راجع به تدريس علم طبّ در محضر درس محمد باقر علیه السلام دو روايت مثبت و منفي وجود دارد. و بعضي ميگويند كه در آنجا علم طبّ تدريس ميشد، و بعضي تدريس علم پزشكي را از طرف محمد باقر علیه السلام انكار كردهاند. ولي ترديدي وجود ندارد وقتي خود جعفر صادق شروع به تدريس كرد علم طب را درس ميداد نظريّههاي علمي جعفر صادق علیه السلام روي علم طب اثر گذاشت و پزشكان در قرن دوم و سوم هجري از نظريههاي طبي جعفر صادق علیه السلام استفاده ميكردهاند.
گفتيم كه نميدانيم آيا محمد باقر علیه السلام علم طب را تدريس ميكرده يا نه؟ و پسرش آن علم را در محضر او فرا گرفته يا خير؟ ولي ترديدي نداريم كه خود جعفر صادق علم پزشكي را تدريس ميكرده و در آن علم چيزهائي آورده كه پزشكان در شرق قبل از او نياورده بودند. و منظورمان از شرق عربستان نيست براي اينكه عربستان داراي علم پزشكي نبوده و بعد از اسلام آن علم از جاهاي ديگر به عربستان سرايت كرد. اگر قبول كنيم كه جعفر صادق علیه السلام علم طب را در محضر پدرش آموخته لازمهاش آن است كه پدر آن علم را از جائي فرا گرفتهباشد و نميدانيم از كجا فرا گرفته است؟
ما ميدانيم كه جعفر صادق علیه السلام حرفۀ پزشكي نداشته كه آن قواعد را ضمن كار استنباط كند و لذا اين فكر به نظر ميرسد كه آن قواعد را از جائي آموخته و هرگاه در محضر درس پدر آن قواعد را آموخته باشد باز اين سوال به نظر ميرسد كه پدرش آن قواعد را از كجا فراگرفته است.
روزي در محضر درس پدرش استاد يعني محمد باقر علیه السلام به اين قسمت از فيزيك ارسطو كه در جهان بيش از چهار عنصر وجود ندارد كه عبارت است از خاك و آب و باد و آتش، جعفر صادق ايراد گرفت و گفت: حيرت مي كنم كه مردي چون ارسطو چگونه متوجه نگرديده كه خاك يك عنصر نيست بلكه در خاك عناصر متعدده وجود دارد و هر يك از فلزات كه در خاك ميباشد يك عنصر جداگانه به شمار ميآيد؟!
از زمان ارسطو تا دورۀ جعفر صادق به تقريب هزار سال گذشته بود و در آن مدت طولاني عناصر اربعه به طوري كه ارسطو گفت يكي از اركان علم الاشياء محسوب ميشدند و كسي نبود كه به آن عقيده نداشته باشد و در انديشۀ هيچ كس خطور نميكرد كه با آن عقيده مخالفت نمايد.
بعد از هزار سال يك پسر كه هنوز دوازده سال از عمرش نميگذشت گفت كه خاك يك عنصر نيست بلكه متشكِّل از عناصر متعدّد است.
همين پسر بعد از اينكه خود شروع به تدريس كرد عنصر ديگر را هم از لحاظ بسيط بودن تخطئه نمود و گفت: باد يك عنصر نيست، بلكه متشكِّل از چند عنصر ميباشد.
جعفر صادق علیه السلام هزار و يكصد سال قبل از علماي قرن هيجدهم ميلادي اروپا كه اجزاي هوا را كشف و از هم جدا نمودند گفت كه باد (يا هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است.
اگر در مورد خاك، بعد از تفكّر و تعقّل ميپذيرفتند كه يك عنصر نيست و چند عنصر است در مورد باد كسي از لحاظ اينكه يك عنصر است ترديد نداشت.
برجستهترين دانشمندان فيزيكي جهان بعد از ارسطو نميدانستند كه باد يك عنصر بسيط نيست حتي در قرن هيجدهم ميلادي كه يكي از قرون درخشندۀ علم بود تا زمان «لاووازِيه» دانشمند فرانسوي، عدّهاي از علماء باد( يا هوا) را يك عنصر بسيط ميدانستند و فكر نميكردند كه مخلوطي از چند عنصر است و بعد از اينكه لاووازيه اكسيژن را از ساير گازهائي كه در هوا هست جدا كرد و نشان داد كه اكسيژن در تنفّس و سوختن چه اثر بزرگي دارد، جمهور علماء قبول كردند كه هوا بسيط نيست بلكه متشكل از چند گاز است. و در يكي از روزهاي سال 179 ميلادي سرِ لاووازيه را با ساطور گيوتين از بدنش جدا كردند و پدر شيمي جديد را كه اگر زنده ميماند شايد موفّق به اكتشافات ديگر ميشد به دنياي ديگر فرستادند.
بنابراين جعفر صادق كه متوجه شد: هوا يك عنصر بسيط نيست هزار و يكصد سال از زمان خود پيش بود.
شيعيان ميگويند كه جعفرصادق علیه السلام اين واقعيّت علمي و واقعيتهاي علمي ديگر را با علم لَدُنِّي يعني علم امامت استنباط كرد.
امروز اين موضوع در نظر ما عادي جلوه ميكند براي اين كه ميدانيم در جهان ما يكصدو دو عنصر وجود دارد اما در قرن هفتم ميلادي و أوَّل هجري يك نظريّۀ بزرگ انقلابي بود و عقول بشري در آن قرن نميتوانست بپذيرد كه هوا يك عنصر بسيط نباشد، و باز ميگوئيم كه در آن عصر و اعصار بعد تا قرن هيجدهم ميلادي اروپا ظرفيّت تحمّل آن عقيدۀ علمي و انقلابي و چيزهاي ديگر را كه جعفر صادق علیه السلام گفت و در فصول آينده ذكر خواهد شد نداشت...
اكسيژن هوا
او در محضر درس خود گفت: هوا داراي چند جزء است و يكي از اجزاي هوا دربعضي از اجسام دخالت ميكند و آنها را تغيير ميدهد و از بين اجزاي متعدّد هوا همان است كه كمك به سوزانيدن مينمايد، و اگر كمك آن نباشد اجسامي كه قابل سوختن هستند نميسوزند.
اين نظريّه از طرف خود جعفر صادق علیه السلام انبساط پيدا كرد، و او باز در دروس خود گفت: آنچه در هوا كمك به سوزانيدن اجسام مينمايد اگر از هوا جدا شود و به طور خالص به دست بيايد طوري از لحاظ سوزانيدن اجسام نافذ است كه با آن ميتوان حَديد (آهن) را سوزانيد.
بنابر اين هزار سال قبل از پِريسْتِلي و پيش از لاووازيه جعفر صادق علیه السلام اكسيژن را به خوبي وصف كرد و فقط نام اكسيژن يا (مُوَلِّدُ الْحُمُوضَة) را روي آن نگذاشت.
پريستلي با اين كه اكسيژن را كشف كرد نتوانست بفهمد كه آهن را ميسوزاند. لاووازيه با اينكه قسمتهائي از خواصِّ اكسيژن را با آزمايش استنباط كرد نتوانست بفهمد كه آن گاز سوزانندۀ آهن است ولي جعفرصادق علیه السلام هزار سال قبل از او به اين موضوع پيبرد. امروز ميدانيم كه هرگاه يك قطعه آهن را به طوري داغ كنيم كه قرمز بشود و بعد آن را در اكسيژن خالص فرو ببريم با شعلهاي درخشنده ميسوزد. همان طور كه در چراغهاي روغني يا نفتي قديم فتيله را با روغن يا نفت مشتعل ميكردند و در نور آن شب را بسر ميبردند ميتوان چراغي ساخت كه فتيلۀ آن از آهن باشد و آن در اكسيژن مايع فرو برود، و اگر فتيله را طوري حرارت بدهند كه قرمز شود با نوري بسيار درخشان شب را روشن خواهد كرد.
روايت ميكنند كه يك روز محمد باقر علیه السلام پدر جعفر صادق علیه السلام در محضر درس گفت: باكمك علم، بهوسيلۀ آب كه خاموش كنندۀ آتش است ميتوان آتش افروخت.
اين گفته اگر چون يك تعبير شاعرانه جلوهگر نميشد بيمعني جلوه ميكرد و تا مدَّتي آنهائي كه آن روايت را ميشنيدند فكر ميكردند كه محمّد باقر علیه السلام تعبيري شاعرانه را بر زبان آورده، ولي از قرن هيجدهم به بعد محقَّق شد كه به وسيلۀ آب با كمك علم ميتوان آتش افروخت آن هم آتشي گرمتر از آتشي كه با چوب يا ذغال افروخته شود، زيرا حرارت سوختن (هيدروژن) كه يكي از دو جزء آب ميباشد ب اكسيژن به 6664 درجه ميرسد، و عمل سوزانيدن هيدروژن به وسيلۀ اكسيژن را «اوكسيدْ رُژِنْ» مينامند و در صنعت براي جوش دادن فلزَّات يا براي شكافتن قطعات فلز خيلي مورد استفاده قرار ميگيرد.
«هانري پوانكاره» كه در سال 1912 ميلادي در سنِّ پنجاه و هشت سالگي زندگي را بدرود گفت بزرگترين رياضيدان عصر خود بود، و تاريخ مرگ او هم گواه است كه آغاز قرن بيستم را ادراك نمود. معهذا همين دانشمند بزرگ ميگفت: من يقين ندارم كه زمين به اطراف خود بگردد.
وقتي دانشمندي چون «هانري پوانكاره» در آغاز قرن بيستم ترديد نمايد كه آيا زمين اطراف خود ميگردد يا نه، معلوم است كه مردم نيمۀ اوّل و قرن دوم هجري نميتوانستند نظريّه گردش زمين را به دور خود بپذيرند.
گردش زمين به دور خود به طور محسوس ثابت نشد مگر بعد از اينكه نوع بشر قدم به كرۀ ماه گذاشت و از آنجا زمين را ديد.
حتّي در سالهاي اوَّل فضانوردي، فضانوردان نميتوانستند گردش زمين را به چشم خود ببينند. چون در آن سالها فضانوردان پايگاه ثابت نداشتند، و در سفينههائي بودند كه هر يك از آنها در هر نود دقيقه يا قدري بيشتر، اطراف زمين ميگرديد و فضانوردان نميتوانستند در حالي كه خود با آن سرعت اطراف زمين ميگرديدند به حركت وضعي زمين پي ببرند.
امَّا روزي كه در كرۀ ماه قرار گرفتند و از آنجا دوربين فيلمبرداري خود را متوجه زمين كردند، در عكسها ديدند كه زمين آهسته به دور خود ميگردد، و در آن روز گردش زمين به دور خود به طور مرئي به ثبوت رسيد....
با توجّه به اين كه گاليله به خوبي ميدانست كه زمين مانند سيَّارات ديگر منظومۀ شمسي اطراف خورشيد ميگردد، بايد حدس زده باشد كه زمين هم مانند آن سيّارات، اطراف خود ميگردد. اما اثري از حدس او را در آثارش نميبينيم... گاليله نه فقط در زمان حيات، صحبتي از گردش زمين در اطراف خود نكرد، بلكه بعد از مرگ هم در نوشتههايش چيزي ديده نشد كه نشان بدهد وي به گردش زمين اطراف خود پي برده بود.
در قرن شانزدهم ميلادي يك دانشمند نجومي ديگر در كشور «دانمارك» ميزيست كه عقيده به گردش زمين اطراف خورشيد داشت و به اسم «تيخوبراهه» يا «تيكوبراهه» خوانده ميشد. «تيخوبراهه» از طبقۀ اشراف دانمارك به شمار ميآمد و برعكس «كوپِرْنيك» لهستاني كه گاهي محتاج نان شب بود با تجمّل ميزيست و در كاخ خود ميهمانيهاي با شكوه ميداد.
