!♠♥ احساسات روزانه♥♠امروز چه حسی داری؟!♠♥

[darling]

دوست دارم ادا ادمای دپو دربیارم ولی وقت ندارم
و سعی میکنم قاطی نشم تا اوم یادم نیاد -
خب اگه قهوه نباشه پاییز چجوری میشه؟
و اینکه من ادم نمیشم هه واقعا چرا برا چیزی که انقدر برام مهمه هیچکاری نکردم ؟
فردا بخیر بگذره اون کارو شروع میکنم و عام فعلا نمیخوام جوابشو بدم -
یکم فعالیت و انرژی و ادم شدنو شلوغی و قدم زدنای انقلابو
پلن .
خب ف . ش

[_Euphobia_]

موقعی که دبستانی بودم یادمه خیلی از مدرسه بدم میومد. اصلا حتی یه دقیقه هم برام قابل تحمل نبود :/

ولی اون کیف و دفترای قشنگ و لوازم تحریر که داشتم بهم حس خوبی میداد. احساس اینکه هر چی لازمه کنارم دارم ...
احساس قدرت...احساس می کردم دیگه به هیچ کس و هیچ چیز نیاز ندارم..
در یک کلمه احساس امنیت می کردم

نمی دونم چجوری بگم اما خیلی وقته دیگه اون امنیت رو حس نمی کنم. کم کم داره یادم میره چطوری بود

[MnT]

برای سومین بار توی این دو هفته مریض شدم و واقعا رو مخمه.
بعد از ۳ ساعت کشتی گیری با فرم ها و سایت مصاحبه بالاخره ثبت شد ولی بعد ساعت ۱۲.
تو روزایی بسر میبرم که میدونم نوستالژی خواهد شد و دلتنگ خواهم شد.
دیشب بعد از چند وقت حوصلم سر رفته بود و تلوزیونو روشن کردم و دیدم ان شرلی گذاشته (از بچگی منو با ان شرلی و جودی ابوت مقایسه میکنن) پخش شدن صدای ان شرلی توی خونه و حضور من به عنوان دختر خونه حتی دل خودم رو هم لرزوند.
روزای عجیبیه
نمیدونی خوشحالیه یا ناراحتی

[Myosotis]

اتفاق.. اتفاقاتِ عجیب.. حکمت یا مصلحت؟..


+

خوووووووووووووووووب ترینم

+

شُکر


+

: )


+

: )

[darling]

همش که نباید غر زد
بعد از فرانسه ی نفس گیر که هیچی ازش نمیفهمم
دیدم هنوز از وقتی بیرونم داره بارون میاد و خب
قطعا باید قهوه خورد
صدای آب علاوه بر بارون کنار گوشم ((:
صدای موسیقی سنتی +
چای+
برای اولین بار میخوام موچی امتحان کنم(:
و گاد اگه ظهر اوکی بشه
قطعا امروز خوشحال ترینم
حس زندگی برگشته و من دوباره دارم شروع میکنم(:

[MnT]

امروز از صبح کلی کار ریز ریز بیرون خونه داشتم که مدت ها عقب انداخته بودم رو انجام دادم حس خوبی داره

[Darya is me]

فک کن منتظر چیزی ای که سفارش دادی با خوشی میری بسته رو بگیری بعد باز کردن با زرشک مواجه شی چه حسی داری؟ اصلا حسی برات میمونههههه؟
اگه نیارنش باید فکر جا خواب باشم این دفعه

[Myosotis]

1403/7/7

+
حاجییی چه تاریخ رند و قیشنگی
+
وایییییی ینی چند تا بچه امروز متولد شدن؟
چند تا آدم مُردن؟
چند نفر از هم طلاق گرفتن؟
چند نفر بهم رسیدن؟
چند نفر... عام
+
دغدغه هام و شکر؟ شُکر
+
چرا انقدر RNA رو دوست؟
خیلی بی حاشیه ست
تک و تنهاست
چرا؟
+
وای
چرا هویت انقدر سمه
یادش میفتم کهیر میزنم
آخهههههههه لنتیییییییییییی، سکوت
+
خب 239 روز دیگه مونده
محض یادآوری به خود
+
انتظار خیلی حس مزخرفیه
مخصوصا برای منی که نمیتونم منتظر بمونم: \
+
ی حسِ جدیدی دارم این روزا
عام
دوسش دارم
+
چقدر خسته م
+
نگران برای آینده
+
نگران برای درس و خیلی چیزا
+
خدایا حواست هست بم؟
+
شُکر
+

