خب فردا امتحان دارم
خسته ام ی کم
حس و حالم خوبه ولی
هیچ نمیدونم چی بنویسم ولی امروز ب خودم قول دادم خودم باشم خوب و عالی
و ب رفتار های دیگران توحه نکنم خودخوری نکنم
درگیر بودم ی مدتی امروز خوب بودم
فردا قطعا بهتر خاهم شد
خب فردا امتحان دارم
خسته ام ی کم
حس و حالم خوبه ولی
هیچ نمیدونم چی بنویسم ولی امروز ب خودم قول دادم خودم باشم خوب و عالی
و ب رفتار های دیگران توحه نکنم خودخوری نکنم
درگیر بودم ی مدتی امروز خوب بودم
فردا قطعا بهتر خاهم شد
زخمامو دیگران زدن ولی من خودم قراره ترمیمش کنم♡
قدیما ! نه اونقدر قدیم . همین حوالی... یعنی هفت هشت سال پیش ! یکی دیگه بودم
- عاشق بید مجنون بودم ، الان میخوام درخت سرو باشم ! شاید اون موقع سربه زیر بودم و الان میخوام مثل سرو باشم. همونقدر بلند ! با شکوه
- موزیکای پاپ گوش میکردم ، اما از یه جایی دنیام اندازه ی ابوعطای شجریان و دشتی هاش و کمانچه ی کلهر و تار لطفی و سنتور پرنیا و مشکاتیان شد. همونقدر زیبا و بزرگ و اصیل
- نوشته هام سطحی بود ، حتی دغدغه هام ، الان هم پخته نیست نگاهم ، اما... انگار صبور ترم. انگار بیش از اونچه که بگم مینویسم.
- دوستای زیادی داشتم ، اما الان تنها کسی که همراهه سایه ی خودمه !
- فیلمای کمدی میدیدم اما الان دنیام طعم گیلاس و زیر درختان زیتون و شب یلدا و شب های روشن و جهان با من برقص و قصه های مجید واز این دسته
- قبلا آدما رو دوست نداشتم ، اما الان دارم ! چون یکیشونو میشناسم ( مونولوگ شب های روشن :مهدی احمدی )
پس میگذره. بزرگ میشیم. زمین میخوریم ، خوبی میکنیم بدی میبینیم ، گاهی هم آدم بده ی ماجرای کس دیگه میشیم ، زخم میخوریم زخم میزنیم. اما بزرگ میشیم. همه ی این ها تاوان بزرگ شدنه. گاهی دنیات کوچیک میشه. گاهی مجبور میشی خودتو سوا کنی. چون نمیخوای همرنگ جماعت شی.
اینا میگذره. بقول صابر ابر که میگه ، یک قرار ، بیا تازه بمانیم ! بیا جا نزنیم ! هوم؟
🌿♥️ Dear GOD, Thank you for being always beside me, when no body else was
بسیار هوا هوای شجریان و چاووشی و قربانی هست
+
این ماه اورژانس رو بگذرونم ماه بعد میرم دیالیز
بخش محبوب من
از همکارای اورژانس خوشم نمیاد
اذیتم
حوصله ی خودمم دیگه ندارم
+
نمیدونم آینده چی میشه
نمیدونم چی میخوام
داغون بودم رفتم حرمو نفس کشیدم و اروم شدم....بابارضا دوست دارم و این جزو اندک دفعات لمس کردن این حس قشنگه
تازگیا خوابام دارای قابلیت حواس 5 گانه شدن. خواب دیدم تو یه جاده ایم. یه آهنگی میخونه... شجریان میخوند که :
ای مه من ای بت چین ای صنم؛ لاله رخ و زهره جبین ای صنم تا به تو دادم دل و دین ای صنم؛ بر همه کس گشته یقین ای صنم
