت چیزایی که ارزشش رو داره اذیت میشدیم نه پول
خونوادمون دوییدن که ما به جایی برسیم که ما هم بدوییم و بعد بچه هامون به مرحله دوییدن برسن و..
شاید تنها راه شاد زیستن دیوونگی باشه ولاغیر
هر که او بیدارتر پر دردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر
نمیدونم