سلام ..
دوستان من امروز اماده شده بودم که برم پیش حسین، حسین ازم خواهش کرد گفت نیا حالم اصلا خوب نیس..
گفت میخوام تنها باشم..
منم اصرار کردم ،بازم قبول نکرد...
گفت متاسفانه مامانم سرطان داره، گفت رسیده به مرحله پیشرفته ، گفت همه جارو گرفته، من که واسه مامان حسین قران نذر کردم...
گفت دارم بساطمو جمع میکنم برم خونه مادر بزرگم...
اون از بابای حسین ، این از مامانش، خدااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااا اخه چیه شدی ناظر مدرسه زندگی حسین... معلم سالی دوبار امتحان میگیره اونوخت خدا جان تو که همیشه داری حسین رو امتحان میکنی!!!!!!!!!
خدا حسین طاقت اینجور دردا رو نداره....