بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شکرت.
قصد داریم در مسیر خداشناسی در یک رویداد کاملا واقعی با ابراهیم(ع) همراه شویم.تا ببینیم در انتخاب مسیر باید مثل اطرافیان یا گذشتگان عمل نمود یا با عقل وفطرتی که به ما داده راه درست رو پیدا کنیم.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً ۖ إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٧٤﴾
ابراهیم پدرش رو میدید بت های مختلف رو به خدایی میگیره.بت های بی جانی که نمیتونستند پشه ای رو از خودشون به دور کنند.اعتقادات پوچی داشت که دلیل و برهانی براش نداشت.و بر هر عقل سالم و درستی روشنه که بت ها نمیتونند خدا و اداره کننده ی کائنات باشند.
فطرت پاک از انتخاب این مسیر منع میکنه.اولین مرحله رد خرافاته.
ابراهیم اعتقاد خودش رو مخفی نمیکرد. دلسوز مردم بود.حق و حقیقت رو واضح وبی تعارف میگفت.
از پدرش که بهش نزدیکتره شروع میکنه.
:آیا بت ها رو به خدایی میگیری؟من تو و قومت رو در گمراهی آشکار میبینم.
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿٧٥﴾
خدا به ابراهیم لطف میکنه و ملک بزرگ آسمان ها و زمین رو بهش نشون میده.(نه اینکه مجبورش کنه).جلو ی چشمشو باز میکنه.
تا بشه جزء یقین دار ها.
حالا میپرسید چه جوری؟منم نمیدونم از قرآن میپرسیم ببینیم چی میگه.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَـٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ﴿٧٦﴾
وقتی تاریکی و سیاهی شب دورشو میگیره.تو اون سیاهی ها یه نوری میبینه.نور یک ستاره.میگه:این خدای منه.این باید همونی باشه که تو وجودم حسش میکنم.
ولی مدتی بعد خداش غروب میکنه و گرفته میشه.مگه میشه؟خدایی که جهان رو اداره میکنه بیاد وبره.نه پس اون خدا نیست.
این مسئله چیز مهمیه.نمیشه همینجوری ولش کرد.باید در راه جواب دادن بهش تلاش کرد.ابراهیم در جستجوی خداییه که بهش آرامش بده و از سرگردانی نجاتش بده. برای همین به آسمان نگاه میکرد.و منتظر بود.چون در آسمان عجائب زیادی وجود داره فکر میکرد امکان اینکه اونجا خداش رو پیدا کنه بیشتره.مردم هم اون ها رو میپرستیدند.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ
وقتی ماه رو در حال طلوع میبینه،میگه:این خدای منه.وقتی غروب میکنه و میگیره میگه:اگه خدای من راهنمایی ام نکنه میشم جزء گمراه ها.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـٰذَا رَبِّي هَـٰذَا أَكْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ
بعد از غروب ماه چی میشه؟بله طلوع خورشید.
وقتی خورشید در حال طلوع رو میبینه میگه این خدای منه.این بزرگتره.
تصور کنید ابراهیم(ع) رو.خورشید رو میبینه که از قبلیا بزرگتره.قوی تره.این قدر هیجان زده میشه قواعد زبان رو رعایت نمیکنه.باید میگفت: هذه ربی هذه کبری.
طولی نمیکشه که خورشید ابراهیم هم غروب میکنه و خاموش میشه.
ابراهیم الان از مشاهداتش نتیجه میگیره.میگه:
ای قوم من،از اون چیزی که شریک خدا میکنید متنفرم و از روش شما کاملا جدا هستم.
ابراهیم خدایی که قبلا هم در فطرت و درونش پیدا کرده بود حالا با فهم و شعورش درکش میکنه.یه جوری میشه گفت به وسیله ی اثبات کردن به یقین میرسه.
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿٧٩﴾
من رو میکنم به سمت کسی که آسمان ها و زمین رو ایجاد کرده ،از روی تفکر.ومن جزء مشرکین نیستم.
وجهت:با میل و علاقه رو میکنم.
وجه:صورت.مجاز است.چون صورت بهترین عضو است.
حنیف:کسی که از روی تفکر تغییر روش و مسیر میدهد.محل زندگی ابراهیم(ع) در تاریخ عراق کنونیه.منطقه بین النهرین.