گوشی رو گرفت
هرچند گوشی رو ازاولش جمع کرده بودم
نه تلی داشتم نه اپ دیگه ای...
انقدر گفت وگفت مجبور شدم یکی بزنم تو سرم...
حالم خوبه فقط خوبم شاید خوبم
یا شاید چون نفس میکشم خوبم
ولی به کی برم بگم من نمیخوام برم فلان رشته
مشکلش میدونم چیه
ولی بخدا این حق من نیست
بهم میگه رو راست نیستی با ما
اخه لعنتی من توی اون اتاق نشستم حرفی دارم بزنم
از درصدام میگم میزنی تو سرم
همین امسال با تراز بالا میومدم سراغت میگفتی کمه
۷۰۰۰میشدم میگفتی هیچی نمیشی
با۵۰۰۰ میومدم میگفتی بچه های روستا که امکانات ندارن درس خونترن
میبینی مشکل از من نیست خدا
مشاورم میگف دو رقمی میشه رتبش میگفتی این دختر منه تهش پنج رقمی میشه
خیلی خوبه له کردنم
قبل خودش رو با الان من مقایسه میکنه
خسته شدم از بس حقیقت رو گفتم و تهش من رو محکوم کرد
دیشب از تمام محدودیتام بهش میگم
میگه دروغ میگی
میخوام بزنم بیرون از خونه باحرفاش بازم لباسا رو از تنم میکنم و کز میکنم تو اتاق
محکوم که چرا تجربی نرفتم بخاطره شریف و درد ومرض اومدم ریاضی تهش اینده نداری
ریاضی اومدی باید دبیری بخونی وگرنه سرنوشتت فلان میشه
بخدا خستم
بخدا دیگه نمیکشم
سرنوشت منه بکش بیرون پاتو میخوام برینم بهش
۴سال ریاضی بخون تست بزن جاایی نرودوستی نداشته باش با کسی نخند
حتی وقتی میخندی نباید بخندی چون تو محکومی به خشک و بی روح بودن
اخرش که میشه تو عقده ای از کسی کمک نمیخوای
حتی از خانوادت کمک نمیخوای
برا کمک نخواستن هم میشم عقده ایی برا اینم باید حرف بشنوم
برا شخصیتم ارزش نمیذارن
دنبال کار میرم مگه نون وابت کمه مگه همه میرن بیرون کار کنن
تو خونه مثلا میشه چکار کرداخه ادم عاقل
روانیم کردن
دیگه دست خودم نیست کارام
تهش بلایی سرخودم میارم تا راحت بشه
مدرسه میرفتم بهتر بود لاقل اونجا باکسی حرف نمیزدم و سبک بودم
کسی نمیگفت چرا گریه میکنی چرا تو خودتی
برا هرکارم باید جواب پس بدم
نصف روز خونه بودم اونم از اتاق بیرون نمیومدم
هرچند تو مدرسه هم به حال خودم نمیذاشت من رو از همکاراش امار منو میگرفت
میبینی من هیچ وقت محدود نبودم به گفته خودش