حس مهربونی ی آدم غریبه
چند وقت پیش داشتم برمیگشتم خونه دیدم ی آقایی داره لبو میفروشه ... گفتم چنده ؟ ... گفت 3 تومن ؛ 5 تومن ... نگاه کردم تو کیفم دیدم پول ندارم ... کارت عابر بانکم بود ... ازش پرسیدم دستگاه کارت خوان این اطراف نیست ؟ گفت اون طرف خیابونه ...حوصله نداشتم برم اون طرف خیابون از کارتم پول بگیرم ... گفتم بهش مرسی نمیخوام ... با مهربونی گفت هرچقدر میخوای بگیر ؛ هر موقع از اینجا رد شدی پولشو بهم بده!!! ... هرچند که من قبول نکردم .... ولی عاشق اینهمه محبتش شدم ... که طرف خودش دستش تنگه که داره لبو فروشی میکنه ولی اینهمه محبت داره ...
حالا هر بار از کنارش رد میشم کلی حس خوب اون روز واسم تداعی میشه...
- - - - - - پست ادغام شده - - - - - -
چه تاپیک خوبی ... من کلی از اینجور حس ها دارم
.gif)