خیلی بهانه گیر شدم
شاید بخاطر روزایه اخره
شاید بخاطر کنکوره
شاید بخاطر سرماخوردگیه
اما دیگه خودمم از خودم خسته شدم
خیلی بهانه گیر شدم
شاید بخاطر روزایه اخره
شاید بخاطر کنکوره
شاید بخاطر سرماخوردگیه
اما دیگه خودمم از خودم خسته شدم
از لحاظ جسمی خستم ولی از لحاظ روحی احساس میکنم پخته تر از قبل شدم این سه ماهی که گذشت تقریبا هر روزش مفید بود هر روزش رو کار کردم درسته شبش کلی خسته میشدم تقریبا یه جسد بودم ولی خداییش وقتی مفید باشی خستگیش حال میده خلاصه بعد مدتهای خیلی طولانی از خودم راضیم،خدایا شکرت.
زبان را مگردان به عیب کسان
که خود عیب داری و مردم زبان
ترکیب هیجان مملو از استرس
چه زود دوهفته شد
Violins playing and the angels crying
When the stars align then I’ll be there
امرو آخرین امتحان بلاک گوارش بود.فارما بود.ولی سیستما قاطی کرد و امتحان لغو شد
ساعت ۷ صبح من و عاط پا شدیم رفتیم دانشگاه الکی الکیییی
نرفتیم کتابخونه بشینیم..رفتیم توی سالن کلاس های طبیب...جایی ک ترم دو و سه کلاس میرفتیم..الان بچه های ۴۰۲ اونجا کلاس میرن.هرکدومشون ک میدیدم حال و هوای اون روزا واسم زنده میشد
واسمون عجیب بود ک بچه هاشون تو نظرمون شبیه بچه های خودمون بود.
نمیدونم کلا حس عجیب غریبی بود
یکی از بچه هامون فوت کرده بود.یکی از بچه هامون تصادف کرده بود و دیگه کلا نیستش .ی عده انتقالی گرفتن و کلی داستان دیگه
خلاصه.امتحان لغو شد اومدیم سر کلاس بلاک بعدی
این استاد فارما رو خیلی دوس دارم.گوگولیه(سنش بالاس سو تفاهم نشه)
یادمه بچه تر ک بودم یکی از فانتزیایی ک داشتم این بود ک عاشق استاد دانشگاهم میشماونوقت استادای ما حداقل بالای ۴۵ ان
ی عکس گرفتم از کلاسی ک داشتیم توی طبیب...
واقعا خیلی زود گذشت...
اینم چون سبز بود♡
چقدر قصه ام خنده داره چقدر بیکاره دلم..
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را
بیدار شدم گوشیو نگاه کردم دیدم معلمم زنگ زدن
چه دنیای قشنگی داشتم اون موقع ها
عاشق شدنم برای معلم ها بود
گفتن اگه سفر نباشم میام عروسیت
خوشالم![]()
خوب نیستم
انگار خالی شدم از همه چی
خودم باعث شدم
میخوام برگردم به روز تولدم
برگردم چندماه پیش
برگردم به قبل کنکور
نمیدونم
نمیخوام بمیرم
ولی زندگی همین لحظه رو نمیخوام
امیدوارم که اکانتم برگرده
زندگی همین لحظه رو نمیخوام
انگار خودم خودمو انداختم تو قفس
از خودم متنفر نیستم
هر اشتباهی که قبلا کردم برام ارزشمندن هر چند زندگیم رو نابود کرد
آشنایی با بعضیا نابودم کرد
شما اشتباه من رو تکرار نکنید
به عشق و نفرتی که دارید اعتراف کنید
نذارید تو دلتون بمونه
اوه شت حالم خوش نیست
ولی کاش همش یه خواب بود و منِ 5 ساله یهو با شور و شوق از خواب می پرید
چون مامانش می خواد ببرتش پارک و تو راه برگشت هم براش اسباب بازی بخره
دلم برای اون نوع هیجان و طراوت دوران کودکی تنگ شده..
خیلی وقته برای هیچی ذوق نکردم
If you ever miss me, you can find me fighting my nightmares and chasing my dreams
Come with me! I promise we will have fun!
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را
هعی چی بگم
پاییز به طرز دردناکی داره دلمو میشکنه
حس مزخرفی دارم
دوگانگی
در حالت واکنش شیمیایی مغزی
+توانایی اینو دارم گریه کنم
ولی نمیدونم اول یه کشیده جانانه بزنم زیر گوش خودم یا چی؟
حس قوی بودن دارم دردم میاد ولی مثله قبل نمیتونم گریه کنم:/
من واقعا بدشانسم یا چی؟
: ((((((((
بی نهایت دلم گریه میخواد
بعضی وقت ها باید برای چیزهایی که ارزش جنگیدن دارن بجنگی!
"چقدر عوض شدی
دیگه مثله قبلنا نمیخندی
تلخه چشمات
دو رگه نگاه میکنی مردمو"
امروز از صبح دارم کارای اشپزخونه رو میکنم و با انرژی رفتم برای چیدن یخچال ولی انقدر داغون بود سه طبقه وسیله بردن که هیچ حسی نموند برام
از یه طرفم اینکه چیدمان رو نمیدونی از کجا شروع کنی و چطور بزاری خیلی رو مخههههههههه
ولی خب بالاخره استارتمون خورد و دیگه ۱ ماه مونده فقط تا این سه سال مهر اتمام بخوره
اولین باری بود که رفتم خرید و بعدش هیچ حس خوبی نداشتم
با اینکه همون چیزایی که میخواستم گرفتم
عجیبه..
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)