خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 25
    1. Top | #1
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      ^^^ آدمای با احساس ^^^


      hooman-moradi-hesse-khoob.jpg

      ^^^ آدمای با احساس ^^^


      « از حسایی که تجربشو داشتی، بفرما »


      ++ تفاوت این تاپیکو با تاپیک مشابه «امروز چه حسی داری؟!» بگم :
      اون تاپیک بیشتر شبیه اینه به این سوال جواب بدی «امروز حالت چطور؟» و بعد شما راحت بگی «خوب یا بدی» یا یه چیزی نزدیک به همین !!






      ++ مثل اینایی که میگم : (اینا فقط مثالن !!)
      >> حس دانشجو شدن
      >> حس مادر شدن
      >> حس پولداری
      >> حس نداری
      >> حس پایین شهر و بالا شهر نشینی
      >> حس یتیمی
      >> حس مدیر بودن
      >> حس بچگی
      >> حس بزرگی
      >> حس اعتماد به نفس
      >> حس خرفتی
      >> حس عاشقی
      >> حس دختر یا پسر بودن
      >> حس سفر خارج رفتن
      >> حس برنده شدن
      >> حس بی حسی
      >> حس قدم زدن تو یه جنگل بزرگ
      >> حس فتح یه قله
      >> حس رد شدن از کنار یه مار
      >> حس خستگی بعد یک کار سخت طولانی
      >> حس متشخص بودن
      >> حس وبلاگ داشتن
      >> حس استاد بودن
      >> حس اول مهر
      >> حس گرمای وسط تابستون
      >> حس باهوش بودن
      >> حس کارگر ساختمون
      >> حس تنهایی
      >> حس سفر کربلا
      >> حس دیدن یه فیلم سه بعدی
      >> حس




      ویرایش توسط Mr. ARAD : 12 آذر 1394 در ساعت 08:22

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      Sharmande
      نمایش مشخصات
      ....حس آرامش....ودرعین حال یه احساس بی قراری....حس بودن تویه جمع مهربون وباصفا وباخدا....

    3. Top | #3
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط زهرا74. نمایش پست ها
      ....حس آرامش....ودرعین حال یه احساس بی قراری....حس بودن تویه جمع مهربون وباصفا وباخدا....

      شروع خوبیه !! ولی بیشتر منظور از جنس حسای که واستون خاطره بود !!
      .........................
      مثلن من خودم همین چند وقت پیش یه برخوردی که با یه نفر داشتم، نحوه رفتارش طوری بود که یه حس خیلی خاص واسم داشت، ظاهرش از جنس احترام بود، ولی احترامش حداقل معناش بود !! یه حسی از جنس اعتماد به نفس ! از جنس حضور !! از جنس توجه !! از جنس اینه که من و توایم و یه بودن خالص !! که هستیم و در تنهایی هم یه حرف از جنس سکوت رو واسه هم ترجمه می کنیم که یادمون بمونه این گذر و گذشت رو که شاید دیگه تکرار نشه !! از جنس نگاه به هم !! از جنس یه هدیه !! یه هدیه ای که فقط به تو میشه داد !! با یه کادوی ساده ! که ارزشش به کادوش نیست به چیزیه که توی کادوشه !! که فقط تو میدونی و اونی که این هدیه رو بهت داده !! یه حسی از جنس که رهایی حداقله وزنشه !! بدون لبخند ! ولی پر از نجابت و شعور !!


    4. Top | #4

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      حس عاشقی
      حس گذشتن از خواسته هات فقط برای ی نفر
      جونی نیست
      انگار نوری نیست


    5. Top | #5
      کاربر انجمن

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      من حسه "تنهایی" دارم،
      كلآ نميدونم چيه ولي لا م ص ب خيلي با كلاسه دوس دارم داشته باشم...

    6. Top | #6
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      حس مهربونی ی آدم غریبه

      چند وقت پیش داشتم برمیگشتم خونه دیدم ی آقایی داره لبو میفروشه ... گفتم چنده ؟ ... گفت 3 تومن ؛ 5 تومن ... نگاه کردم تو کیفم دیدم پول ندارم ... کارت عابر بانکم بود ... ازش پرسیدم دستگاه کارت خوان این اطراف نیست ؟ گفت اون طرف خیابونه ...حوصله نداشتم برم اون طرف خیابون از کارتم پول بگیرم ... گفتم بهش مرسی نمیخوام ... با مهربونی گفت هرچقدر میخوای بگیر ؛ هر موقع از اینجا رد شدی پولشو بهم بده!!! ... هرچند که من قبول نکردم .... ولی عاشق اینهمه محبتش شدم ... که طرف خودش دستش تنگه که داره لبو فروشی میکنه ولی اینهمه محبت داره ...
      حالا هر بار از کنارش رد میشم کلی حس خوب اون روز واسم تداعی میشه...

