تمام معجزه ی عاشقی
در گفتن
همین یه جمله ی ساده است
.............
دوست دارم
مثل یک پری دریایی
از اقیانوسِ گریههایم بیرون آمدی
و من تنها ملوانِ عاشقی بودم
كه زبانِ سكوتت را میدانست .
آمدم مجلس ترحیم خودم،همه را میدیدم
همه انها ک نمیدانستم عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من میگفت حس کمیابی بود از نجابت هایم از همه خوبی ها و به خانم ها گفت:اندکی آهسته تا ک مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نموند و به آواز بخواند:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم
تنهایم....
و نمیدانستم
من به اندازه ی یک مجلس ختم دوستانی دارم
همه شان آمده اند
چه عذادار و غمین
من نشسته به کنار همه شان
و چه حالی بودم
همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم
خاطراتی از من که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم
از صمیمیت دوران حیات
روح من قلقلکش می امد
گرچه این مرگ مرا برد ولی
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم...
دیگری گفت فلک گلچین است
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند این اواخر دیدند
که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی و کمی روحانی
و بشارت دادم که سفر نزدیک است شانس آوردم من،مجلس ختم من است
یک نفر هم میگفت:من و او وه چه صمیمی بودیم ،هفته ی قبل به او راز دلم را گفتم
وعجیب است مرا،او سه سال است که با من قهر است ...
یک نفر ظرف گلابی آورد
و کتاب قران که بخوانند کتاب
گرچه برداشت رفیق لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صد بار به پشته سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست ،من کنارش رفتم
اشک در چشم ،عذادار و غمین خوبی ام را میگفت
چه غریب است مرا،انکه هرروز پیامش دادم تا بیاید که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد و نیامد هرگز آمد آنجا دم در با لباس مشکی
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت هیچ ذکری نفرستاد ولی
وگمان کردم من،
من از او خرده ثوابی نتوانم ستاند
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی میخواهم خبر آورد مرا:
میشود برگردی
مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد تو را خواهم برد
من نمیدانستم این همه قلب مرا میخواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت
، معذرت میخواهم خبری تازه رسیده است مرا
گوییا شادروان مرحوم
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب
مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد خبر فرمایید تا که خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر منقعد گردیده
رسم دیرین این است ما بدان جا برویم
سوگواری بکنیم
عهد ما نیست به دیدار کسی ،کو زنده است،دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود
چه بود؟؟؟
آه یادم آمد
صله مرحومان
واعظ آمد پایین
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید پاسخت چیست؟بگو؟
تو کنون می ایی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
یه وقتایی باید رفت . . .اونم با پای خودت . . .
باید جاتو توی زندگیه بعضی ها خالی کنی . . .
درسته توی شلوغی هاشون متوجه نمیشن . . .
اما بدون یه روزی یه جایی بدجور یادت میفتن
اونوقت دیگه خیلی دیر شده
__________________
لبخند میزنم به تویی که در خاطرات برایم باقی مانده...
میترسم گریه کنم،ترکم کند!
آخِر اشکها اتفاقات را خاطره میکنند...
و خاطره شدن یعنی بود نه هست!!!
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
گریه
…
خداحافظی واژه نمی خواهد!
خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دست آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
سکوت که میکنم...
میگویی خــــداحافظ...!
لطـــــفا دیگر سکوت هایــــــــــ م را تفسیر نکن...
اگر میتوانستی که معنی آنها را بفهمی...
کارمان به خــــــــداحافظی نمیکشید...........
از "نبـــــــــودنــــــت" دلـــگـــير نيـــســـتم...
از اينـــکـــه روزگــــــاري "بــــــودي"، دلگـــيــــرم
مگر خودت نگفتی خداحافظ؟
پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟
برو به سلامت
دیگر هم سراغم را نگیر!
خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم
و دلیل رفتنت را جویاشوم...
ﺑــﻪ ﺟـﺎﯾــﯽ ﺭﺳـﯿـﺪﻡ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕـﻪ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﭼـﯿـﺰﺍ ﻭﺍﺳـﻢ
ﻣـﻬﻢ ﻧـﯿـﺴـﺖ .............
ﺟـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﻭﻗـﺘـﯽ ﯾـﮑـﯽ ﺩﻟـﻤـﻮ ﻣـﯽ ﺷـﮑـﻨـﻪ ..............
ﻣـﺜﻞ ﺁﺏ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﻣـﯿـﺬﺍﺭﻣـﺶ ﮐـﻨـﺎﺭ ...............
ﺟـﺎﯾــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﺩﯾـﺪﻥ ﺑـﯽ ﻣـﻌﺮﻓـﺘـﯿـ ها ﻓـﻘـﻂ ﻣـﯿـﮕـﻢ ................
" ﺑـﻪ ﺩﺭک " ..........
ﺩﯾـﮕـﻪ ﻧـﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻣـﺪﻥ ﮐـﺴـﯽ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﻣـﯿﺸــﻢ ..................
ﻧـﻪ ﺍﺯ ﺭﻓـﺘـﻦ ﮐـﺴـﯽ ﻧـﺎﺭﺍﺣـﺖ ﮐـﻪ ﺑـﺨـﻮﺍﻡ ﻧـﺎﺯﺷـﻮﺑـﺨــﺮﻡ ﺑـﺮﮔـﺮﺩﻩ .................
ﺑــﯽ ﺍﺣـﺴـﺎﺱ ﻧـﺒـﻮﺩﻡ .....................
ﯾــﻪ ﮐـﺴـایی ﺍﻭﻣــﺪن تـﻮ ﺯﻧـﺪﮔـﯿــﻢ ﮐــﻪ ﯾــﻪ ﺳــﺮﯼ ﺑــﺎﻭﺭﻫــﺎﻣـﻮ ﺍﺯ ﺑـﯿــﻦ ﺑـﺮﺩﻥ .......
ﻫـﻤـﻮﻧـﺎﯾـﯽ ﮐــﻪ ﮔـﻔـﺘـﻦ
" ﺗـﻮ ﻭﺍﺳــﻪ ﺍﯾـﻦ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﺧــﻮﺑـﯽ "
ﻫـــﻪ ........................
ﺁﺑــﯽ ﭘـﺸـت ﺳــﺮ ﮐـﺴــﯽ ﻧﻤــﯽ ﺭﯾـﺰﻡ ﮐــﻪ ﺑﺮﮔــﺮﺩﻩ .............
ﻫــﺮ ﮐــﯽ ﺭﻓـﺖ " ﺑــﻪ ﺳـﻼﻣـﺖ ............
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩﻩ ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﺭﻡ ﺑﺒﻨﺪ ......
تو
ب ر ن م ی گ ر د ی ...
و این غمگین ترین شعر جهان است
که ترجمه نمی شود !
یعنی تو را
به هیچ زبانی نمی توان برگرداند .....
مینا آقازاده
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)