خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 16

    موضوع: زندگی من

    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      زندگی من

      حتما تو زندگی شما هم تا الان پیش اومده که از یکی سری تیپ شخصیتی های خاص یا یک سری آدما با ویژگی های خاص بیشتر از بقیه آدما خوشتون بیاد.
      یه جورایی تو دلتون میشینن و باهاشون حال می کنید و دوست دارید بیشتر با این آدما نشست و برخاست کنید حالا به هر دلیلی...شاید چون بیشتر شبیه شمان،یا از رفتار و کردارشون خوشتون میاد،یا آرزو های شمان( یعنی دوست دارید مثل اونا باشید از لحاظ رفتار اخلاق...حتی شاید تو چیزای جزئی تر مثل طرز صحبت کردن،لباس پوشیدن،)،شاید چون وقتی با این آدما هستید احساس خوبی دارید،شاید چون از این ادما انرژی می گیرید، یا اینکه شاید شمارو یاد شخص و خاطره خاصی میندازن و هزارتا شاید دیگه...
      حتما واسه هرکسی پیش اومده...
      وقتی وارد دانشگاه شدم سومین روز تو دانشکده تو دفتر گروه با یکی از کارکنان دانشکده(البته به گمان من) بحثم شد و شروع کردم به جر و بحث کردن بعد از اینکه یکم آروم شدم همون شخص بهم گفت که من فلانی هستم استاد درس اصول شما و سرکلاس بهتون یاد می دم که یک دانشجو پرستاری باید بیشتر از اینا حوصله داشته باشه و حوصله به خرج بده و زود جوش نیاره و شروع به داد و بیداد کردن نکنه.من لحنمو تغییر دادمو گفتم من داد و بیدادی نکردم فقط گفتم چرا این همه بی نظمی تو شروع کلاس ها و برنامه ای که به ما دادید وجود داره ایشون هم گفت می بینید که ما داریم تمام سعیمونو می کنیم درست حق باشماست اما خب اول ترم هستو بالاخره کمی بینظمی همیشه وجود داره...بعد از دفتر اومدم بیرون وفتی داشتم تو سالن دانشکده می رفتم دانشجو هایی که تو دفتر بودن و صحبت های منو شنیده بودن بلافاصله اومدن بیرونو بهم گفتن بیچاره شدی این استاد درس اصول هست و 100درصد درسو افتادی برو از همین الان حذف کن...وقتی پرسیدم چرا مگه چه اتفاقی افتاده؟ 4 5 نفرشون باهم جواب دادن که استاد خیلی خیلی گیر و لجبازیه مطمئن باش از همین الان درس و افتادی من بهشون گفتم حالا کو تا کلاس اینقد سرش شلوغه اصلا منو یادش میره خندیدن و گفتن فک کن 1درصد محال یادش بره....
      شب اون روز تا صبح بیدار بودمو به این فکر می کردم که چه اشتباهی کردم و چرا جو گرفتمو الکی الکی 4واحدو افتادم...بعدم اینطور خودمو قانع می کردم خب من از کجا باید می دونستم که اون استاده من فکر می کردم اون یکی از کارکنان دانشگاس...
      2هفته بعد اولین کلاس اون درس 4واحدی تشکیل شد و وقتی رفتم سر کلاس استاد شروع کرد به صحبت کردن...
      شما پرستارای آینده هستید کسایی که با جون مردم سروکار دارن کسایی که بیشتر بار و سختی بیمارستان روی شونه های اوناست کسایی که هم باید هوای مریض و داشته باشن هم همراه مریض هم دکتر مریض رو. کسایی که باید خیلی صبور باشن و مشکلات رو تحمل کنن من به عنوان استاد شما به هیچ عنوان به شما آسون نمی گیرم سخت ترین درس شما از همین الان همین درس که الان سرکلاسش هستید از کوچیکترین اشتباه شما نمی گذرم مرتب و منظم سر وقت با لباس فرم مناسب باید سرکلاس حاظر باشید موقع درس دادن باید تمام حواستون به کار باشه کوچکترین عذر و بهونه ای را قبول نمی کنم...
      همینطور که داشت حرف می زد من در حالی که روپوش تنم بود و دستامو پشت کمرم برده بودم خیلی جدی تو چشاش نگاه می کردم و با خودم فکر می کردم که وای معلومه از اون آدمای عقده ایه این درس و افتادم....
      تا اینکه حرفاش تموم شد و گفت حالا یکم بیشتر باهم آشنا بشیم تک تک اسم بچه هارو می پرسید و از دلیلشون برای انتخاب این رشته سوال می کرد بعد از اون جدیت در حین معرفی بچه ها باهاشون شوخی هم می کرد و می خندید تا اینکه نوبت به من رسید گفت و شما جناب...خودمو معرفی کردم و گفتم بخاطر تنوع و درگیری هایی که تو این رشته هست این رشته رو انتخاب کردم. بعد خندیدو گفت مثلا چه در گیری هایی گفتم درگیری ها و مشغله هایی که بین پرستارو و بیمار یا پزشک هست بازم خندید و گفت بله از این درگیری ها اینجا هم زیاد داریم مخصوصا با شما....
      تا پایان کلاس من کاملا جدی همونطور که دستام پشت کمرم بود به استاد نگاه می کردم و به درس گوش می دادم البته کلاس همش جدی نبود و هرز گاهی شوخی هایی بین استاد و دانشجو ها رد و بدل میشد...
      کلاس تموم شد و رفت تا هفته بعد...
      روزای بعد که دانشکده می رفتم هروز همون استاد رو میدیدم که دائم در حال رفت و آمد بین همون کلاس درس عملی 4واحدی و دفتر گروه هست...اینطور بگم که نشد یک روز برم دانشکده و استاد را نبینم که یا تو سالن یا تو پاگرد داره با دانشجو ها حرف
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من
      ویرایش توسط Nurse Mohsen : 24 تیر 1393 در ساعت 01:07

