سرما خوردم
سرماا خووردم
سرماااا خوووردم
از این شرایط کوفتی متنفرم
چقد دلم گرفته و حالم بده ... احساس میکنم پارسال داره برام تکرار میشه .. دو هفتس دلم گرفته و بغض دارم . نمیدونم چرا خوب نمیشم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
دیگه واسه خیلی از کارا دیر شده
بشین، بشین چای بریزم برات![]()
"دردی که انسان را ب سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست
ک انسان را ب فریاد وا میدارد!
و انسان ها فقط به فریاد هم میرسند
نه به سکوت هم.."
فروغ فرخزاد
راستش رو بگم دیگه به درد نمیخوره هیچی
هیچی حال نمیده
همه چی داره برام تکراری میشه
حال نمیده
حتی همین تایپ کردن و چت کردن و نوشتنم دیگه حال نمیده .
یه هفته ای میشه فک کنم فیلمم ندیدم
آهنگایی که دارم ولی همیشه پلی لیست همیشگی پلی میشه و دیگه حسی نیست اصلا چی پلی میشه
انگار ار درون مردم
شور و شوق خیلی چیزارو از دست دادم
نمیدونم
احساس میکنم باید بگذرم . از خیلی چیزا
احساس میکنم زمان گذشتن من فرارسیده و باید طرحی نو در اندازم وگرنه تباه میکنم خودم رو
یه چند وقتیه خیلی چیزا واسم مهم نیست دیگه .
بای بای تا نمیدونم کدوم های
ویرایش توسط _TheOne_ : 30 فروردین 1403 در ساعت 00:11
نمیدونم چی بگم واقعا
وقتی میخوام حرف بزنم نمیدونم چرا حرفم نمیاد
ولی عصبانی بشم حرفم میاد
بعضی اوقات حس میکنم مردم زیادی شانس دارن
یا من خیلی کم شانسم
حس میکنم گزینه دوم درست تره![]()
? Happy or sad
اگه از من بپرسی، میگم تموم پختگی ها و بالغ شدنا از یک جدایی شروع می شه؛ جدا شدن از یک عشق، جدا شدن از یک امنیت، جدا شدن از یک قدرت، جدا شدن از یک وابستگی، جدا شدن از هرچیزی که فکر می کنی بدون اون پوچ می شی. جدایی ها اتفاق می افتن تا بهت یاد بدن که بدون هیچ چیز پوچ نمی شی. تا یاد بگیری تو فرا تر از اتفاقات بد زندگیت هستی، و همیشه چیزایی هستن که بهت معنا بدن. تا تجربه کنی و قوی تر بشی. تا خودتو پیدا کنی و بدونی همیشه راه هایی هستن که انتظار قدمات رو می کشن و دنیات اونقدر بزرگ هست که تو چارتا اتفاق بد خلاصه نشه.
بعضی اوقات عجیب دلت میگیره جوری که میخوای بنویسی ولی نمیدونی از چی شروع کنی.
بعضی وقتا انقد بغض خفت میکنه که نمیتونی بگی خوبم!
بعضی وقتا خیلی دلت میگیره از اون خیلی ها که حالت خوبه ولی اشکات الکی شلوغش میکنن.
بعضی وقتا..بعضی وقتا خیلی بد میشه وقتمون ،طوری که نفسمون و میگیره.
بعضی وقتا هم مثل همین صبح دلت میگیره و خوابی که هنو تو سرته نمیبرتت به همون سرزمینی که باهاش آروم میگیری.
آره خلاصه!
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
امروز رسیدم به چیزی که سالها آرزوشو داشتم
خب بدستش آوردم ولی من اصلا خوشحال نیستم
انگاری اصلا تغییری حس نمیکنم
پس این همه انتظار برای بدست آوردنش چی بود
کیک بود نه واگعی
الان هم حتی نمیتونم به صورت کیکی خوشحال باشم
میترسم ، میترسم از اینکه یروز برسم به هرچی که میخوام ولی خوشحال نباشم:/
به این دلخوشم که ..معین میگه من نمیگم : )
چقدر بی تفاوتم
انگار نه انگار اخر هفته آزمون دارم
کی من اینقدر بی تفاوت بی حس شدم
دلم یه خواب عمیق میخواد فقط![]()
گاهی پر میشم از شعر
دنبال شعری ام که گذری از دلم داشته باشه
هزاران بیت شاید رد میشه
ولی هیچکدوم کنارم نمی ایسته
چون برای من نیست
نمیدونم بگم :
دور ماندند ز من ادمها
یا
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
یا
می روم خسته و افسرده و زار
یا
من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است که مسلمان شده باشی جایی
یا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
یا
در نزن، رفته ام از خویش کسی منزل نیس
یا
...
پرش تو متن آهنگهای شادمهر
یا قمیشی
یا چاووشی
یا رفتن به آهنگ های روسی
یا اصلا نگاه به قرآن روی طاقچه
تسبیح سبز
جانماز زرشکی
چادر سبز
نگاه به میز پر از کتاب و کاغذ
یا
نگاه به جعبه ی پر از نامه های نوجوانی
یا لمس خلاء های درون
یا اوارگی های درون
شاید تاوان سفر به درونه
ابتدا آشفتگی باید چشید
میبینی درونم چه درهمه؟
احساس میکنم سرگیجه گرفتی
![]()
آه ای جان
آخر تا کی سرگردان...
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 6 مهمان)