نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
ببین یا موفق میشی یا باید موفق بشی.
ولی تا ابد وقت نداری.
کاش سه سال پیش عقل الانمو داشتم
یا کاش الان احساس اون موقع رو داشتم
ویرایش توسط Zeiton : 31 تیر 1402 در ساعت 15:57
وای
دانیکا و مینا شما هم داشتین میقاریدین؟
منم پستای فروم رو نگا میکردم قاریدنم میومد
قاار قاار
خب احساسم؟
بالاخره بعد یه ماه به یکی از همکلاسام پیام فرستادم
قرار بوده برن پارک و خب پیامشو من امروز دیدم >.<
ولی خب خوب شد
و یجورایی فرقی هم نکرده چون متاسفانه قرارشون کنسل شده بود
حوصله بیرون رفتن با کسایی که انرژی منفی میدن ندارم
تصور کنین کافیه تو یه گروه 30 نفره دو تا آدم سمی باشه
گروه کاملا از هم میپاشه
همین حس رو نسبت به یکی از اقواممون هم دارم دو و نیم بار باهاشون رفتیم سفر و هر چی حیله و مکر و سیاست بلدن رو بکار میگیرن فرق نمیکنه دخترشون باشه یا پسرشون یا مامانشون
تعریف از خود نباشه (دروغه دقیقا خودمو تعریف میکنم) به نظرم حال روحیمون هر چقد هم بد باشه نباید تو سفر اونو به بقیه منتقل کنیم
درسته نواقص اخلاقی زیادی دارم
ولی انصافاً همسفر خوبی میشم .
بذارین یه تجربه ای باهاتون به اشتراک بذارم
تصور کنین قراره بیاین اردبیل
شهر ما هم بازار داره هم موزه هم پارک و طبیعت هم شهربازی جدید هم آبدرمانی و استخر و هم کوه و دریا
وقتی میخواین تشریف بیارین هی با خودتون برنامه سفر رو تکرار نکنین مثلا نگین حتما باید برین سرعین بعد بازار قیصریه بعد موزه مردم شناسی
یهو میزنه موزه تعطیل میشه اون موقع یه حس بدی به ادم دست میده
یجورایی فقط تصمیم بگیرین بیاین اردبیل بعد هر چی رو تو مسیر تون دیدین تجربه کنین...
نمیدونم واضح نوشته شده یا نه
:'(┌(・。・) ┘♪
حس جالبی دارم مث کسی که دو روزه رسیده خونه و قراره یه ماه کامل خونه خودش یا شهر خودش باشه ...
امروز یه خبر خوب هم شنیدم
و یه خبر بد
یجورایی اون خبر بد از همون خبر خوب منشأ میگیره![]()
بعضی اوقات میترسم، میترسم که تو این شهر بمونم، میترسم نتونم اون زندگی که دلم میخواد رو داشته باشم... متنفرم از روزایی که این حس رو دارم...
خب تولدم مبارک، ولی هیچ چیز این واقعیت رو تغییر نمیده که من نمیخواستم به دنیا بیام، توی این دنیای وحشتناک باشم و هر روز در حال مبارزه. دلم میخواست وجود نداشتم یا مثل یه قاصدک توی هوا میبودم، دوست داشتم الان اشک روی گونه هام رو حس نکنم... دوست داشتم امسال دیگه مثل سالهای قبل نباشه، 19 سالگیم یهجور دیگهای آغاز شه ولی زهی خیال باطل، باز هم بغض تموم وجودمو فرا گرفته.
با یه شخصیت تو انجمن اشنا شدم
بنظرم شخصیت عجیبیه ..
پر از احساسه
نمیشناسمش اصلا ولی از دور برام قشنگه : )
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
یه جا خوندم نوشته بود :
بهترین انتقام، گذشتن و رها کردن است
بله آنها قلبت را هزار تکه میکنند ؛
بله آنها وقتی بیش از حد محتاجشان هستی رهایت میکنند
اما چیزی به تو میدهند که متوجه آن نیستی
قدرت سرسختی و موفق شدن، از آن استفاده کن ...!
