خشایارشا هنگامی که به یونان نزدیک شد خواست تا از جایی بر صحنه سربازان مشرف شود ، وی سپس با فرماندهان دیگرش به مکانی رفتند و صفوف منظم سپاهیان و کشتی های ایرانی را که انتها آنها ناپیدا بود مشاهده کردند که ناگهان اشک در چشمان خشایارشا جمع شد ، فرمانده وی از او پرسید که چرا ناراحت شده اید ؟
خشایارشا گفت از این محزون هستم که عمر انسان چقدر کوتاه است که از این سپاه چند صد هزار نفری ، در صد سال آینده یک نفر زنده نیست .
وی سپس به یونان حمله کرد و آتن را تسخیر کرد