[Danica]

سلام سلام
خیلییییی ممنونم از ارامشی که بهم دادین و حالمو پرسیدین
امروز نتیجه علوم پایه اومد و من قبول شدم

راحت شدممممممم

[Fawzi]

دوستامو دارن ازم‌میدزدن .
زیبا نیست؟

[Masoume]

+کیس خودکشی داشتم. ی پسر ۱۴ساله. اولش تو دلم گفتم بازم بچه های، این دوره و غر غر میکردم تو دلم و لوله میذاشتم برای شستشوی معده اش که دکتر عمومی اومد و گفت تو الان باید از مهمونای بابات پذیرایی کنی، اینچه کاریه اخه؟ و باحرفاشون فهمیدم بخاطر فوت باباش اینکارو گرده هرچند بازم کارقشنگی نبود اما دیگه تو دلم غر نزدم. بعد ۴ بار شستشو دادن و چندین تا سرم وصل کردن، هنوزم ممکن بود بره تو شوک و هنوزم قرص تو معده اش بود، خسته شده بودم رفتم ی ذره بیرون اتاق و برگشتم دیدم میگن داداش و مامانش اومدن، رفتم تو اتاق و عههههه سلام... داداشش، پسریه که همیشه با باباش میومد بیمازستان و اتفاقذ چند روز قبل کلی باباش حرف زد برام و خندید و خندید(مثل همیشه) و اونجا بود که منم گریه ام گرفته بودو یاد خنده هاش میفتادم ولی نمیشد حتی غصه بخورم چون من پرستارش بود.
بعد که رفتم پانسیون، کلی غصه خوردم....
++ تازه از خواب بیدار شدم. دیشب تا اخرشب غذا میپختم برای خواهرم که ببره دانشگاه.
+++ برم ی دوش بگیرم و بشینم درس بخونم

[aytay]

خواب دوستمو دیدم که الان تقریبا ۴سالی میشه نه دیدمش نه باهاش حرف زدم حقیقتا کلی دلم براش تنگ شده((

[LEA]

اینکه خیلی چیزا رو میدونم
ولی ابدا اجازه نمیدم کسی متوجه شه که من میفهمم، سخته
این باعث میشه نسبت بهت خشم داشته باشم
منتها بازم به رو خودم نیارم
احتمالا نسبت بهت بی تفاوت نشدم
چون اگه بی تفاوت بودم، نباید خشم سراغم میومد
ولی علاقه ای هم ندارم تو رو برای دلم توجیه کنم
گرچه دلم هم نیاز به توجیه من نداره
میفهمه خودش



++++++++++++++++++++++



به میعاد گفتم فرض کن یه سکانس میخوای بازی کنی
که باید توش بخندی
درحالی که خنده ات نمیاد

شروع کرد خندیدن و یهو تبدیل شد به قهقهقه
نتیجه اش شد پخش شدن دوتامون رو زمین و غش غش خندیدن




++++++++++++++++++++++++++




و دیگر هیچ...

[Darya is me]

هم هیجان زده هم ناامید و بی انگیزه
چشما خیلی عجیبن...هرچقد سعی میکنی ادم خوب یا بدی باشی باز همه چیو لو میدن..میگن مامانا با نگا کردن تو چشم بچه ها میفهمن چکار کردن چی شده دروغ میگن یا راست.. خنده دار به نظر میاد ولی واقعیته
طرز نگا و حرکات یا همون زبان بدن خودمون همه چیو لو میده...مثل یه بازی میمونه..سعی میکنی از روی این شخصیت طرف مقابلو حدس بزنی...دنیای عجیبی داره.میشه تاحدی بفهمی کیا دارن دروغ میگن کیا بی دلیل ازت متنفرن کیا دارن تظاهر میکنن کی دنبال اتوعه..نمیدونم مربوط به تیپ شخصیتی خاصی میشه یا ن..شاید یه درونگرا بیشتر درکش کنه

[MnT]

امروز بعد از مدت ها رانندگی کردم و فردا افسر دارم
فردا مصاحبه هم دارم و نمیدونم به افسر می رسم یا نه
امیدوارم معجزه شه و برای n امین بار مردود نشم
امروز کلی کار داشتم ولی با مریض شدنمون نا تموم موند و همینطور دکتر میریم(:
برای مصاحبه هم هیچ برنامه ای ندارم در حالی که پارسال کلی کار کردم
خوشحالم که کلاس امروزو نپیچوندم و خوشحالم که قوی موندم تا خودم کارامو بکنم