امروز سوار اتوبوس بودم که چشمم به پسر بچه ی 6 ، 7 ساله ای افتاد که مشغول
فروختن ادامس و دستمال و فال و ... بود.
چشمانش از دنیایی از ارزوها موج میزد ... اما ...
اما تمااااااااام دنیاش این بود که فقط بتونه یه ادامس بفروشه فقط یکی...
مستخدم پیر ساختمان رو دیدم که با مشقت تمام زباله ها رو بر دوشش میکشید تا
از پله ها پایین بیاورد ، خستگی در نگاهش موج می زد اما ... بدون نا امیدی با انرژی
زیاد مشغول انجام کارش بود و با لبخندی که بر لب داشت دنیایی از انرژی رو به همه
منتقل میکرد...
تماااااااااام دنیایش این بود که با پول اندکی که به دست میاورد ، روزی
خانواده اش را تامین کند...
افرادی را دیدم که مشغول به غیبت و مسخره کردن یکدیگر بودند تمااام دنیایشان این
بود که در ان لحظه بخندند و شاد باشند حتی به قیمت شکستن دلی...
مادری را دیدم که هنگامیکه فقط 4 تکه نان برای خوردن وجود داشت ، و انها 5 نفر
بودند او تنها کسی بود که از طعم ان نان خوش طعم خوشش نمی امد...
او تمااااااااام دنیایش شادی و خوشبختی فرزندانش بود حتی به قیمت نرسیدن
به ارزوهای بزرگش...
چقدرررررررررررررررررررر دنیاهامون متفاوته....
یه انگیزه = یه دنیای متفاوت
دنیای ما چیست ؟!!
نکند که دنیا و ارزوهایمان را فراموش کرده باشیم...
نکنه که یادمون رفته باشه واسه چی زنده هستیم...
نکنه که دیوارا و سقف هاجلوی نگاه قشنگتو بگیرن وآسمون رو یادت بره...
نباید نباید و نباید یادمون بره که برای ساختن دنیایی که ارزوشو داریم و دوستش
داریم...
باید از این فرصت بزرگ نفس کشیدن که خدا بهمون داده نهاااااایت استفاده رو ببریم...
واسه ساختن دنیامون ....
ارزوهامون...
دنیای شما چیه؟