صبح پا شدم و پلی کردم
🌿♥️ Dear GOD, Thank you for being always beside me, when no body else was
ویرایش توسط Nadiaa : 01 بهمن 1403 در ساعت 15:21
از ادا اطوار و حرف های قلمبه سلمبه بدم میاد ، همه بدشون میاد. حتی نمیخوام مثل باقری تو طعم گیلاس که تو رنجرور با اقای بدیعی بریده از دنیا با اون چشمای خالی از حس زندگی ، تپه های خاکی اطراف تهرون رو گز میکردن و از معنای زندگی و طعم گیلاس و طلوع غروب آفتاب میگفتن حرف بزنم. نمیدونم این پستت واقعیه یا کیکه ! اما دروغ چرا شاید تک تک ما تو بعضی از برهه های زندگیمون به فکرش میفتیم. اما انگار با طلوع خورشید فردا پشیمون میشیم. نمیدونم زندگی چی داره؟ انگار رشته هایی که ما رو به زندگی پیوند میزنه محکمه ! پدر و مادری ، دوستی ، عشقی ، خدایی ، هر کس و هر چیزی ! مهم اینه پیداش کنی. ممکنه برای من هنر یا فیلم دیدن باشه برای تو نسخه ش فرق میکنه. باید پیداش کنی. زندگی کلافی پیچ در پیچ شادی و غمه. اینا سوا شدنی نیستن. در هم تنیده ن. یه روزی خوب یه روزی بد. میگذره. میگذریم ما هم. امیدوارم و سعی کردم که شعاری حرف نزنم. چیزی که تجربه کردم. شبا سیاهی که تجربه کردمو نوشتم برات. که من هم یه روزی از همین روزا که چند سال پیش بود میخواستم خودمو خلاص کنم. اشتباهی سوار اتوبوس شدم و نتونستم به مکان خاصی که مد نظرم بود برسم. راستش انگار میخواستم مردنم رو هم دراماتیک کنم. اما از یه جای دیگه ای سردراوردم و اغاز ماجرا. هم کلام شدن با پیرزن و پیرمردی که انگار باید میبودن اونجا. مثل کاراکتر های یه فیلم. هنوزم وقتی یاداوریش میکنم انگار یه تله فیلم بود. بعد هم 12 شب تنهایی به خونه برگشتم و کفش هایی که خبر از نگرانی اعضای خانوادم میداد. رها کن. میگذره... میگذره
🌿♥️ Dear GOD, Thank you for being always beside me, when no body else was
ویرایش توسط Nadiaa : 01 بهمن 1403 در ساعت 15:48
دلم دردی که دارد با که گوید؟
گنه خود کرده تاوان از که جوید…
دریغا نیست همدردی موافق؛ که بر بخت بدم خوش خوش بموید
سیه بختم که بختم واژگون بی… واژگون بی…
سیه روزم که روزم تیره گون بی… تیره گون بی…
شدم محنت کشِ کوی محبت
زدست دل که یا رب غرق خون بی؛ غرق خون بی
🌿♥️ Dear GOD, Thank you for being always beside me, when no body else was
فکر میکنم توی زندگی هرکدوممون یسری الگوهایی هستن که شکستنشون برامون بشدت سخته و تا زمانی که تغییرشون ندیم زیاد فرقی نمیکنه توی چه جایگاه و مسیری باشیم، باز کم و بیش قالب کلی رفتارمون یکسانه
برای خودم یکی از اون الگوهای رفتاری که بهش زنجیر شدم
اجتناب از اشتباه کردنه...