تيخوبراهه كه در سال 1601 ميلادي و اولين سال قرن هفدهم، زندگي را بدرود گفت مردي بود كه مطالعات نجومي او خيلي به «كِپْلِر» آلماني كمك كرد، و بدون تيخوبراهه، كپلر آلماني نميتوانست سه قانون مشهور نجومي خود را مربوط به حركت سيّارات از جمله زمين اطراف خورشيد كشف كند.
معهذا تيخو براهه نميتوانست به گردش زمين اطراف خود پي ببرد و اگر هم پي ميبرد ميگفت، همان طور كه حركت زمين را اطراف خورشيد به طور علني تأييد ميكرد...
كپلر آلماني كه در سال 1630 زندگي را بدرود گفت با سه قانوني كه راجع به حركت سيارات كشف كرد، نه فقط در آن روز دنياي علم را وادار به تحسين نمود، بلكه امروز هم هر كس قوانين سهگانۀ او را ميخواند زبان به تحسين ميگشايد... آن دانشمند بزرگ كه با كشف سه قانون نجومي نبوغ خود را به ثبوت رسانيد، نتوانست به حركت زمين پيببرد.
ولي جعفر صادق علیه السلام در دوازده قرن قبل از اين، دريافت كه زمين اطراف خود ميگردد و آنچه سبب توالي روز و شب ميشود گردش خورشيد در اطراف زمين نيست (كه وي آن را از لحاظ عقلي غير قابل قبول ميدانست) بلكه گردش زمين در اطراف خود سبب ميگردد كه روز و شب به وجود بيايند، و دائم نيمي از زمين تاريك و شب باشد و نيمي ديگر روشن و روز.
قدماء كه عقيده به كروي بودن زمين داشتند ميدانستند كه پيوسته نيمي از زمين شب است و نيمي ديگر روز، ولي آنها روز و شب را ناشي از حركت خورشيد در اطراف كرۀ زمين ميدانستند.
چه شد كه جعفر صادق علیه السلام در دوازده قرن قبل توانست پي ببرد كه زمين اطراف خود ميگردد، و در نتيجه روز و شب به وجود ميآيد؟
دانشمندان قرون پانزدهم و هفدهم ميلادي كه نام چند نفر از آنها برده شد بااينكه يك قسمت از قوانين مكانيك نجومي را كشف كرده بودند نتوانستند پي ببرند كه زمين به دور خود ميگردد و چگونه جعفر صادق در نقطهاي دور افتاده چون مدينه كه از مراكز علمي آن روز دور بود، توانست دريابد كه زمين اطراف خود ميگردد؟
پیدایش دنیا
جعفر صادق راجع به پيدايش دنيا چنين گفته است:
جهان از يك جرثومه به وجود آمد و آن جرثومه داراي دو قطب متضادّ شد و دو قطب متضاد سبب پيدايش ذرّه گرديد، و آنگاه مادّه به وجود آمد، و مادّه تنوّع پيدا كرد، و تنوّع مادّه ناشي از كمي يا زيادي ذرّات آنها ميباشد.
اين تئوري با تئوري اتمي امروزي راجع به وجود آمدن جهان هيچ تفاوت ندارد. و دو قطب متضادّ دو شارژ مثبت و منفي درون اتُم است و آن دو شارژ، سبب تكوين اتم گرديده، و اتم هم مادّه را به وجود آورده و تفاوتي كه بين موادّ (يعني عناصر) ديده ميشود ناشي از كمي يا زيادي چيزهائي است كه درون اتم عناصر موجود ميباشد...
شيعيان ميگويند: تمام چيزهائي كه جعفرصادق علیه السلام در مورد به وجود آمدن جهان و نجوم و فيزيك و عناصر و شيمي و رياضيّات و چيزهاي ديگر گفت، از علم إمامت يعني علم لَدُنِّي او بوده است... ما علوم جعفرصادق را از جغرافيا و نجوم و فيزيك، در مبحث پيدايش دنيا شروع كردهايم، و لذا مبحث فيزيك جعفر صادق را ادامه خواهيم داد، و بعد از آن به مباحث ديگر خواهيم رسيد و ميگوئيم: در فيزيك جعفر صادق چيزهائي گفته كه قبل از او كسي نگفت، و بعد از وي تا نيمۀ قرن هيجدهم و قرون نوزدهم و بيستم به عقل كسي نرسيد كه آنها را بگويد.
اجزاء بدن انسان
جعفر صادق مثل ساير مسلمين ميگفت كه انسان از خاك آفريده شده است فرق او با مسلمين ديگر اين بود كه راجع به آفرينش انسان از خاك چيزهائي ميگفت كه به عقل هيچ يك از مسلمين در آن عصر نميرسيد.
در اعصار بعد هم هيچ مسلماني نتوانست راجع به ساختمان بدن انسان استنباطي چون جعفر صادق داشته باشد، و اگر كسي چيزي ميگفت مستقيم يا غيرمستقيم از شاگردان جعفر صادق شنيده بود.
او ميگفت: تمام چيزهائي كه در خاك هست در بدن آدمي وجود دارد امّا به يك اندازه نيست. و بعضي از آنها در بدن انسان خيلي زياد است و بعضي خيلي كم.
در بين چيزهائي هم كه در بدن انسان زياد است، مساوات وجود ندارد و بعضي
از آنها از بعضي ديگر كمتر ميباشد. او گفت: چهار چيز است كه در بدن انسان زياد ميباشد، و هشت چيز است كه در بدن انسان كم ميباشد و هشت چيز ديگر در بدن انسان خيلي كم است.
اين نظريّه كه راجع به ساختمان بدن آدمي از طرف آن مرد ابراز گرديده آنقدر غرابت دارد كه گاهي انسان فكر ميكند: آيا همان طور كه شيعيان عقيده دارند: جعفر صادق داراي علم امامت بوده و اين نظريّه را از علم امامت استنباط كرده نه از علوم بشري؟
زيرا ادراك ما نميپذيرد كه يك عالم عادي كه از معلومات بشري برخوردار ميباشد در دوازده قرن و نيم قبل بتواند به يك چنين واقعيّت پي ببرد....
جعفر صادق اعمّ از اين كه به عقيدۀ شيعيان علم امامت داشته يا بنابر نظريّۀ قائلين به شعور باطني، با شعور باطني خود مربوط بوده، يا بنابر نظريّۀ «بِرْگْسُون» از جهش حياتي قويّ خود استفاده مينموده، در مورد تشكيلات بدن انسان چيزي گفته كه ثابت ميكند در بين مردم زمان خود و مردم اعصار بعد، درعلم بدنشناسي منحصر به فرد به شمار ميآمده است.
زيرا بعد از دوازده قرن و نيم، امروز نظريّۀ جعفر صادق از لحاظ علمي به ثبوت رسيده، و در صحَّت آن ترديد وجود ندارد، و جعفر صادق اسم موادّي كه در بدن انسان وجود دارد نبرد.
ناگفته نماند همان طور كه جعفر صادق گفت: «هر چه در زمين هست در بدن انسان نيز وجود دارد.»
آنچه در كرۀ زمين هست از يكصد و دو عنصر به وجود آمده، و اين يكصد و دو عنصر در بدن انسان وجود دارد. امّا ميزان بعضي از اين عناصر در بدن انسان آنقدر كم است كه تا امروز نتوانستهاند ميزان آن را به طور دقيق تعيين نمايند.... به طوري كه گفتيم: امروز اين نظريّه به ثبوت رسيده است.
آن هشت چيز كه بنابر گفته جعفر صادق در بدن انسان خيلي كم است اين عناصرميباشد: مُوليبدن - سيليوم - فلوئور- كوبالت- مانگانز- يود- مس- روي. آن هشت عنصر كه در بدن انسان نسبت به هشت عنصر فوق بالنِّسبه زيادتر ميباشد عبارت است از: مانيزيوم - سوديوم - پوتاسيوم- كَلسيم- فسفور- كلور - گوگرد- آهن.
آن چهار عنصر كه دربدن انسان خيلي زياد ميباشد عبارت است از: اكسيژن - كاربون- هيدروژن- ازوت.
پي بردن به اين عناصر در بدن انسان، كار يك روز يا دو روز نبوده. اين كار از آغاز قرن هيجدهم ميلادي با كالبد شكافي شروع گرديد و دو ملَّت در كالبد شكافي پيشقدم گرديدند: يكي ملَّت فرانسه و ديگري ملَّت اُطريش.
در كشورهاي ديگر كالبد شكافي صورت نميگرفت مگر به ندرت. در كشورهاي شرق كالبد شكافي وجود نداشت، و در كشورهاي اروپائي كليساهاي ارتودوكسي و كاتوليكي و پروتستاني با كالبد شكافي مخالفت ميكردند. امّا در اطريش و فرانسه كالبدشكافي ميكردند بدون اينكه تظاهر به مخالفت با دستور كليسا بكنند.
معهذا تا زمان (مارا) كالبد شكافي در كشور فرانسه توسعه نيافت و تقريباً پنهاني بود. (مارا) ضمن كالبد شكافي با كمك چند دانشمند ديگر فرانسوي از جمله «لاووازيه» معروف كه در سال 1894 ميلادي سرش را با گيوتين از بدن جدا كردند، انساج بدن را تجزيه ميكرد تا اينكه بداند: بدن آدمي از چه عناصر متشكّل گرديده است؟
بعد از (مارا) شاگردانش كار او را ادامه دادند و ضمن كالبد شكافي، انساج بدن را تجزيه ميكردند، و آن كار در تمام قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم ادامه يافت و وسعت پيدا كرد.
چون كالبد شكافي كه در آغاز قرن هيجدهم ميلادي تقريباً منحصر به فرانسه و اطريش بود در ساير كشورهاي اروپا و آنگاه در ممالك قارههاي ديگر متداول گرديد، و امروز جز در بعضي از كشورها كه داراي دانشكدۀ پزشكي و جرَّاحي نيستند، كالبد شكافي در همه جا متداول ميباشد.
هر جا كالبد شكافي هست راجع به عناصري كه بدن انسان از آنها متشكّل شده تحقيق ميشود. و گاهي نتيجۀ تحقيق دو مركز، در ارقام جزئي با يكديگر اختلاف پيدا مينمايند، امّا در ارقام بزرگ اختلافي ندارند و تناسبي كه جعفرصادق گفت، در تمام كشورها در مورد تمام افراد سالم محفوظ است.
اکسیژن و هیدروژن در آب
اعجاز جعفر صادق اين نبود كه كوه را به حركت درآورد، بلكه اعجاز او اين است كه در دوازده قرن و نيم قبل از اين به وجود اكسيژن در هوا پي برد، و نيز در همان موقع پيبرد كه در آب چيزي هست كه ميسوزد و به همين جهت گفت كه آب مبدَّل به آتش ميشود.
آنهائي كه ميگويند: برجستهترين اعجاز يك پيغمبر كلام اوست مثل اينكه حرف بياساسي نميزنند.... چون ما كه امروز ميشنويم كه جعفر صادق در نيمۀ اوَّل قرن دوم هجري به وجود اكسيژن و هم به وجود هيدروژن (در آب) پي برده بود، در قلب خود تصديق مينمائيم كه اين اعجاز است....
انسان مبهوت ميشود كه چگونه جعفر صادق يا پدرش (محمدباقر) به وجود گاز هيدروژن كه خالص آن در طبيعت نيست، و رنگ و بو و طعم ندارد پيبرد؟!
جعفر صادق يا پدرش نميتوانستهاند جز در آب، به وجود ئيدروژن پيببرند و بدون تجزيه كردن آب نميتوانستهاند آن را بشناسند.
