این روزها همه درس میخونن شما چطور
سلام حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گمشدن گاه ****** خیالی دور ، که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم ، که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل نا ماندگار بی درمان
تا یادم نرفته است بنویسم ،
حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود ،
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است ،
اما تو لا اقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی ، ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست ؟!
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام ،
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ، از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ؟
نه ری را جان . نه ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم ،
حال همه ما خوب است ، اما تو باور مکن !
***
بیا برویم رو به روی باد شمال ، آن سوی پرچین گریه ها سر پناهی خیس از مژه های ماه را بلدم که بیراهه ی دریا نیست
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام
بیا برویم !
آن سوی هر چه حرف و حدیث امروز است ، همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست
میتوانیم بدون تکلم خاطره ای حتی ، کامل شویم !
میتوانیم دمی در برابر جهان ، به یک واژه ساده قناعت کنیم
من حدس میزنم از آواز آن همه سال و ماه ، هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد آورم
من خودم هستم !!
بیخود این آینه را رو به روی خاطره مگیر ، هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است،
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله بر خواستم
***
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم ، تا سهم سایه ، تا سراغ همسایه
صبوری میکنم تا مدار، مدارا ، مرگ
تا مرگ ...
خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید
مثلآ وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت
مرا نمی شناسد مرگ ، یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکت اند !
حالا برو ای مرگ ، برادر ! ای بیم ساده آشنا !
تا تو دوباره باز آیی ، من هم دوباره عاشق خواهم شد
***
نه ، پرس و جو مکن ، حالم خوب است
همین دم دمای صبح ، ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت : ملائکی مغموم ، ماه را به خواب دیده اند که سراغ از مسافری گمشده میگرفت
باران می آید و ما تا فرصتی ، تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین میشویم
کاش نامه را به خط گریه مینوشتم ری را !
چرا باید از پس پیراهنی سپید ، هی بیصدا و بی سایه بمیریم ، هی همین دل بیقرار من ری را
کاش این همه آدمی تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی میداشتند
ری را ، ری را ، تنها تکرار نام توست که میگویدم
دیدگانت خواهران بارانند ...
***
سر انجام باورت میکنند
باید این کوچه نشینان ساده بدانند که جرم باد ، ربودن بافه های رویا نبوده است
گریه نکن ری را ، راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردیبهشت به دیدنت می آید
***
خبر تازه ای ندارم ، فقط چند صبایی پیشتر ، دو سه سایه که از کوچه پایین می گذشتند
روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند ، ساز و دهل میزدند ، اما کسی مرا نمیشناخت
"راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است "
خدا را چه دیده ای ری را ؟
شاید آنقدر باران بنفشه بارید که قلیلی شاعر از پی گل نی ، آمدند ، رفتند
دنبال چراغ و آینه ، شمعدانی ، عسل ، حلقه نقره و قرآن کریم
حیرت آور است ری را ، حالا هر که از رو به رو بیاید ، بی تعارف صدایش میکنیم بفرما !
امروز مسافر ما هم به خانه بر میگردد ...
***
قبول نیست ری را ، بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم !
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید ، پریچه ی بی جفت آبها را ببوسد ،
برود تا پشت بال پروانه ، هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند
قبول نیست ری را ، بیا بی خبر به خواب هفت سالگی برگردیم
غصه هامان گوشه ی گنجه ی بی کلید ، مشق هامان نوشته ، تقویم تمام مدارس در باد و عید یعنی همیشه همین فردا
نه دور شو نه امروز ! تنها باریکه راهیست که میرود ، میرود تا بوسه ، تا نقل و پولکی، تا سهم گریه از بغض آه ، ها ری را !
حالا جامه هایت را تا به هفت آب تمام خواهم شست
صبح الا طلوع راه خواهیم افتاد
میرویم ...
اما نه دور تر از نرگس و رویای بی گذر
باد اگر آمد ، شناسنامه هامان برای او ، باران اگر آمد ، چشم هامان برای او
تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
من از حدیث دیو و دوری از تو میترسم ری را
***
درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام
درست است که زیر بوته باد ، سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست ، اما با این همه گمان مبر که در برودت این باد ها خواهم برید
از جنوب که آمدم ، لهجه ام شبیه سوال و ستاره بود
من شمال و جنوب جهان را نمیدانستم ، هر کو که پیاله آبی میدادند ، گمان ساده میبردم که از اولیای باران است !
سرآغاز تمام پهنه ها فقط میدان توپخانه و کوچه های سرچشمه بود
اصلآ میترسیدم از کسی بپرسم این همه پنجره برای چیست ! یا این همه آدمی چرا به سلام آدمی پاسخ نمیدهند !
از جنوب که آمدم ، حادثه هم بوی نماز و نوزاد سه روزه میداد و آسان ترین اسامی آدمیان ، واژگانی شبیه باران و بوسه بود
زیر آن همه باران بی واهمه هیج کبوتری خیس و خسته به خانه باز نمی آمد
روسپیان خواهران پشیمان آب و آینه بودند
اما با این همه کسی از من خیس ، از من خسته نپرسید که از نگاه نادرست و طعنه تاریک میترسم یا نه !
که از هجوم نا بهنگام لکنت و گریه میترسم یا نه !
که اصلآ هی ساده اهل کجایی ! اهل کجایی که خیره به آسمان حتی پیش پای خودت را نمی پایی !
باز میرفتم ...
میرفتم میدان توپخانه را دور میزدم و باز می آمدم همانجا که زنی فال حافظ و عشوه ارزان میفروخت
دل و دست بیدی در باد ، دل و دست بیدی کنار فواره ها میلرزید و من خودم بودم
شناسنامه ای کهنه و پیراهنی پر از بوی پونه و پروانه های بنفش
حالا هنوز گاه ****** سراغ گنجه که میروم میدانم تمام آن پروانه ها مرده اند !
حالا پیراهن چرک آن سالها را به در می آورم ، میگذارم رو به روی سهمی از سکوت آن سالها و میگریم
میگریم چندان بلند بلند ، که باران بیاید و بدانم که همسایه ام باز مهمان و موسیقی دارد
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمیگیرد
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمیترسم
حالا دیگر از هجوم نا به هنگام لکنت و گریه نمیترسم
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازه کتاب غصه بسیار نمیخورم
حالا به هر زنجیری که می نگرم ، بوی نسیم و ستاره می آید
حالا به هر قفلی که می نگرم ، کلام کلید و اشاره می بارد
هی......! شاعر که میشوی ، " خیال تو یعنی حکومت دوست " باور کنید !
من ساده ، ساده به این ستاره رسیده ام
من از شکستن طلسم و تمرین ترانه،به سادگی های حیرت دوباره رسیده ام ، درست است
من هم دعاتان میکنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید
از هر طعنه تاریک نترسید ، از پسین و پرده خوانی غروب یا از هجوم نا به هنگام لکنت و گریه نترسید ، دوستتان دارم
ای سادگان صبور .. سادگان صبور ...
***
به گمانم باید برای آرامش مادرم دعای گریه و گیسو بران باران را به یاد آورم
دلم میخواست بهتر از این که هست سخن میگفتم
وقتی که دور از همگان بخواهی خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی ، معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست
آسوده باش ، حالم خوب است ، فقط در حیرتم که از چه هوای رفتن به جایی دور،هی دل بی قرارم را پی آن پرنده میخواند
به خدا من کاری نکرده ام ! فقط لای نامه هایی به ری را گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و بسیار گریسته ام
چرا از این که به رویای آن پرنده خاموش ، خبر از باغات آینه آورده ام سرزنشم می کنید ؟
خوب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت ، باید بروید تمام این دامنه را تا نمیدانم آن کجا پر از سایه سار حرف و حدیث کنید ؟
یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسو بران باران را نمیفهمم ؟!
خسته ام...
خسته ری را
(علی صالحی)
این روزها از جنس غم سنگین هجر است
مرگ برایم همیشه شیرین بوده اما
زندگی را هدیه ای زیبا یافته ام
این روزها کسی نمیفهمد که من در عین خوشحالی
دلم میخواهد بمیرم ..
و نه غم نه اندوه هیچ یک
بر مرگ من سایه ندارد ..
میفهمی؟؟
دیدی چه اسان بود
هیچ کس نمیفهمد
__________________
ايــن روزهــا در مـــن
حــااـتِ فـــوق الــعــاده
اعــــلام شـــده اســـت ...
بـيـــش از حــد مـجـــــاز
دلـتـنـگــــــ شــــده ام . . .
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
فصل دلتنگی همیشه زودتر از اونی شروع میشه که فکرشو میکنی
شاید خودت رو در اوج ببینی ولی دل
مثل شیشه ای میمونه که اگه شکست دیگه شکسته
مثل چینی میمونه که اگه ترک برداشت با هزار بار بند زدن هم باز یه از کار افتادست
مثل گلی میمونه که اگه پر پر شد دیگه مرده
پس بگو با این گل پرپر چطوری از پشت شیشه شکسته دلتنگی چینیه ترک خورده وجودمو بند بزنم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)