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      چه تاپیک خوبی ... من کلی از اینجور حس ها دارم
      One Day Someone Is Going To Hug You So Tight, That All Of Your Broken Pieces Will Stick Back Together

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      از این حس های خوابالو...!

    8. Top | #8
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط sama نمایش پست ها
      حس مهربونی ی آدم غریبه

      چند وقت پیش داشتم برمیگشتم خونه دیدم ی آقایی داره لبو میفروشه ... گفتم چنده ؟ ... گفت 3 تومن ؛ 5 تومن ... نگاه کردم تو کیفم دیدم پول ندارم ... کارت عابر بانکم بود ... ازش پرسیدم دستگاه کارت خوان این اطراف نیست ؟ گفت اون طرف خیابونه ...حوصله نداشتم برم اون طرف خیابون از کارتم پول بگیرم ... گفتم بهش مرسی نمیخوام ... با مهربونی گفت هرچقدر میخوای بگیر ؛ هر موقع از اینجا رد شدی پولشو بهم بده!!! ... هرچند که من قبول نکردم .... ولی عاشق اینهمه محبتش شدم ... که طرف خودش دستش تنگه که داره لبو فروشی میکنه ولی اینهمه محبت داره ...
      حالا هر بار از کنارش رد میشم کلی حس خوب اون روز واسم تداعی میشه...

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      چه تاپیک خوبی ... من کلی از اینجور حس ها دارم
      تا به الان سما خانوم بهتر از همه متوجه ی موضوعیت تاپیک شدن !!

      ..........................
      توجه فرمایید دوستان ...
      بیشتر سعی کنید فکر کنید و به یاد بیارید، تو خاطرات کهنه گذشتتون، از حس ها و فکرهای جالب و خاصی که داشتین حرف بزنید ..... حال میتونه هر حسی جای بحث هم داشته باشه، ولی اصل همونه که بتونیم از حسمون حرف بزنیم !!


      حتی گاهی یه اشاره کوچولو کافیه :

      >> مثل حس خواب وسط جنگل (اونی که این حسو تجربه داشته باشه هم همین یه اشاره ی من کافیه که متوجه بشه یه حس واقعن خاص و باحال هستش)

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      حس بی حسی
      میخواهی قضاوتم کنی؟؟؟
      کفش هایــــم را بپــوش
      راهـــم را قــدم بزن
      دردهایـــم را بکــش
      سـال هایـم رابگـذران
      بعـــد قضـاوت کن...!!!

    10. Top | #10
      کاربر انجمن

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      ادم وقتی کشتی صبا سوار میشه...وقتی روصندلی اخرش میشینه وکشتی بالا میره..موقع پایین اومدن انگار دل ادم داره بیرون میفته.......من الان این حسو دارم حسی ک شایداز تردید باشه شایدم از ترسهایی ک تو وجودمه....اما .....نه...این خلا و ضد و نقیضای قلبمه ک این حسو بهم داده.........فقط اینو میدونم که بخاطر سرپا وایسادن قلبم باید این حسو کنار بزارم...............باید........
      خدایا هرجارو کردم ب غیرتوزمین خوردم

    11. Top | #11
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط elham.hooshyar نمایش پست ها
      ادم وقتی کشتی صبا سوار میشه...وقتی روصندلی اخرش میشینه وکشتی بالا میره..موقع پایین اومدن انگار دل ادم داره بیرون میفته.......من الان این حسو دارم حسی ک شایداز تردید باشه شایدم از ترسهایی ک تو وجودمه....اما .....نه...این خلا و ضد و نقیضای قلبمه ک این حسو بهم داده.........فقط اینو میدونم که بخاطر سرپا وایسادن قلبم باید این حسو کنار بزارم...............باید........

      ببین الهام خانوم ........

      این جور بیان حس مربوط میشه به تاپیک همسایه ::
      !♠♥ احساسات روزانه♥♠امروز چه حسی داری؟!♠♥ - صفحه 521

      ........................

      بیشتر قراره از «تجربیات حسی که قبلن داشتیم یا شایدهم همین تازگیا واسمون پیش اومده» حرف بزنیم

      مثلن : یه زمانی تو یکی از خیابونای شمال (شهرهای ساحلی) تو همون این ور اون ور رفتنمون به یه رودخونه رسیدیم یه پل شیک کوچولو روش بود، اون حس ایستادن روی پل و تماشای رودخونه و تماشای مدرسه ای که کنارش بود و درک حس بچه های این مدرسه که کنار همچین فضای قشنگی هستن، واسم یه حس خاص و ماندگار شده !! : یعنی در مقایسه با مدرسه ای که ما میرفتیم که رو به یه خیابون شلوغ با در و دیوارای آجری خشک باز میشد، و مدرسه ای که اون جا ما دیدیم که رو به رودخونه و علف زاری که کنارش بود، خیلی جای قبطه خوردن واسم داشت !!


      ...........

      با این حال ممنون

    12. Top | #12
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      سلام دوستای خووووووووب.من عضوتازه واردم و اینم اولین حضورمه!

      حس بودن تو اغوش خدا...خودت و اون....جایی که کاملا بهش اعتماد میکنی و تموم کائنات رو باهمه وجود دراختیار اون میبینی.

      متاسفانه این حس خیلی کم و سخت برام پیش میاد...یکیش مربوط به یه خاطره بچگونه توی دوره ی راهنماییمه.
      دانش اموز درسخون و بی رغیب کلاس و مدرسه بودم.خیلی تلاش میکردم و هیچوقت تااون زمان معدل کمتر از 20 نداشتم.

      توکلاسمون دختر دیگه ای هم بود که اونم پرتلاش بود وتلاش میکرد که باهام رقابت کنه یادش بخیر...ترم اول سال سوم بود که برای یه سری مشکلات روحیه ام خراب بودو درس نمیخوندم.
      همه درسارو اون ترم 20 شدم غیراز زبان که 18 شدم و برای اولین بار در آستانه ی این بودم که معدل کمتر از 20 بگیرم و شاگرد دوم کلاس بشم.این خیلییییییییی منو ناراحت کرده بود.
      شاید خنده تون بگیره.بااینکه نمره ها مشخص بود و کارنامه ها درحال آماده شدن؛من دست به دامن خدا شدم.

      به خدا گفتم نمیدونم چجوری...ولی تومیتونی...توهرکاری که بخوای میتونی بکنی...یجوری این نمره18 منو تغییربده..نمیخوام افتمو ببینم..میدونی که تلاش کردم پس کمکم کن.

      میدونم خیلی خنده داره...بالاخره روز دادن کارنامه هاشد..معاون مدرسه اومدتوی کلاسمون و یکی یکی کارنامه هارو داد..من ازاسترس زیاد سرمو گذاشتم رومیز وفقط صداشومیشنیدم و منتظربودم اسم منو بخونه...اما دیدم بدون دادن کارنامه ی من داره میره!بچه ها پرسیدن کارنامه اون چیشد؟گفت مشکل داره و بعدا میدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      بعدا که بهم دادن دیدم باکمال تعجب معدلم 20 شده وخبری از نمره 18 زبان نیست!111
      ازمدیرمون که علتشو پرسیدم گفت:دبیر ادبیاتمون دوست داشت قبل از دادن کارنامه ها، کارنامه من و اون همکلاسیم و چندتا از بچه های خوبو ببینه...مال منو که دید به مدیرمون پیشنهاد داد نمره منو تغییر بدن..چون همه نمراتم 20 بود و نمرات ترم اول هم دست معلم بود...مدیرمونم چون دبیر ادبیاتمون پیشکسوت مدرسه و معلم نمونه بود پیشنهادشو قبول کرد اما گفت اول یه شورای دبیران برگزار میکنیم

      اگه همه معلماش و بخصوص معلم زبانش موافق بود همینکارو میکنیم...خلاصه اینطوری شد بخاطرمن شورای دبیران گذاشتن و تواون جلسه معلم زبانم موافقت کردو گفت اگر نمره ی بالاتر از 20 هم بود حاضربودم بهش بدم چون دخترفوق العاده ایه و اینگونه شد که دعاهای بچگونم نتیجه دادو بازم معدلم 20 شد!

      شاید هرکسی اینو بخونه برای خودش برداشت خاصی کنه و یا بزاره پای شانس!
      1اما من منظورم از گفتن این خاطره هرچند بچگونه بیشتر این بود که خواستم بهتون یادآوری کنم که:

      اعتقاد به خدا مساویه با اعتماد به خدا.
      درهمه حال تلاشتونو بکنید و بعد هم به اون و قدرتش اعتماد کنین.

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      حس بی حسی .....بابا با احساس ...خخ

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      تا حالا دقت کردین وقتی تو یه جمعی نشستین ودارین حرف میزنین با هم اما تلویزیون روشنه...بعد یکی از تو جمع میگه فلانی اون تلویزیونو کم کن ،بعد یکی دیگه پشت بندش میگه اصلا خاموشش کن؟؟؟
      یه حس بدی دست میده بهت...
      ادمینستور کانال جهادی پیوند در پیام رسان سروش با لینک http://sapp.ir/ap_peyvand

      فعال عرصه ی رسانه

      مدرس سواد فضای مجازی

    15. Top | #15
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      حس چندش از متلک انداختن مردها ...
      One Day Someone Is Going To Hug You So Tight, That All Of Your Broken Pieces Will Stick Back Together

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن