دیدین یسری چیزا یسری جاها کلا نحسه؟ یعنی کلا هر چیز بده اتفاق میوفته
من اینو با کل وجودم راجب یه چیز درک کردم منو داره قشنگ از همچی عقب میندازه
دیدین یسری چیزا یسری جاها کلا نحسه؟ یعنی کلا هر چیز بده اتفاق میوفته
من اینو با کل وجودم راجب یه چیز درک کردم منو داره قشنگ از همچی عقب میندازه
هیچوقت سعی نکنین برای جلب توجه یا خریدن ترحم دیگران،دروغ بگین یا ادای کسی رو در بیارین که نیستین
اگه دوست دارین با کسی بیشتر صحبت کنین یا نظرشو جلب کنین قطعا راه های دیگه ای هم هست جز این کار،که انگار بیشتر داری به طرف مقابل توهین میکنی
درکلل خیلی از این مواردو تجربه کردم نمیدونم چرا باید اینجور ادما به پست من بخورن،فکر میکنن خیلی زرنگن؟؟ چطور انقدر راحت دروغ میگن داستان درست میکنن بعدش یعنی هیچ عذاب وجدانی نمیگیرن؟ انقدر مشکل دارن که حاضرن به عناوین مختلف دروغ بگن و ترحم بقیه رو بخرن
اونجا سخت میشه که نمیتونی بهش بفهمونی که کارش جالب نیست،بگی بس کن لعنتی تو یکی از ادمای قابل اعتماد من بودی خرابش نکنن
اینجوری اصلا حس میکنی اونا تورو دوست خودشون نمیدونن،به چشم یه سرگرمی نگات میکنن که با داستان سرایی میخوان خودشونو مشغول کنن،تورو هم این وسط خوبب تحت تاثیر بذارن مثلا،و احتمالا بعدش بشینن و دستت بندازن:/
هعی باید میگفتم اینوو که ذهنم اروم بشه
Violins playing and the angels crying
When the stars align then I’ll be there
ویرایش توسط Darya is me : 26 دی 1403 در ساعت 19:32
وقتی این پست رو نوشتم، سال 1400 بود. دلتنگ سال 95 بودم. نمیدونم چجوری بنویسم که بتونم احساسمو خوب منتقل کنم اما الان دلتنگ سال 1400 هم هستم. فکر میکنم تو زندگیم مفهومی به اسم روز خوب نداشتم. سال 95 حالم بد بود، 1400 دلتنگش بودم. سال 1400 هم شرایط بدی داشتم، الان دلتنگشم.
اسفند 1403 دارم میرم سربازی. یعنی 3 سال بعد که آنلاین شدم، دلم برای این روزهای کثافت هم تنگ میشه؟
بگذریم. من یه آدم معمولی بودم که اردیبهشت 1394 اومد تو این انجمن. عمری گذشت ها! امیدوارم اکثرتون حالتون خوب باشه، چون میدونم بینتون یه سری آدم بد هم وجود داره![]()
فردی به دنبال تایلر داردن درون خود ...
وارد یه رابطه عمیق و احساسی با پیتزا شدم تبعاتش قراره خوب نباشه باید یه ذره بیخیالش بشم
Legends Never Die
چند سالی میشه که روزانه 4 ساعت ورزش و رژیم های سفت و سخت شده بخش جدا نشدنی زندگیم
عمیقا خوشحالم و به خودم افتخار میکنم بابت این اراده
این بدنو کی ساخته؟ اوستای بنا ساخته
+
2 سال پیش که خونه خودم زندگی میکردم، یه دختری میومد و کارهام رو انجام میداد، الان فهمیدم رفته دانشگاه و واقعا
براش خوشحالم.
+
خیلی خوشگلتر شدم و یکی از دلایلش نبود آدم های چیپ و تاکسیکه ^^
+
راستش دلم واسه تو یکی تنگ شده
هر چی باشه (مرا خود با تو چیزی در میان است)
+
دقت کردم دیدم که تهران،اهواز و اصفهان رو توی ایران خیلی دوست دارم
+
از الان ذوق سفر تابستونم رو دارم، دبی بهتره یا ترکیه؟
+
خلاصه که خوشحالم و آروم
دیگه نمیکشم و کم اوردم
همسر گرام یک ماهه مطلقا مریضه و انواع دکترا و دارو ها و درمانگاه و بیمارستان با هر سطحی از علم نتونستن کاری بکنن
امتحانامم هست و دارم روانی میشم
مخصوصا وقتی که وسط اینا طوطی ها هم شروع به جیغ زدن میکنن و مشکلی دارن
به همه اینا خودخوری رو هم اضافه و جو رقابتی دانشجویی رو هم اضافه کنید
خانم خونه بودن و اشپزی کردن برای کسی که هر چی میدی بخوره یا نخوره بازم مریضه
و دعوت به مهمونی های بد موقع
خدایا کمکم کن له نشم
هرموقع گریه کنم بعدش خودمو یه جوری جمع میکنم که انگار هیچوقت زمین نخوردم
الانم دقیقا تو همون وضعیتم باید خودمو جمع کنم نکنم میدونم بد پشیمون میشم حسرتش رو دلم میمونه
منم آدمی نیستم که جا بزنم اگه من النازم پس درستش میکنم
انقدری مصمم که هرکسیو بخواد خلافه کاری که میخوام انجام بدم و بهم تحمیل کنه خطش بزنم
حال خوب نداریم
همه چیو گند زده
عین مرداب آلوده بوی مرده میده..!
عمیقااا خستم
از چی خستم ؟
+از همه چی
میگن وقتی نصف شب از خواب بشی یعنی فرشته ها بیدارت کردن که همون موقع ارزو هاتو بگی و خدا بشنوه !
دیشب بیدار شدم نمیدونم ساعت چند بود با دل درد شدید نمیتونستم بخوابم
انگار بدنم تب دار بود
لباس ضخیم بافتنی و بخاری برقی تو اتاقم داشت منو میسوزوند
حس خفگی داشتم
دلم اب خنک میخواست
چند جرعه اب خوردم
پیچیدم خودمو توی پتو و ارزو هامو گفتم
بعدش دردم اروم شد و نفهمیدم کی خوابم برد
کاش شنیده باشی خدا
کاش
کاش کاش
دلم تنگه خیلییی
اینطوری شدم که اگر کسی ناامیدم کنه دیگه تمایلی به زندگی کردن و بقا نداارم دیگه
سریع میخوام خودمو خلاص کنم
خب که چی؟
وقتی باهام مخالفت میکنی من سیر میشم از زندگی
هوای بند نفسم به یه نه گفتن تو وصله
نبودنت محاله
بامن بودنت محاله
کاش این محال بودنا یه روز محال نباشه
خستم ازینکه همیشه من دستمو اوردم جلو و تورو خواستم
غمگینم
واسه پس زدن های تو
ولی باز همونطوری دوستت دارم
ناراحتم میکنی ولی باز هیچی تغییر نمیکنه واسم
من هیچوقت منطقی نمیشم
من با یه مشت احساسات مزخرف و اشک دم مشک زندگی میکنم
چقدر دل کندن واسه همتون آسونه !!
من نمیتونم اخه!
من دلم نمیاد یه خراش بردارید
اونوقت دل من عین آبکش برنج شده از بس با حرفاتون سوراخش کردید
https://dl.aba-music.ir/music/1403/0...met-kardam.mp3
تمومت کردم...
کاش خودم یه روز تموم کنم خیلی زووود
+امتحان اخری مو بدم و تمام![]()
بعضی وقت ها باید برای چیزهایی که ارزش جنگیدن دارن بجنگی!
"چقدر عوض شدی
دیگه مثله قبلنا نمیخندی
تلخه چشمات
دو رگه نگاه میکنی مردمو"
یه دلتنگی و غم عجیب که نمیدونم برای چیه
هربارم که میرم مدرسه برمیگردم بیشتر میشه
شاید چون خیلی نمونده تا تموم شدن مدرسه ها و...کنکور...
سعی میکنم بیخیالتر شم کمتر فکر کنم،چون با فکر کردن بهش بیشتر بهم استرس میده
میگذره این روزاهم...نه؟..
Violins playing and the angels crying
When the stars align then I’ll be there
نوشتن رو دوست دارم..اما همین که میام حرفای تو ذهنمو سروسامون بدم و بنویسم.میبینم نمیتونم دست به قلم شم.درواقع اونموقع انگار نمیتونم جمله بندی کنم،،
گاهی آدما به یک نقطه از زندگی میرسن که دلشون واسه خودِقبلیشون تنگ میشه.اون حس خوب و اون حس زندگی که قبلاً تو رگ هاشون
جاری بود الان نیست،مثال بارز خود من...انگار یکی دست و پامو و بسته و من توان هیچ حرکتی از خودم ندارم.فهمیدم کسی که زیاد احساسی باشه با همون با سر میخوره زمین،دنیا جای این نیست که بخای با هر مشکلی احساسی رفتار کنی،،
در حال حاضر 12 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 12 مهمان)