اتفاقا تا حدي استرس خوبه
من بر عكس شما تو روزاي عادي استرس كنكور رو داشتم اما سه چهار روز اخر انگار ن انگار كنكور داره مياد
شب كنكور ساعت ١٠/٢٥ دقيقه رفتم بخوابم ١٠/٣٠ خوابم برد بعد تماشاش سريال شبكه سه اسمشم يادم بود هوشنگ داشت شخصيتش
تازه يه خواب خنده دارم شب كنكور ديدم كه بابام برام تعريف كرد كه چي داشتم ميگفتم خجالت ميكشيميم
سر كنكورم تا سر شيمي عين خيالم نبود اخراي شيمي يه دفعه فهميدم داشتم كنكور ميدادم يعني
در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری
فكر نميكردم به بعدش يه جورايي خودم رو زدم به اسگلي ديگه !
يه وقتايي اگه بفهمي چي داره سرت مياد خيلي بيشتر اذيت ميشه از فكر و خيالاش
در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری
من که همش به خودم میگفتم درسا هیچ وقت فکر نمیکردم پشت علاقت بمونی.....وسط جلسه....اصلا نبودم...ی شوکه و مرده محض....
در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)