تجزيه كردن آب هم مستلزم استفاده از جريان برق است، زيرا به طور ديگر نميتوان آب را تجزيه نمود. و آيا يكي از آن دو توانسته بود از جريان برق براي تجزيۀ آب استفاده كند كه اين هم قابل قبول نيست.
در اعصار جديد اولين كسي كه موفّق به جدا كردن هيدروژن از آب گرديد «هانري كاوانديش» انگليسي است كه در سال 1810 ميلادي در سنّ هشتاد و يك سالگي زندگي را بدرود گفت.
او سالها براي تجزيۀ آب كوشش كرد، و بعد از آنكه هيدروژن را به دست آورد اسمش را «هواي قابل اشتعال» گذاشت و اوّلين مرتبه كه ئيدروژن را مشتعل كرد نزديك بود كه خود و خانهاش بسوزد....
گاز هيدروژن زماني كشف شد كه استفاده از نيروي برق آنقدر پيشرفته بود كه ميتوانستند از آن براي تجزيۀ آب استفاده كنند.
اما در زمان جعفرصادق استفاده از نيروي برق، در حدود همان استفاده از كاه و كهربا بود كه جنبۀ سرگرمي و بازي داشت، و قطعهاي از كهربا را به يك پارچۀ پشمي ميماليدند و به كاه نزديك ميكردند و كهربا پرهاي كاه را جذب مينمود.
آيا جعفر صادق يا پدرش محمّد باقر براي جدا كردن هيدروژن از آب به وسيلهاي پيبرده بودند كه هنوز دانشمندان از آن بياطّلاع هستند؟ و آنها توانسته بودند با وسيلهاي غير از جريان برق هيدروژن را از آب جدا كنند؟
از روزي كه «كاوانديش» براي اوّلين بار موفّق شد كه هيدروژن را به دست بياور تا امروز، وسيلۀ جدا كردن هيدروژن از آب غير از جريان برق نبوده است و تاكنون دانشمندان نتوانستهاند كه جز به اين وسيله هيدروژن را از آب جدا نمايند.
آلودگی محیط زیست
در دورۀ جعفر صادق علیه السلام صنايع در حدود افزارمندي بود و حتّي يك كارخانه به شكل كارخانههاي امروزي وجود نداشت و فلزّات را در كورههاي كوچك ذوب ميكردند، و چون تمام فلزّات حتّي آهن با چوب ذوب ميشد آلودگي در محيط به وجود نميآورد.
حتّي اگر آهن را با ذغال سنگ ذوب مينمودند باز ميزان توليدات به اندازهاي نبود كه محيط را آلوده نمايد. همچنان كه از آغاز قرن هيجدهم ميلادي توليد مقادير زياد آهن و پولاد در آلمان غربي و فرانسه و انگلستان و ساير كشورهاي اروپا شروع شد بدون اينكه محيط را آلوده نمايد، در صورتي كه تمام كارخانه هاي ذوب آهن در آلمان و فرانسه و انگلستان ذغال سنگ ميسوزانيدند و از آغاز تا پايان سال حتي يك لحظه خروج دود از دودكش كارخانهها متوقّف نميگرديد.
معهذا محيط از دود ذغال سنگآلوده نشد، تا چه رسد به دورۀ جعفر صادق علیه السلام كه يكي از كارخانههاي امروزي وجود نداشت و كسي ذغال سنگ نميسوزانيد.
معهذا جعفر صادق مانند كسي كه وضع امروز را ببيند گفت: «آدمي بايد طوري زندگي نمايد كه پيرامون خود را آلوده نكند» زيرا اگر آلوده نمايد روزي ميآيد كه بر اثر آن آلودگي زندگي بر او دشوار و شايد غير ممكن ميشود.
موضوع آلودگي محيط زيست حتي در سي سال قبل هم وجود نداشت. اين موضوع از زماني شروع شد كه اوَّلين بمب اتمي منفجر گرديد و در منطقۀ انفجار جوّ را آلوده كرد.
اگر به همان انفجارهاي اوَّليه اكتفا ميشد محيط آلوده نميگرديد ولي بعد از آن دولتهائي كه داراي سلاح اتمي بودند به آزمايش آن سلاح ادامه دادند و به موازات آن آزمايشها كارخانههاي مولِّد برق با نيروي اتم به كار افتاد و آلودگي هوا از موادّ پرتوافكن بيشتر شد.
در همان حال صنايع هم به خصوص در آمريكا و اروپا محيط را آلوده كرد و طوري آب بعضي از رودخانهها مثل رود «رن» در اروپاي غربي آلوده گرديد كه نسل ماهي در آن برافتاد، همان طور كه در درياچههاي بزرگ آمريكاي شمالي كه آب شيرين دارد نسل ماهي تقريباً برافتاده است. و خطرناكتر از آلودگي هواي خشكي، آلودگي آب اقيانوسها ميباشد. چون جانوران چند سلولي به اسم «پلانكتون» كه در سطح اقيانوس، مجاور هوا زندگي ميكنند و نود درصد اكسيژن را در كرۀ خاك آنها تأمين مينمايند، بر اثر آلودگي اقيانوس ميميرند و با مرگ و نابودي آنها ميزان اكسيژن در هواي زمين به ده درصد امروزي تنزّل ميكند، و اين مقدار نه براي تنفّس جانداران از جمله انسان كافي است نه براي تنفّس گياهان. و در نتيجه نسلهاي گياه و جاندار در كرۀ خاك منقرض ميشود، و اين يك تئوري نيست كه بگويند: احتمال صدق و كذب آن مساوي ميباشد، بلكه يك محاسبۀ علمي است، و با اين وضع كه امروز اقيانوسها آلوده ميشود پلانكتون در سطح اقيانوسها تا پنجاه سال ديگر نصف ميشود، و به همان نسبت از ميزان توليد اكسيژن كاسته خواهد شد.
طفلي كه امروز متولّد ميشود در پنجاه سال ديگر (اگر تا آن موقع زنده بماند) وضع نفس كشيدنش مانند نفس كشيدن كوه پيمائي است كه بدون دستگاه تنفّس در قلّۀ كوه هيماليا كه مرتفعترين كوه دنياست مشغول نفس كشيدن ميباشد.
پنجاه سال ديگر با ادامۀ آلوده شدن آب اقيانوسها وضع نفس كشيدن تمام افراد بشر و جانداران ديگر شبيه به وضع كساني است كه در حال خفقان هستند.
در پنجاه سال ديگر كسي كه كبريت ميكشد تا اينكه سيگار خود را روشن كند، يا اجاقي را در خانه روشن نمايد، آن كبريت مشتعل نخواهد شد، براي اينكه درهوا آنقدر اكسيژن نيست كه كبريت را مشتعل نمايد، و اين گفته يك افسانۀ علمي نيست، بلكه واقعيت است....
براي اين كه بدانيم كه عدم توجّه به توصيۀ جعفر صادق علیه السلام مُشْعر بر اين كه انسان نبايد پيرامون خود را آلوده نمايد چگونه يك ملّت ثروتمند را دچار مشكلات مينمايد، ژاپن را مثال ميزنيم:
امروز ژاپن از لحاظ توليد اتومبيل، و كامپيوتر، و پارچههاي «ريون» يعني پارچههائي كه با الياف مصنوعي از «سلولوز» بافته ميشود بعد از آمريكا، اولين كشور جهان است، و از جهت ساختمان كشتي، و راديو، و ضبط صوت، و تلويزيون، و دوربين عكاسي، و موتور سيكلت، اوَّلين كشور جهان به شمار ميآيد.
اگر بخواهيم بگوئيم ژاپن چگونه توانست در مدّتي كوتاه، خود را از مرتبۀ صفر به اين مرتبه از صنعت و بازرگاني برساند از موضوع بحث كه مربوط به آلودگي محيط زيست است خارج ميشويم. و خيلي به اختصار ميگوئيم: دو عامل اصلي سبب شد كه ژاپن در مدّتي كوتاه به اين پايه برسد:
اول مديريّت خوب، و دوم صميميَّت كارگر ژاپني نسبت به كارش.
اما اين ملّت ثروتمند و كاري، چون توجّه نداشته كه از آلوده كردن محيط زيست خودداري نمايد، اكنون نه فقط دچار يك اشكال بزرگ شده، بلكه سلامتي جامعهاش در معرض خطر قرار گرفته و بر اثر آلودگي محيط زيست، امراضي در ژاپن به وجود آمده كه در تاريخ علم طبّ سابقه ندارد...
نوع بشر تازه به خطرات آلوده كردن محيط زيست، و به خصوص زمين و رودخانه و دريا پي برده است اما عقلاي گذشته چون جعفر صادق علیه السلام در هزار و دويست سال قبل از اين پيبرده بودند كه نوع بشر بايستي طوري زندگي نمايد كه پيرامون خود را آلوده نكند.
اين بود نمونهاي از نظرات هيئت محقّقان استراسبورگ دربارۀ چند قسمت از آثار علمي امام صادق علیه السلام كه از مجلّۀ خواندنيها در اينجا نقل كرديم، ولي محقّقان مزبور تنها به بررسي زندگاني پيشواي ششم ما پرداختهاند، و اينچنين حيرت زده شدهاند در صورتي كه اگر به آثار ساير أئمّه و پيشوايان اسلام نظر افكنند همه را مانند امام صادق علیه السلام مخزن علوم الهي مييابند.
در صدر علوم و آثار اسلامي، متن قرآن كريم قرار دارد كه پر است از مسائل علمي، و دانشمندان امروز به برخي از آنها پي بردهاند.
جاذبۀ عمومي
ميگويند: نيروي جاذبه را نيوتن كشف كرد و زمينۀ اين كشف را هم نشستن او زير درخت سيب و افتادن سيب از درخت آماده كرد و او حدس زد كه يك كشش دائمي بين اجسام عالم وجود دارد. و آزمايشهاي بعدي، صحَّت اين نظريّه را تأييد كرد. ولي اگر به قرآن كريم مراجعه كنيم ميبينيم در چهارده قرن قبل به وجود اين نيرو در جهان خلقت تصريح فرموده است:
اَللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...
يعني «معبود برحق خدائي است كه موجودات آسماني را با ستوني كه شما آن را نميبينيد برافراشت.»
در اين آيه تصريح شده كه كرات آسماني به وسيلۀ ستونهاي نامرئي كه همان نيروي جاذبۀ عمومي است، برقرار شدهاند.
بحث در اين زمينه، و ذكر شواهد ديگر نيازمند به فرصت بيشتري است كه علاقهمندان بايد به كتب مشروحي كه دراينباره به قلم دانشمندان نگاشته شده، مراجعه كنند و در آينده به فضل خداوند، باز هم بحثهائي در اين مسائل خواهيم داشت. پايان
و اينك نيز جزوۀ دوم را كه شمارة 23 از حقايق علمي اسلام ميباشد به همان روش جزوة 22 در اينجا نقل مينمائيم:
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم
مباحثي كه در قرآن كريم و ساير آثار اسلامي آمده و در دسترس دانشمندان قرار دارد هر كدام حاوي مسائل علمي عميقي هستند كه پژوهندگان بيدار دل به برخي از آنها دست يافته و به درك آن نائل آمدهاند.
از اصطلاحات متداول امروزي در آن آثار چيزي به كار نرفته، ولي محقّقين ميدانند كه به كار نرفتن اين اصطلاحات تنها به خاطر آماده نبودن افكار مردم آن زمان بوده است و رهبران عاليقدر اسلام مطالب علمي عميق را در لباسي ارائه فرمودهاند كه مردم آن عصر قدرت درك و فهم آن را تا حدودي داشته باشند.
