خببب.... دمت گرم مهربونم ....
خدایا تو قلبم باش....همه کارا رو خودت درست کن....دستمو بگیر راهو ببر...
تو بشو مثل خون تو رگام....حاکم قلبم ....نور شبام.....
خببب.... دمت گرم مهربونم ....
خدایا تو قلبم باش....همه کارا رو خودت درست کن....دستمو بگیر راهو ببر...
تو بشو مثل خون تو رگام....حاکم قلبم ....نور شبام.....
اولین باری که نتیجه کنکورم دیدم اشک تو چشمام جمع شد گفتم من سال بعد جبران میکنم
سال بعد هم دوباره نتیجه کنکورم بد شد و بازم گفتم سال بعد جبران میکنم
امیدوارم این دفعه جبران شه
دوران کنکور عجیبه ی روز با انگیزه ام پر امید و خیلی وقتا بی انگیزه و پر استرس
فشار کنکور زیاده درسایی که هنوز مونده ، استرس اینکه قبول میشم یا نه و استرس های دیگه
اما چند وقته تصمیم گرفتم استرسم کم کنم حجم زیاد درس استرس زاست برا همین حجم باقی ماندا رو به قسمت های زیادی تقسیم کردم اینکه قدم به قدم برم به جلو بزرگی و استرس کار رو کم کنه به کنکور که فکر استرس میگرم ولی من درس میخونم و تلاش میکنم باقیش سپردم به خدا
ویرایش توسط Mahsa_khanoom : 05 اسفند 1403 در ساعت 19:16
هرچی درد و مرضه سر کنکوز دارم میگیرم
دستم درد میکنه بازوم نمیدونم. لرزش پیدا کرده چیه قشنگ نبض میزنه اصلا نمیدونم چی بهش میگن![]()
پایان روز اول رژیم سخت تر
حدودا یکماه پیش ، یکماه رژیم بودم گرچه دست و پا شکسته
ولی با امتحانای اخرم دیگه نتونستم ادامه بدم
الانم تو اوج نا امیدی و پرخوری دوباره تصمیم گرفتم شروع کنم
و خوشحالم از اینکه ضد افتابو جدی گرفتم چون به تعداد روز هایی که در معرض افتاب شدید بودم یه لک یادگار دارم
افتضااااااح
حس میکنم ازین روزا بدتر دیگه نمیتونه بیاد
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
جالبه ولی دلم نمیخاد احساسی باشم،تا الان هرچی سرم اومد بیشترش بخاطر احساساتی بودنمه..خیلی وقته که عقل و منطقم خوب کار نمیکنه..
باید این شخصیتمو بکوبم واز اول باز سازی کنم چون داره به فنام میده..حداقل تو این برهه زمانی جایی واسه دلسوزوندن و...ندارم.
خسته شدم از مشکلات تکراری که نه میتونم حلشون کنم نه توان پذیرفتنش رو دارم..