•••••••••••••••
احساس میکنم دارم پوست میندازم!
و این خوبه ...
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
حس تنهایی
دلم هم صحبت می خواد![]()
اگر حس کردی با حذف کردنم قراره زندگی بهتری داشته باشی، اینکارو بکن. ولی اگه یه روزی فهمیدی مشکلت من نبودم، هیچوقت سعی نکن برگردی....
بهم میگن توقعتو از آدما کم کن؛ من واقعا هیچ توقعی از هیچ کس ندارم ولی بعضی افراد هستن نمیشه ازشون توقع نداشت وقتی یه زمان خیلی باهم خوب بودی و یهو ول میکنن همهچیزو انگار اصلا هیچاتفاقی نیوفتاده
یادم نمیاد کجا خوندمش ولی قشنگ بود نوشته بود، هر چقدر خدا رو قبول داشته باشی و بخوای باشه.. همون قدر کنارته...
______
اگ ب خدایی ک مذهبیون و ... برات ساختن اعتقاد نداری
برای خودت یک وجود و یک چیزی و در نظر بگیر
ک از همه بزرگتر
و ب تو حس خوب میده
ک میتونی باهاش حرف بزنی
میتونی گله کنی
میتونی ازش کمک بخوای
البته از ته دل
ن اینکه صرفا فقط برای خالی کردن خودت
ی وجود بی همتا
ک تو خوشی و ناخوشی باهاش حرف بزنی
قطعا زندگیت دچار تغییرات خوبی میش
این کتاب معجزه ی شکرگزاری راندا برن
چن دفعه شروع کردم ب خوندن
و هر دفعه نصف و نیمه ولش کردم
و هر وقت تو این مدت خوندمش قشنگ تاثیراتش ب چشمم اومده
مهم ترینش ک تو هر جمله ی انگیزشی و کلیپ و ... هم همیش تکرار میش
شکرگزاری و قدر دونستن داشته های فعلیته
مث همون تیکه اهنگ یاس ک میگ
بدترین شرایط زندگی منو تو اروزی خیلیای دیگس
نزدیک ۹ سال اینجام
و ۹ سال صبر کردم تا درست بشه
ی جاهایی تلاش کردم
ی جاهایی دست کشیدم
ولی تو این ۹ سال ی بار هم ب چیزای خوبی ک تو زندگیم داشتم فک نکردم
همیش گفتم نشد ، ندارم ، نمیتونم ، خلاصه ی پسوند و پیشوند منفی همیشه باهام بود
ولی خب وقتی تو این مدت یکم ب خودم و شرایطم نگاه کردم
دیدم من با دست خالی
و از ی خانواده ی کارگر و ضعیف
ذره ذره و خرد خرد جمع کردم
و اندازه ی خیلیا ک حق و ناحق کردن ( ب چشم خودم دیدم) دارم
نمیگم زیاد و اوضاعم خوبه
ولی بهش فک نکرده بودم
ب اینکه من با همین ناله و حال بدم
اندازه ی ۴ -۵ تا کارگر با حقوق اداره کار تو بعضی از همین ماه های درامد داشتم
اینا گفتن نداره
فقط میخوام بگم
شاید ۹۰ درصد شما وضعیت فعلیتون
از وضعیت من زمانی ک سن شما بودم بهتر
پس شکرگزار باشین و برای بیشتر و بهتر شدن ثروت و اسایشتون تلاش کنین
من دیرشروع کردم
وقت از دست دادم
اوضاع مملکت خرابه
ولی خب هر چی دست دست کنی بیشتر فرو میری
تو هر شرایطی هستین
سعی کنین از کسایی ک مثل شما هستن
چ تو شغل چ تو تحصیل سعی کنین لول خودتون ببرین بالا
سعی کنین متفاوت و کاربردی تر باشین
پای دوست داشتنت ایستادهام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز...
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 3 مهمان)