در روزگاري كه هنوز « تِلِسْكُوبْ » ساخته نشده و رصدخانهاي به وجود نيامده و كسي از جهان پهناور كيهان اطّلاعي نداشت؛ در زماني كه «ميكرب» كشف نشده و «ميكروسْكُب» قدم به عرصۀ علم ننهاده و از موجودات ذرّهبيني كسي آگاه نبود؛ در عصري كه نيروي برق مسخَّر دست دانشمندان نشده و هيچ يك از اكتشافات وابسته بدان به ميدان نيامده بود؛در چنين زماني براي ابراز حقايق علمي زمينۀ مساعد نيست و جز به طريق اشاره و با توسّل به عبارات و اصطلاحات متداول زمان، راهي براي تفهيم و بيان آنها وجود نداشت.
به همين جهت در آثار خاندان رسالت و ائمۀ معصومين: تمام مسائلعلمي به اندازۀ فهم مردم زمان و به كمك الفاظ و عبارات قابل درك آنها بيان شده است؟
در بحث گذشته چند فراز از كتاب «مغز متفكّر جهان شيعه» كه نمايانگر قسمتي از علوم ششمين پيشواي مذهب شيعه: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود نقل كرديم. و چون اين گونه بحثها كه به وسيلۀ جمعي از محقِّقين و دانشمندان بیطرف نگاشته شده اثر مطلوبي در خوانندگان بجاي ميگذارد، چند قسمت ديگر آن را در اينجا نقل ميكنيم:
همان طور كه قبلاً ذكر شد، كتاب مزبور از طرف مجلّۀ خواندنيها و به قلم آقاي منصوري ترجمه و در همان مجلّه به صورت مقالات مسلسل انتشار يافت.
كتاب نامبرده به وسيلۀ گروه دانشمندان و محقِّقين «مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ» كه هر يك در رشتهاي از علوم تخصّص دارند و مسيحي هستند تأليف شده است.
اين مركز، در شهر استراسبورگ كه مركز ايالت آلزاس فرانسه و در كنار رود « رَنْ » قرار دارد تأسيس شده و در زمينۀ مسائل و آثار و علوم اسلامي تحقيق و بررسي به عمل ميآورد، و اين كتاب را تنها به بررسي در آثار حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اختصاص داده است.
نكتهاي كه بايد يادآور شويم آن است كه براي حفظ امانت هيچ گونه تغييري در عبارات كتاب مزبور داده نشد و اگر نام امام ششم علیه السلام بدون تجليل ذكر شده عين عبارت مولّفان محترم كتاب است. و اينك چند قسمت از كتاب مزبور:
نوزاد ، در طرف چپ مادر يكي از مظاهر نبوغ علمي جعفر صادق، توصيۀ او به مادران بود تا اينكه كودكان شيرخوار را در طرف چپ خود بخوابانند.
اين توصيه قرنها چون يك سفارش زائد يا بيمورد جلوه ميكرد. علَّتش اين بود كه هيچكس به فائدۀ اين سفارش پي نميبرد و بعضي هم به كار بستن اين سفارش را خطرناك ميدانستند و فكر ميكردند كه اگر طفل شيرخوار در طرف چپ مادر خوابانيده شود ممكن است كه مادر هنگام خواب بغلطد و طفل را زير تنه خود خفه كند.
از محمَّد بن ادريس شافعي كه در سال 150 هجري و دو سال بعد از مرگ جعفر صادق در غزّه متولّد شد و در سال 199 هجري در قاهره زندگي را بدرود گفت پرسيدند كه آيا مادر طفل شيرخوار را بايد در طرف راست خود بخواباند يا در طرف چپ؟
وي جواب داد: بين چپ و راست تفاوتي وجود ندارد، و مادر مي تواند طفل را در هر طرف خود كه راحتتراست بخواباند.
گاهي هم گفتۀ جعفر صادق را مغاير با عقل سليم ميدانستند، چون از نظر آنها راست بيش از چپ احترام داشت و فكر ميكردند كه مادر بايستي طفل را در طرف راست خود بخواباند تا اينكه كودك از كرامت راست برخوردار شود.
نه كسي در شرق براي اين توصيۀ جعفر صادق قائل به ارزش شد نه در غرب و حتّي در دورۀ تجدّد كه دانشمندان با ديدۀ انتقاد هر موضوع علمي را مورد توجّه قرار دادند كسي براي گفتۀ جعفر صادق قائل به اهميّت نگرديد، و در صدد بر نيامد بفهمد كه آيا آن گفته از نظر علمي ارزش و فائده دارد يا نه؟
قرون شانزدهم و هفدهم و هيجدهم ميلادي كه قرون دورۀ تجدّد بود گذشت و قرن نوزدهم ميلادي فرارسيد و در نيمۀ دوم آن قرن دانشگاه «كورنيل» در آمريكا ساخته شد و شروع به كار كرد.
عزرا- كورنيل باني دانشگاه كورنيل كه دوران شيرخوارگي و كودكي بسيار سخت را گذرانيده بود تصميم گرفت كه در آن دانشگاه يك انستيتوي مخصوص تحقيق در نوزادان و كودكان شيرخوار را به وجود بياورد.
اين انستيتو (موسّسه) در اوَّلين سال شروع به تدريس از طرف دانشگاه كورنيل به وجود آمد و منضمّ به دانشكده پزشكي گرديد و اينك متجاوز از يك قرن است كه به تحقيق در مورد نوزادان و كودكان شيرخوار ادامه ميدهد.
در مسائل مربوط به نوزادان و كودكان شيرخوار چيزي وجود ندارد كه مورد تحقيق اين موسسه قرار نگرفته باشد، و در جهان هيچ مركز علمي از لحاظ داشتن اطلاعات راجع به نوزادان و كودكان شيرخوار به پاي اين مركز نميرسد.
محال است كه يك موضوع مربوط به نوزادان و كودكان شيرخوار وجود داشته باشد و اين موسسه راجع به آن تحقيق نكند حتّي تابلوهائي كه شكل نوزادان و كودكان شيرخوار روي آنها كشيده شده، مورد تحقيق اين موسسه قرار گرفته است.
در نيمۀ اول اين قرن (قرن بيستم) محقِّقين اين موسسه تابلوهاي مربوط به نوزادان را در موزههاي دنيا از نظر گذرانيدند و از 466 تابلو كه در موزههاي معروف جهان در نظرشان رسيد ديدند كه اكثريّت با تابلوهائي است كه در آنها مادران، كودك خود را در طرف چپ بغل گرفتهاند. در 373 تابلو، مادران كودك را در طرف چپ در بغل داشتند و در 93 تابلو در طرف راست.
بنابر اين در هشتاد درصد از تابلوها كه در موزههاي معروف به نظر رسيد مادران كودكان را در طرف چپ بغل گرفته بودند.
در ايالت نيويورك چند زايشگاه وابسته به مركز تحقيق مربوط به نوزادان و شيرخواران دانشگاه كورنيل است و دكترهائي كه در آن زايشگاه كار ميكنند نتيجۀ مطالعات و معاينات خود را براي مركز تحقيق مربوط به نوزادان و شيرخواران ميفرستند.
از گزارشهائي كه در طيّ يك مدّت طولاني از طرف آن دكترها به مركز تحقيق ميرسد اين نتيجه بهدست ميآيد كه در روزهاي اوَّل بعد از تولّد وقتي نوزاد در طرف چپ مادر ميخوابد آسودهتر از آن است كه در طرف راست بخوابد. و اگر آنها را در طرف راست مادر بخوابانند در فواصل نزديك از خواب بيدار ميشوند و شيون ميكنند.
محققين مركز تحقيق، مطالعات خود را منحصر به نژاد سفيدپوست امريكايي نكردند بلكه در صدد برآمدند بدانند كه آيا در نژادهاي سياه و زرد نيز اين موضوع صدق دارد يا نه؟
بعد از يك دورۀ طولاني تحقيق در نژادهاي ديگر، متوجه شدند كه اين موضوع در تمام اقوام صدق ميكند و در همه جا نوزادان بخصوص در روزهاي اول تولد اگر در طرف چپ مادر بخوابند آرامتر از آن هستند كه در طرف راست مادر به خواب بروند، واينواقعيت اختصاص بهنژاد سفيدپوست ندارد ويك واقعيتجهانياست. مركز تحقيق دانشگاه كورنيل بدون انقطاع اين موضوع را مورد مطالعه قرار ميداد. ساعتها شكم زن باردار از طرف پزشكان مركز تحقيق به وسيلۀ اشعۀ مجهول مورد معاينه قرار ميگرفت تا اينكه جنين را در شكم مادر ببينند. اما از ديدن جنين چيزي بر اطلاعاتشان افزوده نميشد تا اينكه « هولوگرافي » اختراع گرديد.
بعد از اختراع هولوگرافي، پزشكان مركزتحقيق در صدد برآمدند كه با هولوگرافي و در حالي كه اشعۀ مجهول جنين را در شكم مادر روشن كرده از آن عكس بردارند و آن وقت ديدند كه امواج صداي ضربان قلب مادر كه در تمام بدن پخش ميشود به گوش جنين ميرسد.
بعد از اين مرحله و براي وقوف بيشتر لازم بود كه بدانند توقف ضربان قلب مادر، آيا در جنين عكس العمل به وجود ميآورد يا نه؟
چون نميتوانستند قلب مادر را متوقف كنند زيرا سبب هلاك آنها ميشد، تحقيق را در جانوران پستاندار ادامه دادند و هر بار كه قلب جانوري را كه جنين در زهدان داشت متوقف كردند، ديدند كه در جنين واكنش به وجود آمد.
آزمايشهاي مكرَّر در مورد چند نوع پستاندار ثابت كرد كه وقتي ضربان قلب مادر متوقّف ميشود در جنين واكنش به وجود ميآيد، و بعد از مرگ مادر جنين هم به هلاكت ميرسد، براي اينكه جنين از خون قلب مادر كه به وسيلۀ شريان بزرگ موسوم به «آئورت» برايش فرستاده ميشود تغذيه مينمايد و وقتي قلب مادر متوقّف گرديد غذا به جنين نميرسد و هلاك ميشود.
بعد از آزمايشهاي متعدّد، دانشمندان مركز تحقيق دانشگاه كورنيل دانستند كه طفل در شكم مادر، نه فقط عادت به شنيدن ضربان قلب او ميكند، بلكه آن ضربان به حيات وي نيز وابستگي دارد، و هر گاه ضربان ادامه نيابد طفل در شكم مادر از گرسنگي ميميرد.
عادتي كه جنين قبل از تولّد به شنيدن صداي ضربان قلب مادر دارد طوري در وي نافذ ميشود كه بعد از تولّد هم اگر صدايِ قَرعههاي قلب مادر را نشنود احساس اضطراب مينمايد، و هوش كودك نوزاد به خوبي صداي قرعههاي قلب مادر را تشخيص ميدهد، و به همين جهت وقتي نوزاد در طرف چپ مادر قرار بگيرد چون صداي قَرعههاي قلبش را ميشنود آرام ميگيرد ليكن در طرف راست چون آن صداها به گوشش نميرسد مضطرب ميشود.
اگر باني دانشگاه كورنيل يك مركز تحقيق راجع به نوزادان و شيرخواران در آن دانشگاه به وجود نميآورد و آن مركز به طور مستمر راجع به نوزادان و شيرخواران تحقيق نميكرد معلوم نميشد گفتۀ «جعفر صادق» كه به مادران توصيه كرد كه فرزندان شيرخوار را در طرف چپ خود قرار بدهند و بخوابانند مبتني بر چه مصلحت و فائده مي باشد.
امروزه در تمام شيرخوارگاههاي وابسته به مركز تحقيق دانشگاه كورنيل در اطاقي كه نوزادان خوابيدهاند دستگاهي است كه صداي قرعات قلب مادر را به وجود ميآورد و در تختخواب هر نوزاد يك گوشي ميباشد كه قَرعات مصنوعي قلب مادر را به گوش كودك ميرساند. قلب انسان بالغ، زن يا مرد به طور عادي در هر دقيقه 72 بار ميطپد.
در شيرخوارگاههائي كه وابسته به مركز تحقيق دانشگاه كورنيل ميباشد بارها آزمودهاند كه اگر شمارۀ قَرعات مصنوعي قلب مادر در هر دقيقه يكصد و ده يا
يكصد و بيست قرعه بشود، صداي شيون تمام كودكان كه در يك اطاق هستند به گوش ميرسد، و بايستي شمارۀ قرعات مصنوعي قلب مادر در هر دقيقه 72 قرعه باشد تا اينكه كودكان مضطرب نشوند و به شيون در نيايند.
در شيرخوارگاههاي وابسته به مركز تحقيق، چند بار اين آزمايش را كردهاند. عدّهاي از نوزادان را در اطاقي قرار دادهاند كه در آنجا صداي قرعات مصنوعي قلب مادر به گوش كودكان نميرسيد، و عدّهاي را هم در اطاقي قرار دادند كه نوزادان در آنجا صداي قرعات مصنوعي قلب مادر را ميشنيدند هر دفعه كه اين آزمايش را كردند معلوم شد كه در اطاقي كه در آنجا قرعات مصنوعي قلب مادر شنيده ميشود، وزن كودكان سريعتر از كودكان اطاق ديگر زياد ميشود، در صورتي كه غذائي كه به كودكان دو اطاق داده ميشود از حيث نوع، متشابه است.
اما در اطاقي كه صداي قرعات مصنوعي قلب مادر شنيده ميشود كودكان با اشتهاي زيادتر غذا ميخورند، و كودكان اطاقي كه صداي قرعات مصنوعي قلب مادر در آنجا به گوش نميرسد كم اشتها ميشوند.
در شيرخوارگاههاي وابسته به مركز تحقيق دانشگاه كورنيل، راجع به صداي مصنوعي قلب مادر از لحاظ شدّت آن هم تحقيق كردهاند، و متوجّه شدهاند كه: اگر آن صدا شديدتر از صداي طبيعي قرعات قلب مادر باشد كودكان را مضطرب ميكند و به گريه در ميآيند.
يكي از پزشكان مركز تحقيق دانشگاه كورنيل ضمن سفرهائي كه در قارههاي جهان ميكرد دقّت ميكرد كه بداند: مادران در كشورهاي مختلف در معابر، فرزندان خود را چگونه در آغوش ميگيرند.
اين پزشك كه به اسم دكتر «لي- سالك» خوانده ميشود و اكنون در مركز تحقيق دانشگاه كورنيل مشغول كار است ميگويد كه اكثر زنها در تمام قارّههاي دنيا در معابر فرزندان خود را در طرف چپ در بغل ميگيرند.
زنهائي كه فرزندان خود را در طرف راست در بغل ميگيرند اكثر با دست چپ كار ميكنند. آنها بخصوص اگر زنبيل خواروبار حمل كنند فرزندان را در طرف راست در آغوش ميگيرند تا اينكه بتوانند با دست چپ، زنبيل خواروبار را به راحتي حمل نمايند.
دكتر لي سالك در زايشگاه وابسته به مركز تحقيق، از زنهاي زائو كه بعد از وضع حمل از زايشگاه خارج ميشوند و نوزادان خود را در طرف چپ در بغل ميگيرند سوال ميكند كه آيا شما ميدانيد كه براي چه نوزادان خود را در طرف چپ بغل ميكنيد؟!
اما هنوز هيچ زن به دكتر لي سالك جواب نداده كه چون قلب در طرف چپ سينه قرار گرفته و شنيدن صداي قرعات آن براي نوزادان مفيد است. مادران بدون اينكه بدانند چرا طرف چپ بدن را ترجيح ميدهند كودك را در طرف چپ در بغل ميگيرند.
حتّي زنهاي طوايف سياهپوست آفريقائي، طفل خود را هنگاميكه بر پشت حمل نميكنند در طرف چپ بدن روي سينه قرار ميدهند. و در تمام طوائف سيهپوستان آفريقا زنها ميدانند كه هر گاه نوزاد را در طرف چپ سينه قرار بدهند بهتر شير مينوشد و اشتهاي نوزاد براي نوشيدن شير از پستان چپ مادر بيش از پستان راست است.
دكتر ليسالك از مادران شنيده است كه در شب وقتي كودك گرسنه ميشود در تاريكي با سرعتي حيرتآور پستان چپ مادر را پيدا ميكند و دهان را بر پستان ميگذارد و شير مينوشد.
آنها تعجّب ميكنند: كودك بدون اينكه چراغ روشن باشد و پستان مادر را ببيند چگونه با سرعت دهان را بر پستان ميگذارد.
دكتر لي سالك براي مادران توضيح ميدهد كه در تاريكي شب راهنماي كودك براي نوشيدن شير از پستان مادر، قرعات قلب وي ميباشد، و طفل كه صداي تپش قلب مادر را ميشنود مستقيم و بدون ترديد، پستانش را پيدا ميكند و دهان را بر پستان ميگذارد.
نور ، وسیلۀ انتقال بیماری ....... يكي از نظريّههاي جعفر صادق علیه السلام كه نبوغ علمي او را بهثبوت ميرساند نظريّهاي است كه راجع به انتقال بيماري به وسيلۀ بعضي از نورها داده است.
جعفر صادق گفت: روشنائيهائي هست كه اگر از يك بيمار بر يك شخص سالم بتابد ممكن است كه آن شخص سالم را بيمار كند.
بايد توجّه كرد كه صحبت از هوا يا انتقال ميكروب (كه در نيمۀ اول قرن دوم هجري از آن بياطّلاع بودند) نيست. بلكه صحبت از روشنائي است آن هم نه تمام روشنائيها، بلكه بعضي از انوار كه اگر از شخص بيمار به شخص سالم بتابد ممكن است كه وي را بيمار كند.
اين نظريّه را علماي زيستشناسي و پزشكي از خرافات ميدانستند چون آنها عقيده داشتند كه عامل انتقال بيماري از يك فرد بيمار به يك فرد سالم ميكروب است يا ويروس. خواه وسيلۀ انتقال بيماري حشرات باشد يا آب يا هوا يا تماس مستقيم دو فرد بيمار و سالم.
قبل از اينكه به وجود ميكرب و ويروس پيببرند وسيلۀ انتقال بيماري را بُوها ميدانستند و تمام اقداماتي كه در قديم براي جلوگيري از سرايت امراض ميشد بر اساس جلوگيري از بوها بود تا اينكه بوي بيماري واگير از يك بيمار به يك بيمار سالم نرسد و او را بيمار ننمايد.
در هيچ دوره هيچ كس نگفت كه بعضي از روشنائيها اگر از بيمار بر سالم بتابد او را بيمار مينمايد. و اين گفته از جعفر صادق علیه السلام است.
گفتيم كه جامعۀ دانشمندان اين نظريه را در عداد خرافات به شمار ميآوردند تا اينكه تحقيقات علمي جديد ثابت كرد كه اين نظريّه حقيقت دارد و بعضي از انوار اگر از بيمار به سوي سالم برود او را بيمار ميكند، و اولين مرتبه در اتّحاد جماهير شوروي به اين واقعيّت پي بردند.
در شهر «نوو- وو- سيبيرسك» واقع در شوروي كه يكي از مراكز بزرگ تحقيقات پزشكي و شيميائي و زيستشناسي در «سيبريۀ شوروي» ميباشد به طور علمي و غير قابل ترديد ثابت شد كه اولاً از سلولهاي بيمار أشعّه ساطع ميشود، و ثانياً نوعي از اشعّه كه از سلّولهاي بيمار ساطع ميشود هرگاه بر سلّولهاي سالم بتابد آنها را بيمار خواهد كرد بدون اينكه كوچكترين تماسّ بين سلّولهاي بيمار و سلّولهاي سالم وجود داشته باشد. و بيآنكه از سلّولهاي بيمار ميكروب يا ويروس به سلّولهاي سالم سرايت نمايد.
طرز عمل دانشمنداني كه در نوو- وو- سيبيرسك مشغول تحقيق بودند اين شكل بود:
آنها دودسته از سلّولهاي يكشكل از يك موجود زنده را انتخاب مي كردند وآنها را از همجدا مينمودند و ميديدندكه ازآن سلّولها چندنوع «فوتون» ساطع ميشود.
.... دانشمندان شوروي بعد از اينكه دو دسته از سلّولهاي متشابه را از يك موجود جاندار انتخاب نمودند و در دو قسمت جداگانه قرار دادند يكدسته از آنها را بيمار نمودند تا اينكه مشاهده كنند كه آيا در حال بيماري هم از سلّولها أشعه ساطع ميشود يا نه؟و مشاهده كردند كه در حالبيماري نيز از سلولها فوتونساطعميشود.
دانشمندان سلّولهاي دستۀ دوم را كه سالم بودند در دو محفظه قرار دادند كهيك محفظه از«كوارتز» بود كه نام ديگرش «سيليكا» است و محفظۀ ديگر از «شيشه».
كوارتز اين خاصيّت را دارد كه هيچ نوع فوتون يعني هيچ نوع أشعّهاي از آن عبور نميكند غير از اشعۀ ماوراي «بنفش».
شيشه معمولي اين خاصيّت را دارد كه هر نوع فوتون يعني هر نوع اشعه از آن عبور ميكند غير از اشعۀ ماوراي بنفش.
بعد از مدّت چندين ساعت كه سلّولهاي سالم در دو محفظۀ كوارتزي و شيشهاي در معرض اشعۀ سلولهاي بيمار قرار گرفتند مشاهده شد كه آن قسمت از سلّولهاي سالم كه در محفظه كوارتزي بودند بيمار شدند، امّا قسمتي از سلولهاي سالم كه در محفظۀ شيشهاي بودند بيمار نگرديدند.
.... اين آزمايش با بيماريهاي گوناگون و سلّولهاي متشابه يا متفاوت در مدّت بيست سال پنجهزار بار تكرار شد، براي اينكه دانشمندان مركز تحقيقاتي نوو- وو-سيبيرسك نميخواستند كه كوچكترين ترديد در نتيجۀ آزمايش وجود داشته باشد، در هر پنجهزار آزمايش نتيجۀ كلّي يكي بود و آن اين كه: سلّولهاي بيمار انواع اشعه را ساطع ميكنند، از جمله اشعۀ ماوراي بنفش را.
ديگر اينكه هرگاه سلّولهاي سالم در معرض اشعۀ ماوراي بنفشي كه از سلّولهاي بيمار ساطع ميشود (نه اشعۀ ماوراي بنفش ديگر) قرار بگيرند، بيمار ميشوند.
و ديگر اينكه بيماري آنها همان بيماري سلّولهاي مريض ميباشد.
در تمام اين آزمايش كه مدّت بيست سال طول كشيد بين سلّولهاي سالم و سلّولهاي بيمار هيچ نوع مجاورت و رابطه وجود نداشت تا اينكه تصوّر شود كه ويروس يا ميكروب از يكدسته به دستۀ ديگر سرايت ميكند. و بردانشمندان بعد از پنجهزار آزمايش محقّق شد كه عامل ايجاد بيماري در سلّولهاي سالم اشعۀ ماوراي بنفش است كه از سلّولهاي بيمار ساطع ميشود و به آنها ميتابد...
... از آزمايشهائي كه دانشمندان شوروي كردند، اين نتيجه بهدست ميآيد كه هر يك از سلّولهاي بدن ما مانند يك فرستنده و گيرنده است كه أشعه ساطع ميكند و هم تحت تأثير اشعّه قرار ميگيرد و آنها را ضبط مينمايد....
.... محتاج به تفصيل نيست كه اين واقعيّت علمي كه پنجهزار آزمايش در مدّت بيست سال آن را به ثبوت رسانيده، يك عرصۀ جديد مقابل زيست شناسان و پزشكان، براي معالجۀ بيماريها ميگشايد...
.... در آمريكا هم در اين زمينه تحقيقاتي شده، و نتايجي كه به دست آمده شبيه نتائجي است كه دانشمندان شوروي به دست آوردهاند، و نتائج آنها در مجلاّت علمي آمريكا انعكاس پيداكرده و يكي از محقّقين به اسم دكتر «جوهن اوت» هم كتابي راجع به اين موضوع نوشته است.
از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست ميآيد كه نظريّۀ جعفرصادق علیه السلام در نيمۀ اوَّل قرن دوم هجري مشعر بر اينكه بعضي از انوار سبب تولد بيماري ميشود، و تا اين اواخر تصوّر ميكردند كه آن گفته جزو خرافات ميباشد، حقيقت داشته، و ما امروز ميدانيم كه نور ماوراي بنفش هرگاه از جانداران بيمار به سوي جانداران سالم تابيده شود آنها را بيمار مينمايد، در صورتي كه اشعۀ ماوراي بنفش ديگر و مهمتر از همه اشعّۀ ماوراي بنفش خورشيد وقتي به جانداران ميتابد سبب بيماري آنها نميشود.
گرچه نور ماوراي بنفش خورشيد هرگاه بدون وجود طبقۀ هوا بر بدن جانداران بتابد و بين بدن و آن أشعه عايقي نباشد سبب هلاكت جانداران ميشود امّا همين اشعه بعد از اينكه از طبقۀ هوا گذشت و به زمين رسيد هيچ جاندار را بيمار نمينمايد.
در هر صورت اكتشافات زيستشناسي و طبّي جديد بعد از هزار و دويست و پنجاه سال صحّت نظريّۀ جعفر صادق علیه السلام را به ثبوت رسانيد.
علوم دنیاهای دیگر
ديگر از پرسشهائي كه از جعفرصادق علیه السلام كردند اين بود كه پرسيدند: چه كسي را ميتوان داناي مطلق دانست؟! و در چه موقع آدمي احساس ميكند همه چيز را آموخته است؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: اين پرسش را بايد به دو قسمت تجزيه كنيد و هر يك را جداگانه از من بپرسيد!
قسمت اوّل كه ميتوانيد از من بپرسيد اين است كه چه كسي را ميتوان داناي مطلق دانست؟!
در جواب شما ميگويم: جز ذات خدا، داناي مطلق وجود ندارد و محال است از ابناي بشر كسي داناي مطلق باشد. براي اينكه علم آنقدر وسعت دارد كه كسي نميتواند به همۀ دانستنيها پي ببرد و لو هزارها سال عمر كند و در تمام آن مدّت طولاني مشغول تحصيل باشد. شايد بعد از هزارها سال عمر كردن به تمام علوم اين جهان واقف شود. امّا در ماوراي اين جهان دنياهاي ديگر هست، و در آن دنياها علومي وجود دارد و آن كه تمام علوم اين جهان را آموخته اگر وارد دنياهاي ديگر بشود جاهل است، و بايستي شروع به تحصيل نمايد تا اينكه از علوم آن دنياها واقف شود.
اين است كه جز ذات خدا، داناي مطلق وجود ندارد. براي اينكه هرگز فردي از ابناي بشر نميتواند از تمام دانستنيها برخوردار شود.
شاگردان جعفر صادق علیه السلام قسمت دوم سوال را مطرح كردند و از او پرسيدند: چه موقع انسان از علم غني ميشود؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: جواب اين پرسش شما در اولين پاسخ داده شده و گفتم كه اگر انسان هزارها سال عمر كند، و پيوسته مشغول تحصيل باشد تمام دانستنيها را فرانخواهد گرفت.
بنابر اين هرگز زماني نميرسد كه يك نفر بتواند احساس كند كه از علم غني است و فقط آنهائي احساس ميكنند كه از علم غني هستند كه جاهل باشند و آن كه جاهل است خود را از علم بينياز ميداند.
از جعفر صادق علیه السلام پرسيدند كه منظور از علم دنياهاي ديگر چيست؟! او گفت: غير از اين جهان كه ما در آن زندگي ميكنيم دنياهائي وجود دارد كه بسي بزرگتر از اين جهان است، و در آن دنياها علومي است كه با علوم اين جهان فرق دارد.
از (امام) جعفر صادق علیه السلام پرسيدند كه شمارۀ دنياهاي ديگر چقدر است؟! جواب داد: جز خداوند كسي از شمارۀ دنياهاي ديگر اطّلاع ندارد.
از او پرسيدند: چگونه علم دنياهاي ديگر با علوم اين جهان فرق دارد؟! مگر علم آموختني نيست؟! و آنچه كه آموختني ميباشد چگونه ممكن است كه غير از علوم اين جهان به شمار بيايد؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: در دنياهاي ديگر دو نوع علم وجود دارد و نوعي از آن شبيه به علوم اين جهان است و اگر كسي از اين جهان به آن دنياها برود ميتواند آن علوم را فرا بگيرد. اما در بعضي دنياهاي ديگر علومي وجود دارد كه انديشۀ مردم اين دنيا قادر به ادراك آنها نيست. براي اينكه آن علوم را با عقل مردم اين جهان نميتوان ادراك كرد.
اين گفتۀ جعفر صادق علیه السلام براي دانشمندان نسلهاي بعد يك معمّا شده بود بعضي آن را قابل قبول نميدانستند و ميگفتند كه جعفر صادق علیه السلام آنچه در اين مورد گفته موجّه نيست.
يكي از كساني كه گفتۀ جعفرصادق علیه السلام را ترديد كرد ابنراوندي اصفهاني است او گفت كه عقل بشر قادر به ادراك هر چيز كه علم باشد هست چه علوم اين دنيا، چه علوم دنياهاي ديگر.
ولي شاگردان جعفر صادق علیه السلام گفتۀ استاد خود را پذيرفتند و قائل شدند كه در بعضي از دنياهاي ديگر علومي وجود دارد كه افراد بشر نميتوانند آنها را تحصيل كنند براي اينكه انديشۀ بشري قادر به ادراك آن علوم نيست.
ولي در اين قرن كه تئوري «نِسبيّت أيْنشْتَين» يك فصل جديد و بدون سابقه در فيزيك به وجود آورد، و بعد هم تئوري وجود «ضدّ مادّه» از حدود تئوري تجاوز كرد و وارد مرحلۀ علم گرديد، و بر دانشمندان محقَّق شد كه ضدّ مادّه هست، گفتۀ جعفر صادق علیه السلام در مورد اينكه در بعضي از دنياهاي ديگر علومي هست كه انسان نميتواند آنها را تحصيل كند قابل فهم ميشود.
چون در دنياي ضدِّ مادّه، قوانين فيزيكي، غير از قوانين فيزيكي دنياي ماست و از اين بالاتر قوانين منطق و استدلال غير از آنچه ميباشد كه عقل ما قادر به وضع و ادراك آنها ميباشد.
جهان ضدّ مادّه دنيائي است كه در آن درون اتمها شارژ الكترون مثبت است و شارژ پروتون «در هستۀ اتُم» منفي.
امَّا در دنياي ما درون أتم شارژ الكترون منفي است و شارژ پروتون «در هستۀ اتم» مثبت مي باشد.
در جهاني كه شارژ الكترونهاي أتُم مثبت است و شارژ پروتونها منفي، معلوم نيست چه قوانين فيزيكي حكمفرمائي ميكند؟
در منطق و استدلال ما، كلّ برتر از جزء است. امّا در آن دنيا ممكن است جزء برتر از كلّ باشد، و انديشۀ ما قادر نيست كه اين موضوع را بفهمد و بپذيرد.
در دنياي ما وقتي يك جسم سنگين را در آب فرو ميكنيم بر طبق قانوني كه «ارشميدس» كشف كرد، درون آب سبك ميشود. ولي در آن دنيا وقتي جسمي را درون آب يا مايع ديگر فرو كردند ممكن است كه سنگين شود.
در اين دنيا طبق قانوني كه «پاسكال» كشف كرد وقتي روي نقطهاي از يك مايع در يك ظرف فشاري وارد ميآيد، آن فشار بر تمام نقاط آن مايع وارد ميشود، و با استفاده از همين قانون است كه براي وسائل نقليّه و بخصوص وسائل نقليّۀ سنگين وزن، ترمزهاي روغني ميسازند و فشار پاي راننده روي پدال ترمز كه قدري بر روغن فشار ميآورد چون بر تمام نقاط روغن آن فشار وارد ميآيد، هزار برابر روي چرخهاي كاميون فشار ميآورد و آن را در يك لحظه متوقّف ميكند.
امّا اين قانون فيزيكي ممكن است كه در دنياي ضدِّ ماده اثر نداشته باشد، و فشاري كه بر يك نقطۀ از مايع وارد ميآيد، روي نقاط ديگر آن مايع وارد نيايد.
اگر شخصي از اين جهان وارد جهان ضدّمادّه شود ممكن است كه به تدريج با قوانين فيزيكي آن جهان كه برايش غير عادي و عجيب است كنار بيايد، همان طور كه فضانوردان وقتي در سفينه هاي فضائي اطراف زمين ميگردند يا قدم بر كرۀ ماه ميگذارند، با بیوزن بودن كنار ميآيند. چون قبل از اينكه آنها را به فضا بفرستند در زمين عادتشان دادهاند كه با بيوزن بودن زندگي بكنند.
اما آنچه آدمي نميتواند در دنياي ضدّ مادّه بپذيرد چيزهائي است كه مغاير با قوانين منطق و استدلال او ميباشد.
اگر در آن دنيا جزء را برتر از كلّ ببيند، و اگر مشاهده كند كه مردم آن دنيا در جمع و تفريق و ضرب و تقسيم أعداد، قواعد چهار عمل أصلي را رعايت نميكنند، و اگر حسّ كند كه در آن دنيا حرارت، آب را منجمد ميكند و برودت سبب تبخير آب ميشود بدون اينكه حتّي خلاء وجود داشته باشد، نميتواند به آن پديدههاي غيرعقلاني پيببرد.
اين است كه در اين دوره، نظريّۀ جعفرصادق علیه السلام مشعر بر اينكه در بعضي از دنياها علومي هست كه آدمي توانائي تحصيل آن را ندارد قابل قبول جلوه ميكند...
..... نتيجهاي كه از بحث فوق گرفته ميشود اين است كه: اوّلاً جعفر صادق علیه السلام علم را نامحدود ميدانست. و ثانياً عقيده داشت: علومي در جهانهاي ديگر هست كه آدمي با انديشه و عقلي كه در اين جهان به علوم پي ميبرد نميتواند آن علوم را ادراك نمايد. و امروز بعد از تئوري نسبيّت «أينشتَيْن» و بعد از نظريّۀ ضدّ مادّه كه گفتيم: از حدود تئوري گذشته است و وارد مرحلۀ علمي گرديده، ميتوان دريافت كه: در دوازده قرن و نيم پيش از اين جعفر صادق علیه السلام نظريّهاي درست ابراز كرد.
نمونههاي فوق كه نشان دهندۀ قطره اي از درياي بيكران علوم خاندان پيغمبر و رهبران اسلام: ميباشد اين نكته را آشكار ميسازد كه علوم آنان از منبعي سرچشمه گرفته است كه دست افراد عادي به آن نميرسد، و بهرهگيري از آن هم جز از طريق اهلبيت و به وسيلۀ آنها ميسّر نيست.
و همچنين به ما ميآموزد كه در اجراي تعاليم اسلام و به كار بستن دستورات نجاتبخش آن نبايد به هيچ روي و تحت هيچ عنوان كوتاهي كنيم. زيرا هر حكمي را حكمتي و هر دستوري را فلسفهاي است. كه در صورت سرپيچي از آن، عوارضي دامنگير ما خواهد شدكه گاهي جبران ناپذير و برهم زنندۀ أساس سعادت ما خواهد بود.