ویرایش توسط Zargool : 08 اسفند 1403 در ساعت 00:09
احساس خستگی احساس نا امیدی احساس اینکه همه چی تموم شده و کاری برای انجام دادن نمونده و فقط میگیرم یه گوشه استراحت میکنم و میخوابم
وقتم همینجوری الکی داره میره هعی دست رو دست گذاشتن
موقع کنکور روزی 9 ساعت بدون استراحت درس میخوندم الان 5 دقیقه به زور کتاب میخونم پس چی شد اون آدم سابق ؟
خودمو باید درست کنم و نزارم الکی زمان بگذره و بعدا فقط افسوسشو بخورم
ویرایش توسط Paper escaper : 08 اسفند 1403 در ساعت 16:29
خسته ام و بی حوصله
اما امیدوار
ان شاالله تلاش هایی که میکنم رو نتیجشون ببینم و بتونم کنکور قبول بشم
منم بعضی وقتا اینجوری میشم
در این مواقع باید از کمال گرایی دوری کنید ی حجم معقولی که میتونید رو انتخاب کنید و شروع کنید به خوندن بعد از پایان اون به خودتون پاداش بدین و خودتون رو تشویق کنید
اینجوری انگیزه تون برای انجام اون کار بیشتر میشه
یک تکنیک وجود داره به نام تکنیک ده درصد اگه انگیزه ندارید فقط ده درصد کار رو انجام بدین مثلا اگه قرار امروز ۵ ساعت بخونید ولی حوصله ندارید با خودتون بگید فعلا ده درصد یعنی ۳۰ دقیقه میخونم یا اگه قراره ۱۰۰ تا تست بزنید بگید فقط ۱۰ تا تست میزنم اینجوری انگیزه تون بیشتر میشه و در اکثر موارد ادامه میدین
تکنیک بعدی قانون ۱۰ دقیقه ست با خودتون بگین ده دقیقه درس میخونم ولی بعد از اون انگیزه تون بیشتر میشه و تکنیک های دیگه
دلم برای این فضا و جو کنکور تنگ شده بود
حس میکنم با شماها بدون اصل دادن بدون پروسه آشنا شدن آشنام
شاید مسخره باشه دلت برای رنجات و سختیات تنگ بشه که همینطور هم هست
راستش دوران کنکور من مرگ روح و جسممو جلوی چشمام دیدم
تلاشایی که نتیجه نداشت امیدی که ناامید میشد انگیزه ای که نابود شد خلاقیتی که خاک خورد
تموم شد من دانشگاه اومدم الان ترم چهارم دانشجو بودنمه نفر اول رشتم توی کل ورودیای دانشگاهمم تا به الان و دارم نتیجه تلاشامو هر چند ناچیز میبینم
ولی انگیزه سابق کو؟امیدواری سابق به آینده؟خوشحالی از ته دل بابت چیزای کوچیک؟اون روزا تموم شدن انگار
داشتم پیامای اعضارو میخوندم انگار هممون همینیم دیگه کسی چیزی برای ارائه و تز دادن نداره حتی شادیای بزرگ خوشحالمون نمیکنه
همه به یه عاقبت دچار شدیم: خسته از همه چیز
من جای همه درکتون میکنم کنکوریا
و از ته قلبم دوستون دارم
شمایی که درس رو حالا به هر دلیلی ترجیح دادید روح بزرگی دارید
میدونم بینهایت توانایی دارید میدونم همتون باهوشید همتون تلاشگرید ولی توی دور باطل افتادید
بهتون افتخار میکنم و ازتون میخوام خودتونو از کنکور نجات بدید
پست یکی از بچه هارو خوندم گفته بود زودتر کاری که میخواید بکنید رو انجام بدید سنتون بالا بره حساس میشید
سنتون که بالاتر بره و همش امیدتون ناامید شه دیگه حساسیتی هم نمیمونه راستش به خستگی مطلق میرسید
دیروز بعد از کلاس شش تا هشت برگشتم خابگاه طبق معمول شام رسیده بود با بچه ها دور هم داشتیم شام میخوردیم
هم اتاقیم گفت انگار خنده هات زوریه معلومه خیلی خسته ای از صبح کلاسی با خندیدن و تایید جوابشو دادم
آره والا خیلیم خستم و میدونم هممون خسته ایم انگار تبعید شدیم به بدترین نقطه دنیا
گاهی فکر میکنم برده پول شدیم توی این جهان
و شاید اگر دغدغه پول رو نداشتیم زندگی قشنگ تر و قابل تحمل تر بود
حداقلش بابت چیزایی که ارزشش رو داره اذیت میشدیم نه پول
خونوادمون دوییدن که ما به جایی برسیم که ما هم بدوییم و بعد بچه هامون به مرحله دوییدن برسن و..
شاید تنها راه شاد زیستن دیوونگی باشه ولاغیر
هر که او بیدارتر پر دردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر
نمیدونم
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 2 مهمان)