حتما تو زندگی شما هم تا الان پیش اومده که از یکی سری تیپ شخصیتی های خاص یا یک سری آدما با ویژگی های خاص بیشتر از بقیه آدما خوشتون بیاد.
یه جورایی تو دلتون میشینن و باهاشون حال می کنید و دوست دارید بیشتر با این آدما نشست و برخاست کنید حالا به هر دلیلی...شاید چون بیشتر شبیه شمان،یا از رفتار و کردارشون خوشتون میاد،یا آرزو های شمان( یعنی دوست دارید مثل اونا باشید از لحاظ رفتار اخلاق...حتی شاید تو چیزای جزئی تر مثل طرز صحبت کردن،لباس پوشیدن،)،شاید چون وقتی با این آدما هستید احساس خوبی دارید،شاید چون از این ادما انرژی می گیرید، یا اینکه شاید شمارو یاد شخص و خاطره خاصی میندازن و هزارتا شاید دیگه...
حتما واسه هرکسی پیش اومده...
وقتی وارد دانشگاه شدم سومین روز تو دانشکده تو دفتر گروه با یکی از کارکنان دانشکده(البته به گمان من) بحثم شد و شروع کردم به جر و بحث کردن بعد از اینکه یکم آروم شدم همون شخص بهم گفت که من فلانی هستم استاد درس اصول شما و سرکلاس بهتون یاد می دم که یک دانشجو پرستاری باید بیشتر از اینا حوصله داشته باشه و حوصله به خرج بده و زود جوش نیاره و شروع به داد و بیداد کردن نکنه.من لحنمو تغییر دادمو گفتم من داد و بیدادی نکردم فقط گفتم چرا این همه بی نظمی تو شروع کلاس ها و برنامه ای که به ما دادید وجود داره ایشون هم گفت می بینید که ما داریم تمام سعیمونو می کنیم درست حق باشماست اما خب اول ترم هستو بالاخره کمی بینظمی همیشه وجود داره...بعد از دفتر اومدم بیرون وفتی داشتم تو سالن دانشکده می رفتم دانشجو هایی که تو دفتر بودن و صحبت های منو شنیده بودن بلافاصله اومدن بیرونو بهم گفتن بیچاره شدی این استاد درس اصول هست و 100درصد درسو افتادی برو از همین الان حذف کن...وقتی پرسیدم چرا مگه چه اتفاقی افتاده؟ 4 5 نفرشون باهم جواب دادن که استاد خیلی خیلی گیر و لجبازیه مطمئن باش از همین الان درس و افتادی من بهشون گفتم حالا کو تا کلاس اینقد سرش شلوغه اصلا منو یادش میره خندیدن و گفتن فک کن 1درصد محال یادش بره....
شب اون روز تا صبح بیدار بودمو به این فکر می کردم که چه اشتباهی کردم و چرا جو گرفتمو الکی الکی 4واحدو افتادم...بعدم اینطور خودمو قانع می کردم خب من از کجا باید می دونستم که اون استاده من فکر می کردم اون یکی از کارکنان دانشگاس...
2هفته بعد اولین کلاس اون درس 4واحدی تشکیل شد و وقتی رفتم سر کلاس استاد شروع کرد به صحبت کردن...
شما پرستارای آینده هستید کسایی که با جون مردم سروکار دارن کسایی که بیشتر بار و سختی بیمارستان روی شونه های اوناست کسایی که هم باید هوای مریض و داشته باشن هم همراه مریض هم دکتر مریض رو. کسایی که باید خیلی صبور باشن و مشکلات رو تحمل کنن من به عنوان استاد شما به هیچ عنوان به شما آسون نمی گیرم سخت ترین درس شما از همین الان همین درس که الان سرکلاسش هستید از کوچیکترین اشتباه شما نمی گذرم مرتب و منظم سر وقت با لباس فرم مناسب باید سرکلاس حاظر باشید موقع درس دادن باید تمام حواستون به کار باشه کوچکترین عذر و بهونه ای را قبول نمی کنم...
همینطور که داشت حرف می زد من در حالی که روپوش تنم بود و دستامو پشت کمرم برده بودم خیلی جدی تو چشاش نگاه می کردم و با خودم فکر می کردم که وای معلومه از اون آدمای عقده ایه این درس و افتادم....
تا اینکه حرفاش تموم شد و گفت حالا یکم بیشتر باهم آشنا بشیم تک تک اسم بچه هارو می پرسید و از دلیلشون برای انتخاب این رشته سوال می کرد بعد از اون جدیت در حین معرفی بچه ها باهاشون شوخی هم می کرد و می خندید تا اینکه نوبت به من رسید گفت و شما جناب...خودمو معرفی کردم و گفتم بخاطر تنوع و درگیری هایی که تو این رشته هست این رشته رو انتخاب کردم. بعد خندیدو گفت مثلا چه در گیری هایی گفتم درگیری ها و مشغله هایی که بین پرستارو و بیمار یا پزشک هست بازم خندید و گفت بله از این درگیری ها اینجا هم زیاد داریم مخصوصا با شما....
تا پایان کلاس من کاملا جدی همونطور که دستام پشت کمرم بود به استاد نگاه می کردم و به درس گوش می دادم البته کلاس همش جدی نبود و هرز گاهی شوخی هایی بین استاد و دانشجو ها رد و بدل میشد...
کلاس تموم شد و رفت تا هفته بعد...
روزای بعد که دانشکده می رفتم هروز همون استاد رو میدیدم که دائم در حال رفت و آمد بین همون کلاس درس عملی 4واحدی و دفتر گروه هست...اینطور بگم که نشد یک روز برم دانشکده و استاد را نبینم که یا تو سالن یا تو پاگرد داره با دانشجو ها حرف