در پايان بحث، از خداوند متعال مسألت داريم كه عموم مسلمين را به پيروي كامل از دستورات قرآن كريم، با راهنمائي اهلبيت عصمت: موفّق و مويّد بفرمايد. پايان
جعفر صادق علیه السلام گفت: كه در هوا چند جزء وجود دارد كه همۀ آنها از لحاظ تنفّس ضروري است.
بعد از اينكه «لاووازيه» اكسيژن را از گازهاي ديگر جدا كرد و نشان داد آنچه سبب حيات جانداران ميشود اكسيژن است، دانشمندان گازهاي ديگر هوا را كه در هوا وجود دارد از لحاظ حفظ حيات بيفائده دانستند و اين نظريّه مخالف با نظريّۀ جعفر صادق بود كه گفت: «تمام أجزائي كه در هوا هست براي تنفّس ضروري است».
امّا در نيمۀ قرن نوزدهم ميلادي دانشمندان نظريّه خود را راجع به اكسيژن از لحاظ تنفّس تصحيح كردند.
چون مسلَّم شد كه اكسيژن گرچه مايۀ حيات جانداران است، و بين تمام گازهاي هوا يگانه گازي است كه خون را در بدن تصفيه مينمايد، اما موجودات جاندار نميتوانند اكسيژن خالص را براي مدّتي تنفّس كنند. زيرا سلّولهاي جهاز تنفّس آنها «اكسيده» ميشود يعني با اكسيژن تركيب ميگردد. و سادهتر ميگوئيم كه سلولهاي جهاز تنفّس ميسوزد.
اكسيژن خود نميسوزد اما كمك به سوزاندن ميكند. وقتي با جسمي كه قابل سوختن باشد تركيب گردد آن جسم ميسوزد. و هر گاه سلّولهاي ريۀ انسان يا جانوران ديگر مدّتي اكسيژن خالص تنفّس نمايند، چون اين گاز با آنها تركيب ميشود، ميسوزند و انسان يا جانوري كه ريهاش سوخته ميميرد.
بنابراين بايستي در هوا گازهاي ديگر هم با اكسيژن وارد ريۀ انسان يا جانوران ديگر شود، تا اينكه ريۀ موجودات جاندار بر اثر تنفّس اكسيژن خالص، در مدّت طولاني نسوزد. بعد از اينكه علماء نظريّۀ خود را در مورد اكسيژن از لحاظ تنفّس تصحيح كردند معلوم شد كه نظريّۀ جعفر صادق علیه السلام درست است و تمام گازهايي كه در هوا وجود دارد براي تنفّس مفيد ميباشد، و حتّي گازهايي كه به مقدار خيلي كم در هوا وجود دارد براي تنفّس مفيد است.
فيالمثل گاز موسوم به «اوزون» كه خواصّ شيميائي آن مثل اكسيژن ميباشد و هر ملكول آن از سه اتم اكسيژن به وجود آمده به ظاهر در تنفّس نقشي ندارد در صورتي كه اكسيژن را هنگام ورود به خون تثبيت ميكند. و براي فهم مطلب ميگوئيم كه نگهبان اكسيژن هنگام ورود آن گاز به خون ميباشد، و نميگذارد كه اكسيژن شانه از زير بار وظيفه خالي كند.
اين است كه نظريّۀ جعفر صادق علیه السلام مبني بر اين كه تمام أجزاي باد (هوا) براي تنفّس ضرورت دارد از نيمۀ قرن نوزدهم به بعد تا امروز تأييد شده است.
از خواصّ گازهاي موجود در هوا اين است كه نميگذارد اكسيژن تهنشين شود.
ميدانيم كه اكسيژن در فضا در حال تركيب نيست بلكه مخلوط با هوا ميباشد و چون از هوا سنگينتر است برحسب قاعده بايستي تهنشين شود. اگر اينطورميشد سطح زمين را تا ارتفاعي معيّن اكسيژن ميپوشانيد، و گازهاي ديگر كه در هوا موجود است بالاي اكسيژن قرار ميگرفت. در نتيجه جهاز تنفّس تمام جانداران ميسوخت. و نسل جاندار منقرض ميگرديد.
ديگر اينكه گياه به وجود نميآمد، زيرا گرچه گياه هم مثل جاندار براي زنده ماندن احتياج به اكسيژن دارد، ليكن محتاج «كاربون» نيز هست. و اگر سطح زمين را تا ارتفاعي معيّن اكسيژن ميپوشانيد چون كاربون به سطح زمين نميرسيد گياه به وجود نميآمد.
امّا گازهائي كه در هوا هست مانع از اين ميشود كه اكسيژن تهنشين گردد و به زندگي حيواني و گياهي خاتمه داده شود.
جعفر صادق اولين كسي است كه عقيده به عناصر أربعه را كه مدّت يكهزار سال غيرقابل تزلزل به نظر ميرسيد متزلزل كرد، آن هم هنگامي كه هنوز يك نوجوان نشده بود و طفل به شمار ميآمد ولي نظريّۀ مربوط به هوا را بعد از اينكه به سنِّ رشد رسيد و شروع به تدريس كرد بر زبان آورد.
و يكي از چيزهائي كه جعفر صادق در مورد پيدايش جهان گفته، «دو قطب متضادّ» است. اهميّت آنچه آن مرد گفت بعد از قرن هفدهم ميلادي كه وجود دو قطب متضادّ در فيزيك به ثبوت رسيد آشكار شد.
معاصرين او و كساني كه بعد از وي آمدند دو قطب متضادّ را در شمار آنچه قدما گفتند مشعر بر اين كه هر چيز به ضدِّ خود شناخته ميشود محسوب كردند و اهميّت گفتۀ جعفر صادق علیه السلام پس از اين كه وجود دو قطب متضادّ در فيزيك به ثبوت رسيد آشكار گرديد، و امروز هم در «أتمشناسي و الكترونيك» وجود دو قطب متضاد غيرقابل ترديد است.
ما علوم جعفر صادق را از جغرافيا و نجوم و فيزيك در مبحث پيدايش دنيا و عناصر شروع كردهايم. و لذا مبحث فيزيك جعفر صادق علیه السلام را ادامه خواهيم داد، و بعد از آن به مباحث ديگر خواهيم رسيد و ميگوئيم: در فيزيك، جعفرصادق علیه السلام چيزهائي گفته كه قبل از او كسي نگفت، و بعد از وي تا نيمۀ دوم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم و بيستم به عقل كسي نرسيد كه آنها را بگويد.
يكي از قوانيني كه جعفرصادق در فيزيك ابراز كرد قانون مربوط به كدورت اجسام و شفّاف بودن آنهاست.
او گفت: هر جسمي كه جامد و جاذب باشد كدر است و هر جسم كه جامد و دافع باشد كم و بيش شفّاف جلوه ميكند.
از او پرسيدند كه جاذب چه ميباشد؟ او در جواب گفت: جاذبِ حرارت.
اين نظريّۀ فيزيكي كه امروز ميدانيم با يك الحاق، يك قانون علمي است به قدري جلب توجّه مينمايد كه آدمي حيرت ميكند چگونه در نيمۀ دوم قرن هفتم ميلادي، و نيمۀ اوّل قرن دوم هجري مردي توانسته است يك چنين نظريّۀ بديع را ابراز نمايد.
امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادي بپرسند كه چه ميشود يك جسم كدر ميگردد و جسم ديگر شفاف به نظر ميرسد نميتواند پاسخ بدهد. يعني بگويد: به چه علّت آهن تيره است و بلور درخشان ميباشد.
قانون فيزيكي امروز ميگويد: هر جسم كه أمواج حرارت به سهولت از آن عبور كند (يعني هادي حرارت باشد) و امواج «الكترومانيه تيك» از آن عبورنمايد (يعني هادي الكتريسيته و امواج مانيهتيزم باشد) تيره است و درخشندگي ندارد.
اما اجسامي كه حرارت به خوبي از آنها عبور نميكند (هادي حرارت نيستند) و امواج الكترو مانيهتيك را عبور نميدهند (عايق ميباشند) درخشندگي دارند.
جعفر صادق صحبت از امواج الكتريسيته و مانيهتيك (مغناطيسي) نكرد و فقط صحبت از حرارت نمود. معهذا آنچه گفت با يك الحاق، مطابق با قوانين فيزيكي امروز است، و قوانين فيزيكي ميگويد: علَّت اينكه بعضي از أجسام تيره است (مثل آهن) اين ميباشد كه امواج الكترومانيهتيك از آنها عبور ميكند، و به عبارت جامع، هادي است.
ولي اجسامي كه حرارت از آنها عبور نمي كند يا اينكه با بُطْو عبور مينمايد و مانع از عبور أمواج الكترومانيه تيك است (عايق ميباشد) درخشندگي دارد.
نظريّۀ كلّي جعفرصادق در مورد علّت تيره بودن اجسام و درخشنده بودن آنها بر اساس جاذب بودن است. و بعد از اينكه از او توضيح خواستهاند گفته است:
اجسامي كه جاذب حرارت باشند تيره ميشوند و اجسامي كه جاذب حرارت نميشوند كم يا بيش شفّافيت دارند.
مسألۀ جاذب بودن هم مثل دو قطب متضادّ در نظريّۀ جعفر صادق خيلي جالب توجّه است، و همين موضوع سبب گرديده كه نظريّهاش با قوانين فيزيكي امروزي در مورد علّت كدورت و شفّاف بودن اجسام مطابقت نمايد.
گفتيم كه در مباحث علمي گذشته، مبحثي وجود ندارد كه جعفر صادق علیه السلام راجع به آن اظهار نظر نكرده باشد، و بعضي از نظريّههاي او به طوري كه تا اينجا ديديم دليل بر نبوغ علمي وي ميباشد.
از جمله راجع به نور ستارگان گفته است كه در بين ستارگاني كه شب در آسمان ميبينيم ستارگاني هستند كه آنقدر نوراني ميباشند كه خورشيد در قبال آنها تقريباً بينور است.
اطّلاعات محدود نوع بشر راجع به كواكب مانع از اين بود كه در زمان جعفر صادق و بعد از او تا اين اواخر به واقعيّت اين گفته پيببرند و فكر ميكردند كه آنچه جعفر صادق راجع به نور بعضي از ستارگان گفته دور از عقل بوده و قابل قبول نيست و محال ميباشد كه اين نقطههاي كوچك و نوراني كه موسوم به ستاره است آن قدر پرنور باشد كه خورشيد در قبال آنها بينور جلوه كند.
امروز كه دوازده قرن و نيم از زمان جعفر صادق ميگذرد ثابت شده كه آنچه آن مرد بزرگ گفت صحّت دارد، و در جهان ستارگاني است كه خورشيد ما، در قبال نور آنها يك ستارۀ خاموش به شمار ميآيد.
اين ستارگان نوراني به اسم «كوازر» خوانده ميشود، و بعضي از آنها تا زمين 9 هزار ميليون (نه ميليارد) سال نوري فاصله دارد، و موجي كه امروز و امشب از آن ستارگان به چشم راديو تلسكوبها ميرسد 9 هزار ميليون سال در راه بوده تا اينكه به زمين رسيده است.
گفتيم (امروز و امشب) و ممكن است تصوّر كنند كه اشتباه ميكنيم چون در روز نميتوان ستارگان را ديد، امّا نديدن ستارگان در روز، جزو موارد ضعف دورهاي بود كه نوع بشر «راديو تلسكوب» نداشت و امروز با داشتن راديو تلسكوبهائي مانند راديوتلسكوب (آر سي بوئه) واقع در (پورتوريكو) كه قطر آن سيصدمتر است ميتوانند هنگام روز هم ستارگان را ببينند.
روشنائي بعضي از اين ستارگان موسوم به (كوازر) به ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد ما ميباشد.
بايد بگوئيم: در اين رقم نه اشتباه راه يافته نه إغراق.
واحد مقياس سنجش نور ستارگان از طرف منجّمين، نور خورشيد ماست و بعضي از كوازرها آنقدر نوراني است كه روشنائي آنها ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد ميباشد و لذا بدون اين كه دچار إغراق بشويم ميتوانيم بگوئيم كه نور خورشيد ما، در قبال يك كوازر چون يك چراغ خاموش است، و براي اينكه ده ميليارد برابر خورشيد بهتر در نظر مجسّم شود ميتوانيم عدد «يك» را بنويسيم و طرف راست آن شانزده صفر بگذاريم.
براي مطالعه دراين ستارگان كه اولين آنها در سال 1963 ميلادي كشف شد و تاكنون بيش از دويست تاي آنها را كشف كردهاند، مشغول مطالعه جهت ساختن يك «راديو تلسكوب» هستند كه وسعت دوربين آن مثل وسعت دوربيني باشد كه سي هزار متر(سي كيلومتر) عرض دارد.
ميگوئيم: مثل يك دوربين سي هزار متري باشد، نه خود آن. چون نميتوان براي راديو تلسكوب دوربيني ساخت به وسعت سي هزار متر.
طرحي كه براي اين راديو تلسكوب عظيم درنظر گرفته شده به اختصار از اين قرار است كه يك عدّه آنتنهاي راديو تلسكوب در يك منطقه به شكل (واي) انگليسي و (ايگرگ) فرانسوي باين شكل y قرار بدهند كه هر يك از سه شاخۀ (واي) يا (ايگرگ) بيست و يك كيلومتر باشد، و آنتنها روي ريل به حركت درآيد، به طوري كه بتوان آنها را به دلخواه در فواصل معيّن قرار داد.
مجموع اين آنتنها در سه امتداد بيست و يك كيلومتري داراي قوّۀ بينائي يك آنتن راديو تلسكوب خواهد شد كه عرض آن سيهزار متر باشد. آن وقت اين راديو تلسكوب عظيم را متوجّه كوآزر ميكنند تا آن را بهتر ببينند.
منجمّين از قرن هيجدهم به اين طرف، رفته رفته، عادت كرده بودند كه از اجرام بزرگ ونوراني كه در جهان كشف ميشود حيرت ننمايند و (اعداد نجومي) آنها را دچار شگفت نكند.
معهذا از سال 1963 ميلادي كه اوَّلين كوازر كشف گرديد عقل دانشمندان نجومي متزلزل شده است. و وقتي پشت راديو تلسكوب «آرسي بوئه» يك كوازر دور دست را مورد مطالعه قرار ميدهند، سر را با دو دست ميگيرند كه مبادا عقل از سرشان برود و ديوانه شوند.
گفتيم: فاصلۀ كوازرهاي دور دست بازمين 9 ميليارد سال نوري است، در صورتي كه اينشتين ميگفت كه جهان وسعتي است كه پهناي آن (يا قطر آن) از سه ميليارد سال نوري تجاوز نمينمايد. براي سنجش وسعت فضائي كه نور، مدّت 9 هزار ميليون سال وقت صرف ميكند تا آن را بپيمايد كافي است كه فكر كنيم كه نور در هر سال 9500 ميليارد كيلومتر طي ميكند، و 9500 ميليارد كيلومتر را بايد در 9ميليارد ضرب كرد تا اينكه دريافت كه فاصله كوازر و زمين چقدر ميباشد؟
از اين فاصلۀ عظيم كه عقل قادر به تجسّم آن نيست گذشته، آنچه عقل علماي نجوم را متزلزل كرده است نور كوازر است كه «ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد» است و نمي توانند بفهمند كه درون كوازر چه نوع انرژي وجود دارد كه يك چنين روشنائي را به وجود ميآورد.
...... جعفر صادق گفت: نور بعضي از ستارگان آن قدر زياد است كه خورشيد در قبال آنها تقريباً نور ندارد.
امروز ما ميتوانيم گفتۀ جعفر صادق را موكّد بكنيم و بگوئيم كه نور بعضي از ستارگان، آن قدر زياد است كه خورشيد ما در قبال آنها يك چراغ خاموش ميباشد. و چقدر وسعت نظر و عمق فكري ضرورت دارد كه مردي در نيمۀ اول قرن دوم هجري به اين واقعيّت كه امروز ما از آن مطَّلع ميشويم پي ببرد!
اين كوازرهائي كه بعضي از آنها تا زمين 9 هزار ميليون سال نوري فاصله دارند آيا آغاز جهان هستند يا وسط دنيا يا پايان جهان؟.....
جعفر صادق گفت: دنيا منحصر به يكي دو تا نيست و دنياهاي متعدّد وجود دارد. اين گفته امروز به طور غير قابل ترديد به ثبوت ميرساند هزارها دنيا را! چون دنياي خورشيدي ما از بين ميرود ولي كوازر باقي ميماند......
علم امروزي اين گفتۀ جعفر صادق را تصديق مينمايد، و هر قدر نجوم پيشرفت ميكند منجّمين ميفهمند شمارۀ كهكشانها و خورشيدهائي كه در جهان هست بيش از آن ميباشد كه تصوّر ميكردند و حتَّي شماره خورشيدهاي جهان از عددي كه «ارشميدس» معروف در سه قرن قبل از ميلاد براي ذرّات دنيا ذكر كرده بيشتر است.
ارشميدس ميگفت: شماره ذرّاتي كه در جهان هست عدد 10 به توان 63 ميباشد. يعني اگر عدد 10 را شصت و سه بار در خود آن ضرب كنيم شمارۀ ذرّاتي كه در جهان هست به دست ميآيد.
در نظر ارشميدس ذرّه عبارت بود از كوچكترين جزء از مادّه كه ديگر نتوان آن را به دو قسمت كرد، و به همين جهت آن را جزء لَايَتَجَزَّي ميخواندند....
بنابر اين منطقي ترين نظريّه راجع به شمارۀ دنياهاي بزرگ و كوچك همان است كه جعفر صادق گفت و اظهار كرد كه غير از خدا كسي از تعداد آنها اطلاع ندارد، و مفهوم ديگر اين نظريّه اين است كه نوع بشر قادر به إحصاي عوالم كبير و صغير نيست و نميتواند آنها را بشمارد.
از جعفر صادق پرسيدند: جهان چه موقع به وجود آمد؟!
او در جواب گفت: جهان پيوسته بوده است.
از او پرسيدند: تاريخ پيدايش جهان را بگو!
جعفر صادق جواب داد كه نميتوانم تاريخ پيدايش جهان را بگويم!....
..... خلاصه شيعيان مومن عقيده دارند كه جعفر صادق علیه السلام از تاريخ پيدايش جهان آگاه بوده است، اما نخواسته كه آن را بگويد تا اينكه آشفتگي بين آدميان بهوجود نيايد.
جعفرصادق علیه السلام گفته است كه اگر از امروز تا روزي كه من زنده هستم، از من بپرسيد كه قبل از جهان چه وجود داشته است به شما ميگويم كه جهان وجود داشت. و اين موضوع به طور واضح ميرساند كه جعفرصادق جهان را ازلي ميدانسته است.
باري به واسطۀ اين علوم بديعه است كه همين مولِّفين اين كتاب در فصلي جداگانه گفتهاند: اگر چنين مدَّعي شويم كه: اين نهضت علمي اخير را جعفر صادق به وجود آورده است درست گفتهايم. و بر همين مطلب مستشار عَبدالحليم جُندي مصريّ در كتاب خود: «الإمام جعفر الصّادق» تصريح دارد و ذكر دليل مينمايد.
آن امامي كه متقدِّمين و متأخِّرين از معرفتش فروماندهاند، و انگشت حيرت به دندان ميگزند، و قلباً و فكراً و قولاً مقام شامخ و والاي او را ارج مينهند، و به مقام امامت مطلقۀ او به طوري كه پاسدار دين پيامبر، و سند متين كتاب آسماني باشد، اقرار و اعتراف دارند.
شيخ أبومنصور أحمدبن علي بن ابيطالب طَبَرْسِي روايت ميكند از هشام بن حكم كه گفت: ابن أبي العَوْجاء، و ابوشاكر ديصاني زنديق، و عبدالمَلِك بصري و ابن مُقَفَّع در بيت الله الحرام اجتماع نمودند، و به حُجَّاج مسخره ميكردند، و به قرآن طعنه ميزدند.
ابن أبيالعَوجاء گفت: بيائيد تا هر كدام از ما رُبْعي از قرآن را نقض كند، و ميعاد ما سال آينده در همين موضع باشد! در اينجا با هم گرد ميآئيم در حالي كه همۀ قرآن را نقض كردهايم. زيرا در نقض قرآن، إبطال نبوّت محمّد است، و در ابطال نبوّت او إبطال اسلام و اثبات مدّعاي ما خواهد بود.
همه با هم پيمان نهادند، و بر اين مهمّ اتّفاق كردند، و از يكديگر متفرّق گرديدند. و چون سال ديگر بهم رسيد در بيت الله الحرام مجتمع گشتند، و ابن أبيالعوجاء گفت: از روزي كه ما از هم جدا شديم من در اين آيه فكر كردهام: فَلَمَّا اسْتَيْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً. و در فصاحت آن و جميع معاني مستفادۀ از آن نتوانستم از نزد خود چيزي ضميمه كنم تا با آن برابري كند، و بنابراين فكر و مشغوليّت در اين آيه، مرا از تفكّر در ماسواي آن بازداشت.
و عبدالمَلِك گفت: و من از زماني كه از شما جدا شدم، در اين آيه فكر كردهام:يَا أيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إنَّ الِّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَهِ لَنْيَخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لَايَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. و نتوانستم همانند آن را بياورم!
و أبوشاكر گفت: و من از وقتي كه از شما جدا شدم در اين آيه فكر كردهام: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا. و نتوانستم مثل آن را بياورم.
و ابن مُقَفَّع گفت: اي ياران من! اين قرآن از جنس كلام بشر نيست، و من از هنگامي كه از شما مفارقت نمودهام در اين آيه فكر كردهام: وَ قِيلَ يَا أرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الَامْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِي وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. و به مقصود نهايي آن نرسيدم، و نتوانستم مانند آن را بياورم.
هِشام گفت: در همين بين كه ايشان مشغول گفتگو بودند امام جعفر صادق علیه السلام به آنان مرور كرد و گفت:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعتِ الانْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً.
آن گروه، بعضي به بعض ديگر نگريستند و گفتند: لَئِنْ كَانَ لِلإسْلَامِ حَقِيقَةٌ لَمَا انْتَهَت أمْرُ وَصِيَّةِ مُحَمَّدٍ إلَّا إلَي جَعْفَرِ بْنِ مُحَّمدٍ! وَ اللهِ مَا رَأيْنَاهُ قَطُّ إلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَيْبَتِهِ!
«اگر اسلام واقعيّتي داشته باشد، هر آينه امر وصيّت محمّد منتهي نميگشت مگر به جعفربن محمّد و قسم به خدا ما وي را هيچ گاه نديديم مگر آنكه از او ترسيديم و از هيبت او پوستهاي بدنمان به لرزه ميافتاد.»
و اين روايت را به طور اختصار شيخ راوندي در «خرايج و جرايح» نقل كرده است، و ملاّمحسن فيضكاشي در «صافي»، و ملاعبد علي بن جمعه در «نورالثَّقَلين» و مجلسي در «بحارالانوار» از راوندي روايت كردهاند.
گردش زمین به دور خود
خاک و هوا یک عنصر نیستند
منبع : مکتب وحی