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      اینکه همیشه و هروز تو دانشکده میدیدمش واسم یه خورده عجیب بود راستش هیچ استادی رو اینقد تو دانشکده نمی دیدم که مدام در حال گپ و گفت و گو با داشنجو ها باشه واسشون وقت بذاره.
      در مورد استاد بیشتر کنجکاو شدم و شرو کردم به پرس و جو کردن در مورد استاد از بچه های ترم بالایی...
      میشه گفت بیشترشون دل خوشی از استاد نداشتن و بیشتر ازش بد میگفتن تا خوبی مثلا میگفتن که تو هر ترم تعداد کسایی که از واحد می افتن خیلی بیشتر از کسایی هست که قبول میشن استاد خیلی خیلی گیریه،کینه ایه،خیلی سختگیره،عقده ایه و....البته طرفدار های پرو پاقرص خودش رو هم داشت که میومدن در کلاس و منتظ می موندن تا درس تموم شه و استاد رو ببینن.
      هفته بعد که رفتم سرکلاس باز همونطور جدی و تا حدودی اخم کرده رفتم سرکلاس جلسه دوم استاد در عین حال که مدام از بدی و اخلاق بد خودش می گفت از اینکه دوس نداره کلاس خشک باشه هم حرف می زد و می گفت دوسندارم کلاسم خشک باشه چون شما 4ساعت پشت سرهم تو کلاس سرپا هستید و باید کار یاد بگیرید واگه کلاس خشک باشه مطمئنا درصد یادگیری هم میاد پایین پس اگه حرف خنده داری دارید بزنید حتی اگه تیکه باشه اما اما منتظره تیکه های منم باشید که من واسه هر حرفی یه حرف آماده دارم...
      یهو دانشجو ها نسبت به جلسه قبل بیشتر احساس راحتی کردن و لبخندها شروع شد ولی من همچنان اخم کرده و تو دلم با خودم می گفتم عجب ادم لوسی به زور می خواد نشون بده که باحال....
      یادم از همون موقه کل کل بچه ها شروع شد و استاد هم گه گاه جواب میداد حتی میشد گاهی نیم ساعت از وقت کلاس با این حرف ها می گذشت.
      یادم یک بار نیم ساعت حرف زدن بین دانشجو ها و استاد سر کلاس طول کشید منم که زیاد علاقه ای به استاد نداشتم و دنبال بهونه بودم با همون نگاه اخمو گفتم ببخشید استاد ولی ما هنوز ناهار نخوردیم و اومدیم کلاس و الان نیم ساعت از وقت کلاس الکی و بی خود گذشت نمی خواید درسو شروع کنید؟استاد نگاهی کرد و مثل همیشه یه خنده ی ریز کردو گفت چرا آقای...حق با شماست دانشجو های عزیز دیگه ساکت تا کلاس رو شروع کنیم...
      من سرکلاس همونطور جدی بودمو مدام از مطالبی که گفته میشد نوت برداری می کردمو گاهی هم تیکه هایی به امکانات و شلوغی کلاس که پر از دانشجو بود به استاد می نداختم که استاد کلی می خندیدو می گفت اره من ناراحت نمیشم درست حق باشماست امکانات کمه .
      یادم یه روز یکی از دانشجو های دختر سر کلاس موقه ی انجام سکشن ها مدام دستور می داد و می گفت که فلان کنید و بهمان کنید و ...تا اینکه یکی از پسرا بهش گفت تو که اینقد بلدی پس چطور ترم قبل واحدو افتادی؟که خانم جواب داد من اصول رو با نمره 18 پاس کردم اومدم سرکلاس چون دلم می خواستم استادو ببینم استاد هم گفتن بله خانم از دانشجو های خوب ما هستن و لطف کردن و اومدن به ما سر بزنن..بعد موقه ی انجام یکی از تکنیک ها استاد یه سوالی کرد که هیشکی نتونست جواب بده بعد استاد پرسید ینی هیشکی جواب سوالو نمی دونه منم گفتم استاد از اونایی بپرسید که واحدو ترم قبل با 18 پاس کردن بعد استاد از ایشون پرسید که ایشون هم بلد نبودو و کل کلاس رفت رو هوا....استاد هم در اخر گفت ایشون بلدن جواب نمیدن که ریا نشه.
      هرچی زمان می گذشت من استاد و اون آدمی که خودش معرفی کرده بود نمی دیدم اما خب باز هم از چیزایی که میشنیدمو و خود استاد می گفت واقعا می ترسیدم از اینکه امتحان چقدر سخت و خیلی از دانشجو ها هم می افتن مثل ترم های قبل...
      هرچی باشه یک درس 4واحدی بود و 4واحد افتادن واقعا سخت خیلی سخت واسه دانشجو....
      هفته ها می گذشت و ما هم سرکلاس می رفتیم فک کنم 6 هفته ای گذشته بود که کار انتقالی من وسط ترم یه جور خیلی عجیب و غریب و به طور معجزه اسایی که اصلا تا حالا سابقه نداشته وسط ترم اتفاق بیافته درست شد و من کارامو انجام دادم که از دانشگاه برمو برم داشنگاه شهر خودم....وقتی خواستم برم رفتم در اتاق درس عملی اصول مثل همیشه استاد اونجا بودو داشت درس میداد بدون اجازه و حتی در زدن رفتم داخل استاد پشتش به من بود و داشت وسایل لازم برای یک تکنیک رو جمع میکرد دانشجو ها هم داخل کلاس بودن منتظر موندم بعد که استاد برگشت یهو منو دید و گفت آقای...چه سر زده و ناگهانی وارد کلاس شدید حالتون چطوره؟منم سلام کردمو وگفتم ببخشید استاد آره یکدفه شد اومدم خدمتتون برای خداحافظی یهو استاد گفت خدافظی؟گفتم آره کارای انتقالیم درست شده دارم میرم شهر خودم بایجازتون....استاد یه خورده مکث کردو
      ادامه داره....
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من
      ویرایش توسط Nurse Mohsen : 24 تیر 1393 در ساعت 01:59

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      استاد یه خورده مکث کردو گفت واقعا ناراحت شدم حیف شد تازه داشتیم اذیتتون می کردیم اما خب میرید و از دست ما و اخلاق بد ما راحت میشید اما واقعا نارحت شدم شما از دانشجو های خوب ما بودید منم که دیدم وسط کلاس درس هستم و داشنجو ها هم منتظ استاد هستن زیاد کشش ندادمو گفتم ممنونم استاد شما لطف دارید اما خب دیگه کارم درست شده و میرم شهر خودم خدانگهدار...
      کارامو انجام دادم سوار اتوبوس شدم که برم شهر خودم...توی راه مدام به این فکر می کردم که اصلا چی شد که من رفتم از استاد خدافظی کنم اونم استادی که برخورد اولمون اصلا خوب نبودو و بعدم سر کلاسش مدام اخمو و عبوس بودم هرچی فکر می کردم میدیدم اصلا خوشحال نیستم از اینکه دارم از این داشنگا میرم و مخصوصا اصلا خوشحال نیستم که دارم از دست استاد اصول راحت میشم استادی که تا چند وقت پیش کابوس افتادن درس 4واحدی رو واسم درست کرده بود...
      خلاصه رسیدم شهرمو و 3 4 روزی گذاشته بود که رفیقام بهم زنگ می زدنو می گفتن سرکلاس اصول موقه حضور و غیاب زمانی که استاد اسمتو خونده اومدیم بگیم که رفته بهو خودش گفت خبر دارمو خیلی ناراحتم چون یکی از دانشجو های خوبمونو از دست دادیم...
      هنوز 4 روز نگذشته بود که من دوباره تصمیم گرفتم انصراف بدم و برگردم به همون دانشگاه قبلیم داشنگاهی که 12 ساعت با شهر خودم فاصله داشت...
      من برگشتم شاید استاد اصول هم باعث شد که من برگردم در حالی که مدام دنبال انتقالی بودم الان با اینکه یک ترم از اون زمان می گذره اما واقعا خوشحالم که برگشتم شاید اگه برنمی گشتم تا آخر عمر ناراحت بودمو و خوشحالی و رضایت قلبی رو که تو این دانشگاه دارم هیجای دیگه پیدا نمی کردم. با اینکه از خونم دورمو و فاصله ی زیادی دارم و مسلما خیلی سختی ها نسبت به اینکه دانشگات تو شهر خودت باشه و در خونت باشه هست اما واقعا خوشحالم که برگشتم به داشنگاه خودم و بعدش سعی کردم استاد را بیشتر بشناسم...وقتی رفتم سر کلاس استاد خیلی غافلگیر شد و واقعا خوشحال شد و منم همینطور
      من واقعا جذب شخصیت استاد شده بودم ایشون برخلاف حرفی که خودش و بقیه داشنجو ها میزدن بسیار بسیار مهربون و فداکار بودن طوری که همونطور که قبلا گفتم ساعت ها چه قبل از کلاس چه بعد از کلاس تو سالن و تو پاگرد پله ها و هرجا که دانشجو ها گیرش میووردن وقت میذاشت و با دانشجو ها صحبت می کرد و در حد توان راهکار ارائه میداد.
      وقتی از استاد در مورد اینکه چرا خیلی از دانشجو ها هر ترم میوفتن سوال کردم استاد اینطور جواب داد که مطمئن باش من هیچ دانشجویی را الکی و بیخود نمی ندازم و اولین کسی که از افتادن دانشجو ناراحت میشه بعد از دانشجو خود من هستم اما من نمی تونم دانشجو هایی که را که در آینده با جون مردم سروکار دارن به راحتی از خطاشون بگذرم و بذارم فردا با جون مردم با جون شما با جون مادر شما پدر شما اقوام شما و... بازی کنن من اگه سخت می گیرم برای اینه که یک پرستار بعد از خانواده نزدیکترین رابطه رو با بیمار داره و بعد از پزشک بیشترین مسئولیت را در قبال بیمار و اگر نتونه با بیمار خوب ارتباط برقرار کنه و به بهبودی بیمار کمک نکنه چه از لحاظ جسمی چه از لحاظ روحی پس اون یه پرستار نیست....از من نخواید که بخاطر نمره با جون انسان ها بازی کنم...
      استاد از شنبه تا 3شنبه در دانشگاه ما درس عملی اصول تدریس می کرد درسی که نیاز بود استاد 4ساعت کامل پا به پای دانشجو سرپا باشه و تکنیک های پرستاری رو به دانشجو یاد بده درسی که نیاز داشت استاد مدام در تعامل و حرف زدن با دانشجو باشه درسی که حتی به استاد اجازه نمیداد نیم ساعت برای استراحت روی صندلی بشینه....
      استاد 4شنبه و 5شنبه در پردیس علوم دانشگاه تهران به عنوان رئیس اداره خدمات علمی فعالیت میکرد و اینطور باید بگم که استاد مدام در حال فعالیت این درحالی بود که محال بود شما یک بار استاد را ببینید و حس کنید که ایشون خسته هستن همیشه لبخند بر لب داشتن و همیشه پرانرژی در حال رفت و آمد بودن...
      وقتی امتحانات پایان ترم رسید من درس عملی اصول 16 گرفتم و اصلا امتحان اونچیزی نبود که استاد و بقیه می گفتن امتحان همون چیزی بود که استاد مدام سر کلاس تکرار می کرد و بهمون یاد می داد...و دانشجو هایی که افتادن واقعا کسایی بودن که حتی بلد نبود یه فشار خون ساده بگیرن و فکر می کنم حقشون بود که واحدو بیوفتن و حتی خودشون هم اگه انصاف داشته باشن اینو می گن که حقشون بود که واحدو بیوفتن همونطور که چنتا از رفیق های من افتادن و گفتن.
      من فهمیدم که استاد واسه اینکه ما درس خوب یاد بگیریم و ترس از نمره داشته باشیم خودشو بداخلاق و بدنمره و... معرفی می کرد تا ما بهتر یاد بگیریم من فهمیدم که استاد واقعی استادی نیست که فقط خوب درس بده استادی که راه و رسم زندگی یاد بده استادی که روی زندگی شما تاثیر بذاره استادی که درس انسانیت بده مثل استاد اصول من.
      من واقعا جذب شخصیت استاد شدم و دوسدارم همیشه باهاش ارتباط داشته باشم همونطور که تا الان دارم. استادی که من ازش انرژی می گیرم،نوع دوستی و انسان دوستی یاد می گیرم،درس ارزش قائل بودن برای دیگران وقت گذاشتن واسشون رو یاد می گیرم حتی اگه 4 ساعت سرپا باشم خیلی خسته باشم.
      پایان
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      Geryeh
      نمایش مشخصات
      خیلی حالب بود زندگی شما ..

    5. Top | #5
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط dentist نمایش پست ها
      خیلی حالب بود زندگی شما ..
      ممنونم شاید بهتر بود اسم این پست رو میذاشتم خاطرات من چون می خوام خاطره هایی رو که فکر می کنم به درد بقیه هم میخوره توش بنویسم البته شاید به این دلیل اسمشو گذاشتم زندگی من چون اولین خاطره ای که واستون تعریف کردم واقعا زندگی منو تغییر داد.
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      پرستاري...
      كارش خيلي منو ميترسونه
      خيلي...


      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      [QUOTE=mahsa92;207655]پرستاري...
      كارش خيلي منو ميترسونه
      خيلي...

      اینکه این رشته یه خورده ترس داره رو قبول دارم اونم چون واقعا کارش سخت اما این که شما رو خیلی خیلی می ترسونه رو نمی دونم دلیلش چیه ولی اینقد ها هم ترسناک نیست
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      [QUOTE=Nurse Mohsen;207682]
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa92 نمایش پست ها
      پرستاري...
      كارش خيلي منو ميترسونه
      خيلي...

      اینکه این رشته یه خورده ترس داره رو قبول دارم اونم چون واقعا کارش سخت اما این که شما رو خیلی خیلی می ترسونه رو نمی دونم دلیلش چیه ولی اینقد ها هم ترسناک نیست
      مامانم پرستاره ميدونم چقد يجوريه
      بد نيستا
      مثلا ببين من از ديدن ي بچه كوچولو خيلي به وجد ميام
      حالا فك كن اين بچه جلو چشاي خودت بميره بخاطر مريضي يا هر بيماري بد ديگه اي
      با احساسات ادم خيلي بازي ميشه


      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      [QUOTE=mahsa92;207686]
      نقل قول نوشته اصلی توسط Nurse Mohsen نمایش پست ها

      مامانم پرستاره ميدونم چقد يجوريه
      بد نيستا
      مثلا ببين من از ديدن ي بچه كوچولو خيلي به وجد ميام
      حالا فك كن اين بچه جلو چشاي خودت بميره بخاطر مريضي يا هر بيماري بد ديگه اي
      با احساسات ادم خيلي بازي ميشه


      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk
      اره از این لحاظ که 100درصد حرفت درست واسه همین باید پرستار از لحاظ روحی و جسمی به اندازه کافی قبوی باشه تا بتونه مشکلات عدیده ای که یه بیمار حتی خانواده و همراه بیمار باهاش روبه رو هستن و ببین و به کارش ادامه بده حتی راهکرد ارائه بده و به بیمار و همراه بیمار کمک کنه مطمئنا پرستار خودش باید از لحاظ روحی خیلی خیلی قوی باشه
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خیلی زیاد بووود فقط پست اولو خوندم (
      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...


    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Leila نمایش پست ها
      خیلی زیاد بووود فقط پست اولو خوندم (
      اشکال نداره بقیشو روزای دیگه بخونید
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من

    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Nurse Mohsen نمایش پست ها
      اشکال نداره بقیشو روزای دیگه بخونید
      خخخ باشه
      ولی میترسم قسمت قبل یادم بره خخخخخ
      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...


    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      واقعازیبااااااوتاثیرگذارب ود...مرررررسی

    14. Top | #14
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      شاید این متن ربطی به پستی که من زدم نداشته باشه اما از اونجایی که خودم وقتی سرچ کردم و به این متن رسیدم دوسداشتم واسم خودم یه جا بنویسم و همیشه با خودم داشته باشمش تصمیم گرفتم به وظیفم عمل کنم و واسه شما هم این متنو بذارم به امید اینکه...

      دلیل فقر؟


      خوب است که بدانیم! شاید كه عمل كنیم!!!

      تفاوت كشورهای ثروتمند و فقیر، تفاوت قدمت آنها نیست!

      برای مثال كشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مكتوب دارد و فقیر است !

      اما كشورهای جدیدی مانند كانادا، نیوزیلند، استرالیا كه 150 سال پیش
      وضعیت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعه یافته و ثروتمند هستند .

      تفاوت كشورهای فقیر و ثروتمند در میزان منابع طبیعی قابل استحصال آنها هم نیست .
      ژاپن كشوری است كه سرزمین بسیار محدودی دارد كه 80 درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نیست. این كشور مانند یك كارخانه پهناور و شناوری میباشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پیشرفته صادر میكند.

      مثال بعدی سوئیس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمیآید اما بهترین شكلاتهای جهان را تولید و صادر میكند. در سرزمین كوچك و سرد سویس كه تنها در چهار ماه سال میتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود . سویس كشوری است كه به امنیت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همین خاطر بانكهای سویس به گاوصندوق دنیا مشهور شده است.

      افراد تحصیلکرده ای كه از كشورهای ثروتمند با همتایان خود در كشورهای فقیر برخورد دارند برای ما مشخص میكنند كه سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد .

      نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند.. زیرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی میگیرند، در كشورهای اروپایی به نیروهای مولد تبدیل میشوند .
      پس تفاوت در چیست؟!
      تفاوت در رفتارهای است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است .
      وقتی كه رفتارهای مردم كشورهای پیشرفته و ثروتمند را تحلیل میكنیم، متوجه میشویم كه اكثریت غالب آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی میكنند:

      1- اخلاق به عنوان اصل پایه
      2 - وحدت
      3 - مسئولیت پذیری
      4 - احترام به قانون و مقررات
      5- احترام به حقوق شهروندان دیگر
      6 - عشق به كار
      7 - تحمل سختیها به منظور سرمایه گذاری روی آینده
      8 - میل به ارائه كارهای برتر و فوق العاده
      9 - نظم پذیریی
      اما در كشورهای فقیر، عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میكنند .
      ما ایرانیان فقیر هستیم نه به این خاطر كه منابع طبیعی نداریم یا اینكه طبیعت نسبت به ما بیرحم بوده است،
      ما فقیر هستیم برای اینكه رفتارمان چنین سبب شده است.
      ما برای آموختن و رعایت اصول فوق كه (توسط كشورهای پیشرفته شناسایی شده است) فاقد اهتمام لازم هستیم ...اگر شما این متن را برای دیگران نفرستید:
      اتفاقی برای شما نمیافتد،
      از محل كارتان اخراج نمیشوید،
      هفت سال بدبختی بر سرتان آوار نمیشود
      و مریض هم نخواهید شد .
      اما اگر میهن خود را دوست دارید،
      این پیغام را به گردش بیاندازید تا شاید تعداد بیشتری از هموطنانمان مانند شما آن را بفهمند، تغییر كرده و .....
      فقر،
      میخواهم بگویم ......
      فقر همه جا سر میكشد .......فقر ، گرسنگی نیست .....فقر ، عریانی هم نیست ......فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میكند .........فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... ، طلا و غذا نیست .......فقر ، ذهن ها را مبتلا میكند .....فقر ، بشكه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میكشد .....فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته یك كتابفروشی مینشیند ...
      فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ..
      فقر ، كتیبه سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ..
      فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود ....فقر ، همه جا سر میكشد ....!
      منم و زمین صاف راه میرم میچرخ آروم زیر پام
      زندگی سخت ولی ببین که خوشحالم من
      ویرایش توسط Nurse Mohsen : 25 تیر 1393 در ساعت 20:50

    15. Top | #15
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Nurse Mohsen نمایش پست ها
      ممنونم شاید بهتر بود اسم این پست رو میذاشتم خاطرات من چون می خوام خاطره هایی رو که فکر می کنم به درد بقیه هم میخوره توش بنویسم البته شاید به این دلیل اسمشو گذاشتم زندگی من چون اولین خاطره ای که واستون تعریف کردم واقعا زندگی منو تغییر داد.
      از اول تا آخرش رو خوندم خیلی قشنگ بود و همچنین مفید،خیلی خوبه که از تجربیاتتون به عنوان یه دانشجو بگید و کمی هم اگه در مورد خوابگاه و مشکلاتتون(البته اگه داشتید) با بچه ها ی خوابگاه بگید ممنون میشم.

      چون من اگه شهر خودمو نیارم میخوام برم شهرای دیگه و کمی در مورد خوابگاه و... استرس دارم.

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن