چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
سر صبح یه نخ سیگار تا چشما باز شد ...
روی میز تیکت با پول نقد و پاسپورت
یه کبریت، یه بنزین، یه رویا، یه خونه
یه کوله خاطره که باید جا بمونه...
چند دقیقه پیش اینجاهم زلزله اومد... خواب بودم یهو پریدم از خواب
میخواهی قضاوتم کنی؟؟؟
کفش هایــــم را بپــوش
راهـــم را قــدم بزن
دردهایـــم را بکــش
سـال هایـم رابگـذران
بعـــد قضـاوت کن...!!!
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
من خودم باگ خلقتم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)