توی نگاه اول شاید چیز بدی نباشه
من باید حتما مطمعن باشم که در اون چیز اشتباهی نخواهم کرد تا بتونم برم سراغش
دوران مدرسه هیچ وقت نمیرفتم پای تخته مگر اینکه صد درصد مطمعن بودم جواب دقیقا چیه و راه حل دقیقا چیه و چجوریه
بعد از کنکور نرفتم سراغ مشاور شدن چون کاملا مطمعن نبودم قراره اشتباهی نکنم و خیلی خیلی فرصتهای مختلف دیگه که میتونستم ایجاد کنم و شروعشون کنم و تجربه کنم اما بخاطر الگوی اجتناب از اشتباه کردن ، سمت شون نرفتم و خیلی اوقات سکون و ایستایی رو ترجیح دادم
همچین الگوهایی که توی آدم ریشهی سفت و سخت زده
شدیدا توی آیندهاش تاثیر میذاره
تاثیرش حتی بیشتر و جدیتر از چیزایی مثل رتبهی کنکور و رشته و چیزای مختلف دیگهست
و شناختن و شکست دادن این الگوها و تغییر دادنشون توی خودمون شاید مهمترین و بزرگترین چالشی هست که باهاش روبهرو هستیم در طی کل مسیر زندگی
و این همون چیزی هست که تصویر زندگیمون رو میسازه
الگوهایی که درونمون ریشه زدن..
نفس های اخر امتحاناس و البته من
دوتا امتحان سنگین دارم و همزمان ۶ تا دهان که مدام گرسنه ان
به اضافه ی یه همسر مریض با کلی پرهیز غذایی ترکیب با وسواس های خودم و مابقی مسائل خارج از خونه
و تولدم که با امتحانا میکس میشه
جالبه ها یه روزایی ارزوی این روزا رو داشتم الانم وسط خستگی ها بعضی وختا به خودم میگم خسته نباشی پهلوون خدا قوت واسه خودت خانومی شدی ها کی فکرشو میکرد یه روزی اینطوری بشی یه دستت به غذا یه دستت به درس حواست به شوهرت و تلاشت برای کارای خونه، زنگ زدن به خانواده
انشاءالله که دکتر ها هر چه زودتر بفهمن مشکل چیه چون این بیشتر از هر چیزی انرژیمو میگیره حدود ۱ ماهه درگیریم و هر روز یه دکتر جدید
هر روز طرز فکرم عوض میشه جوری که واقعا به خود دیروزم میخندم
میترسم از اینکه همه تصمیماتمو منطقی میگیرم احساساتمو کلا داره یادم میره یکم ترسناکه حقیقتا
همسایه بغلیمون دخترش طلاق گرفته
حالا برای این که به بقیه بفهمونه که اصلا ناراحت نیستن و حتی خوشحال هم هستن. هر چند شب به یه بهونه ای مهمونی می ده با سر و صدای بسیار زیادحالا یکی دو بار اشکال نداره
ولی این تو این چند ماه چندین باره که داره تکرار می شه
و واقعا صداهاشون برای من ایجاد مزاحمت کرده
شبه... بهتره بگم نیمه های شبه. از پشت پنجره بیرونو دید میزنم. سوت و کور! نیم ساعت پیش بهم پیام داد. استادم که برام مثل پدره. نمیدونم هم پدره ، هم استاده ، هم رفیقه ... هم چراغ راهه هم مرهم زخمه. ازم پرسید خوبی ؟ اولین بار دروغ گفتم. که آره خوبم. اما نبودم. به مرحله ی پیشرفته ای از خودآزاری رسیدم. یه نقاب بی تفاوتی و بی خیالی برداشتم. این صورت بی رمقم که خیلی وقته یه لبخند محوی روشه و تو هر شرایطی همینه. انگار که کپسول کپسول و ورق ورق قرص و آمپول بهش تزریق کرده باشی مدت هاست که منتظر یه لحظس که مثل بچگیاش واقعی بخنده. نمیدونم کاش میشد آدما وقتی بهشون میگفتی خوبم... باور نمیکردن... گیتار امیرخانی پخشه... همون نغمه ی قشنگ آرام بخشی که سال 92 تو یکی از برنامه های رادیویی رادیو جوان شنیدمش... منم خیره شدم به روبرو. روبرو یه کمد بزرگ سفیده... خیره شدم و همه ی این روزها ، همه ی زندگیم رو مرور میکنم. این حافظه ی بی نهایت قوی شکنجه گر خوبیه برام... گفتم که. به مرحله ی پیشرفته ای از خودآزاری رسیدم.
🌿♥️ Dear GOD, Thank you for being always beside me, when no body else was
در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 13 مهمان)