خبببببب
وای من هر وقت اوضاع درسم بده حالم افتضاحه
درسا سختن نصفشو نمیفهمم
واسه همین حالم بده
اینطوری نمیشه
من وقتی اوضاع درسیم خوب نیس از خودم متنفرم
فردا باید کلا گوشی رو خاموش کنم و واقعا سوال حل کنم
گندش بزنن
چقدر ضعیفم
چقدر کار دارم
همش فکرای مزخرف
نمیدونم؛ کی بیست و چهار فروردین شد؟
چشات رو ببندی بیست و چهار تیر میشه؛ سنگ نمیبینی به سرت بزنی.
حس میکنم از پونزده سالگی به این طرف یک خوره زمان وجود داره !
یانه یک سیاه چاله که توروغرق سیاهی ها میکنه...
امیدوارم از بیست سالگی به اون طرف اتفاقات خوبی برام رقم بخوره
سپردم دست بالایی اون بهتر از هرکسی میدونه چی میشه!
ما،ساز رو میزنیم متن اهنگ با اون خوشتر مینوازه
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
پس از سالها بیاییم یه احساساتی بنویسیم
اندکی خوشحالی و غم
یکمم استرس
نمیدونم چرا ولی یه حسی میگوید قراره اوضاع خیت شه
خب بعد من میگم مگه خیت تر از اینم داریم؟
میگه وایسا ببینی اونموقع اس به این روزات میخندی:/
تکه ای از احساساتم بود که باهاتون به اشتراک گذاشتم تا تکه احساسات بعدی بدرود
"خودمو زدم به خواب
ولی بیدارم"
این چیزیه که حامیم میگه
"خاطره هایی که با تو دارم عین رویامه "
یه چیزایی سخته
مثلا درد دوری
درد دوست نداشته شدن
درد اینکه کسی واسه عشق ارزش قائل نیست
و شروع میکنی از دیر باز ها با سخت شدن و سنگ شدن
و خودتو میکشی
وقتی خودتو بکشی دیگه تویی وجود نداره
تو پر میکشی
روح از کالبدت میره بیرون
تو یه جسم بی روحی
مثله بولدوزر رد میشی از آدما
یاد سانترفیوژ افتادم
وقتی میچرخه و از مدار خارج میکنه
غربال گری میکنه
از اهنگ های حامیم خوشم نمیاد سعی کردم گوش ندم ولی باز دانلود میکنم ،
منو از مدار خارج میکنه ولی ریتم اهنگش...
حرفاش...
"قوی باش،باید سبز بمونی نهال تاریک شبها"
"ترکش زخم تو یه ردی روی کالبد توعه درست وسط مغزت"
"زندگی میکنی ،چون زندگی میکنن،باید نفس بکشی چون نفس میکشن"
"عمیقا ناراحتم"
"ولی میخندم"
کمالگرایی میگه زیاد روز خوبی رو شروع نکردی
عصبی ام
احساس به شدت ضعیف بودن دارم
و برای درست کردن این ضعف فقط باید شروع کنم
یعنی ی طوری گند زدم ب زندگیم ک خودم موندم چجوری درستش کنم واقعا
ادم نمیشم انگار
امیدوارم از فردا روالو درست کنم
ویرایش توسط Aurora : 25 فروردین 1403 در ساعت 12:50
احساس...
خیلی از روزها شده گفتم این اخرین روزیه که زندم
اما نبود!
فردایی هم بود
و سال هایی که گذشت هم بود...
تا پای مرگ رفتم ولی...
چی شد پسر؟
هنوز که زندهای؟
میدونی؟!
نه نمیدونی!
بال هام رو شکستن و دیگه پرواز نکردم
گفتم عیبی نداره بهجاش بدو تا بهش برسی
نفسی برای دویدن برام نذاشتن
گفتم عیبی نداره راه برو تا بهش برسی
پاهام رو شکستن
گفتم عیبی نداره سینهخیز برو تا بهش برسی
سینهخیز هم که رفتم زیرپاهاشون لهم کردن
هر بار راهی برای بیرون کشیدن خودم از تو این باتلاق پیدا کردم
اما باز هم آخرش نرسیده و هنوز نفس میکشی
تا اون نخواد نمیمیری این رو تو ذهنت حک کن (:
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
چنان استرسی امروز کشیدم ک ....: )
حاجی انگار من اول استرس بودم بعد ادم شدم
این بده چون اطرافیانمم بدبختا همش از دست من استرس میگیرن
هعی
همش استرس و اضطراب
یه تصمیم سکرتی گرفتم بریم که متعهدانه پاش وایسیم.
هر وقت یکی یه حرف چرت میزنه تو سرم صدای بععععع میشنوم
از نتایج تلاش های یک مرد 55 سالهی خوب برای کمک به منی که حرف ادما داغونم میکرد
الان فقط بععععععع
بععع بعععع اصلا خود به خود خندم میگیره
بععععع بععععع بعععع وای اگه از خنده دق کنم اگه زندگی بعدی وجود داشته باشه یه کمونیست چموش میشم یا میرم دوره هخامنشیان این دوره تحملش زیادی سخته
برگردیم به زندگی واقعی
بععععع
نمیدونم، ترکیب چند تا حس باهم
فکرم آزاد نیست، دلواپسم، نگران آینده
فقط می خوام بدونم خواب می بینم![]()
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
بعد از نزدیک یه هفته سر و کله زدن
بعد از یه هفته حرف زدن باهاشون
دیگه داشتم کلافه میشدم
اما این رو میدونستم فهمیدن و درک کردنشون چقد حالشون و خوب میکنه
و من تا ته خوب بودن حالشون موندم
و چیزیه که خواستم
میفهمیدم خیلی دلتنگ همدیگه ان
ولی هر دو دلشکسته از همن
و این مانع از رفتنشون به سمت هم میشد
دیشب متوجه شدم حالش خوش نیس
قبل از خواب نزدیک به یک ساعت باهاش حرف زدم
صورتش و تو دستام گرفتم
قربون صدقه ی دلش رفتم
و ازش خواستم تصمیمی نگیره که تهش حسرت زده بشه
بهش گفتم وقتی ببینم یه مَرد، دلش شکسته انگار که میمیرم
بخصوص اگه اون مرد تو باشی
گفتم حال هر دوشون باعث میشه سیخ داغ فرو کنن تو جیگرم
اونقد گفتم و گفتم که آخر شب رفت پیشش
منم رفتم بخوابم
ولی نیمه شب زده بود بیرون
دوباره گره خورده بود کارشون
و یه پیام که دیگه برنمیگرده گذاشته بود
شب تا نزدیک به صبح همه بهش زنگ زدن
برنمیداشت
جواب هیچکس ونمیداد
وقتی صبح زود دوبار بهش زنگ زدم
دیدم بعدش سه بار بهم زنگ زده
من اینجا فهمیدم، آدمها وقتی کسی رو پیدا میکنن که درکشون کنه، نمیتونن اذیتش کنن
اون آدم براشون بشدت محترم میشه
و تو قلبشون گرامی میشه
و نمیتونن همونطور که با بقیه رفتار میکنن با اون هم همون رفتار و کنن
یه شب وقتی خسته برگشتم خونه
دیدم تو اتاقم خوابش برده
ولی عکس 12 سالگیمو گذاشته روبه روش و همونطوری خوابش برده
دست تپلش تو عکس مشخصه
میعاد از قبل از اونی که به دنیا بیاد،آرزوش و داشتم
و از قشنگترین لحظه های زندگیم، لحظه ای بود که برای اولین بار دیدمش
آه ای جان
آخر تا کی سرگردان...
ویرایش توسط LEA : 26 فروردین 1403 در ساعت 15:14
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)