خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 91
    1. Top | #16
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      بهترين فرشته ها همين شيطان بود. مرد و مردانه ايستاد و گفت : نه سجده نميكنم٬ تو را سجده ميكنم اما اين آدمكهاي كثيفي را كه از گل متعفن ساخته اي٬ اين موجود ضعيف و نكبتي را كه براي شكم چرانيش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواري و آخرت و حق شناسي و محبت و همه چيز و همه كس را فراموش ميكند سجده نميكنم!

      من از نورم٬ ذاتم از آتش پاك و زلال بي دود است٬ من اين لجنهاي مجسم پليد پست را سجده كنم...؟



      هبوط در کویر

      دکتر علی شریعتی


    2. Top | #17
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      زندگی یعنی خستگی کوچولو!

      زندگی یه جنگه که هر روز تکرار میشه و عوض شادی هاش,

      که قدیه پلک به هم زدن دووم دارن, باید بهای زیادی بدی...

      ولی بگو هیچ بودن, بهتره یا درد کشیدن؟

      من حتی وقتی واسه شکستها و دردایی که تو زندگی داشتم گریه میکردم,

      بازم اعتقادم این بود که درد کشیدن از هیچ بودن بهتره...


      نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

      اوریانا فلاچی

    3. Top | #18
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      قلب زن چنین است که هر قدر هم به نیروی پیشداوری ها و الزام حفظ ظاهر بی احساس جلوه کند

      باز گوشه ای شاد و حاصلخیز در آن وجود دارد.



      کنت مونت کریستو

      الکساندر دوما


    4. Top | #19
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقتها به دستهایم نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دستهایم چکار کرده اند ؟یک جایم را خارانده اند ٫ چک نوشته اند ٫ بند کفش بسته اند ٫ سیفون کشیده اند و غیره .
      دستهایم را حرام کرده ام . همین طور ذهنم را ...


      عامه پسند

      چارلز بوکوفسکی

    5. Top | #20
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      جسارتِ زیادی می خواهد که خــودت باشی...


      یادداشت ها

      آلبر کامو

    6. Top | #21
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      اولین جمله ای که ما در اول دبستان یاد می گیریم
      بابا آب داد بابا نان داد

      فایل پیوست 15648

      اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد
      می گیرند
      من می توانم بخوانم و بنویسم
      اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد
      می گیرند
      من می توانم بدوم

    7. Top | #22
      کاربر نیمه فعال

      bazande
      نمایش مشخصات
      زندگي من مثل شمع خرده خرده آب مي‌شود، نه اشتباه مي‌کنم، مثل يک کنده هيزم تر است که گوشه ديگدان افتاده و به آتش هيزم‌هاي ديگر برشته و ذغال شده، ولي نه سوخته‌است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم ديگران خفه شده

      از کتاب نویسنده ی مورد علاقه ام صادق هدایت...بوف کور
      بگو دل را که گرد غم نگردد
      اَزیرا غم به خوردن کم نگردد
      «مولانا»




    8. Top | #23
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست رو بفهمد ،

      بدون اینکه مجبورش کنی !



      مثل همه عصرها

      " زویا پیرزاد "
      کدامین پل؟
      در کجای دنیا ؟
      شکسته شده که هیچکس
      به خانه آرزوهایش نمیرسد؟

    9. Top | #24
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      باز باران،
      با ترانه،
      با گهر های فراوان
      می خورد بر بام خانه.
      فایل پیوست 15660

    10. Top | #25
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      آدم باید همیشه یه نفر رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه تا بتونه با بهونه یا بی بهونه جلوش گریه کنه !
      راحتِ راحت ...

      بدون این که قضاوت بشه !

      یه کسی که از تنهایی سردربیاره !

      زندگی منفی یک | کیوان ارزاقی
      کدامین پل؟
      در کجای دنیا ؟
      شکسته شده که هیچکس
      به خانه آرزوهایش نمیرسد؟

    11. Top | #26
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست ...

      دسته دلقک‌ها _فردینان سلین

      وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
      علاوه بر چپ و راست
      به بالا هم یک نگاهی بنداز

    12. Top | #27
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش !
      گاهي در انتهای خارهای يک کاکتوس ، به غنچه‌اي مي رسی که زندگيت را روشن مي‌کند .پایان دوئل _ خورخه لویس بورخس
      وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
      علاوه بر چپ و راست
      به بالا هم یک نگاهی بنداز

    13. Top | #28
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      مَحرم تن بودن با مَحرم دل شدن تفاوت دارد …
      باغ گمشده/ جواد مجابی


      وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
      علاوه بر چپ و راست
      به بالا هم یک نگاهی بنداز

    14. Top | #29
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      قلب آدمها گاهی شكوه می كند، چرا كه آدمها می ترسند بزرگترین رؤیاهایشان را برآورده كنند، به این دلیل كه یا فكر می كنند لیاقتش را ندارند و یا اینكه نمی توانند از عهده ی آن برآیند. پائولو كوئیلو/کیمیاگر


      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    15. Top | #30
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      زود قضـــاوت نكنيــم !

      زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

      مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.

      ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.

      در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل *** قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

      بدرود


    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن