خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      اعتقادتان را چن می فروشید؟!

      مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!
      منبع: تبیان


    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      خیلی خیلی خیلی قشنگ بود

    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      درسته برای هزارمین بار میشنومش ولی عین هزار بارش قشنگ بود

    4. Top | #4
      کاربر فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      زیبا و تاثیر گذار بود .. مرسی
      در آن زمان که امیدت برید از همه جا ، ببین کیست امیدت ، بدان که اوست خدا . . .

      خدایا شکرت

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      قشنگ بود


    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن