امرو آخرین امتحان بلاک گوارش بود.فارما بود.ولی سیستما قاطی کرد و امتحان لغو شد
ساعت ۷ صبح من و عاط پا شدیم رفتیم دانشگاه الکی الکیییی
نرفتیم کتابخونه بشینیم..رفتیم توی سالن کلاس های طبیب...جایی ک ترم دو و سه کلاس میرفتیم..الان بچه های ۴۰۲ اونجا کلاس میرن.هرکدومشون ک میدیدم حال و هوای اون روزا واسم زنده میشد
واسمون عجیب بود ک بچه هاشون تو نظرمون شبیه بچه های خودمون بود.
نمیدونم کلا حس عجیب غریبی بود
یکی از بچه هامون فوت کرده بود.یکی از بچه هامون تصادف کرده بود و دیگه کلا نیستش .ی عده انتقالی گرفتن و کلی داستان دیگه
خلاصه.امتحان لغو شد اومدیم سر کلاس بلاک بعدی
این استاد فارما رو خیلی دوس دارم.گوگولیه(سنش بالاس سو تفاهم نشه)
یادمه بچه تر ک بودم یکی از فانتزیایی ک داشتم این بود ک عاشق استاد دانشگاهم میشماونوقت استادای ما حداقل بالای ۴۵ ان
ی عکس گرفتم از کلاسی ک داشتیم توی طبیب...
واقعا خیلی زود گذشت...
اینم چون سبز بود♡
چقدر قصه ام خنده داره چقدر بیکاره دلم..