من اصولا ادم ارومی هستم .. کم حرف .. اهل ماجراجویی و پر حرفی هم نیستم .. کم سوتی میدم ..
یه بار سر درس عربی .. دقیقا اسونترین قسمتش بود .. منم دقیقات یه نکته رو خونده بودم...
منو میبره پای تخته .. همون نکته رو ازم میپرسه . و من نتونستم جواب بدم ..
بعدش یه کفر از زبونم در رفت ...
نمیدونم شاید تو زندگیم 5 بار اینطوری شده باشه .. که متاسفانه این یکش سر کلاس عربی بود
معلم هم گفت .. تو نمیخونی چیکار خدا داری ...
خیلی باهام مدارا کرد.. دمش گرم
اولا من همون موقع هم گفتم ک سوتی خودم نیست و یکی از دوستام تعریف کرده...
پس ب من ربطی نداره...چون اگ پستمو خوب بخونی میبینی ک قبل از گفتنش
اینو گفتم....
دوما همون موقع یکی ازدوستان اومدن و گفتن ک جوک بوده و لینکشم گذاشتن...
نمیدونم الان پستام دقیقا چ ص اییه ولی ازاین تعجب میکنم ک باوجود حوندن
نقل قولا چرا بازهم نقل قول گرفتی؟؟!!
را:سال دوم دبیرستان باوجوداینکه شاگرد اول کلاس بودم ولی با۴ازدوستام دونیمکت
اخرو گرفته بودیم و همیشه سرکلاس یا سر ب سرمعلما میذاشتیم یا بچه های دیگ
یا یکی ازخودمون...بااین وجود چون مدیرو معاونامون خودم و پدرمو خوب
میشناختن هیچ وقت کاری نمیکردم ک برم دفتر...
ی بار سرکلاس زبان فارسی ی برگه آوردیم و یکی ازخودمون رو سوژه کردیم و بقیه
مون هم درموردش فحش میدادیم...کلا آدم بدشانسیم ...اون روز خ سرحال بودم
و خودم شروع کردم و خودمم بیشترینشو نوشتم....برگه رو همینطور ک ردو بدل میکردیم
و میخندیدیم یهو معلممون فهمید و ورق رو ازمون گرفت...باخوندنش گفت همه تون برید
دفتر...منم بیش ازحد بامعاونون رو دربایستی داشتم...و....
فقط خاستم رفع اسپم کرده باشم وگرنه خودمم میدونم سوتی نبود و فقط بدشانسی
بود...
دوتا خبر دارم یک خبر خوب... یک خبر بد!
خبر خوب اینکه هیشکی از زندگی هیشکی خبر نداره...
و خبر بد هم اینکه هیشکی از زندگی هیشکی خبر نداره...
منم زیاد سوتی نمیدم خداروشکر
صبح روز امتحان عجله داشتم ،ازراه پله ی خونه پرت شدم پایین.....
وااای دوست داداشمم همون لحظه همون جابود
کلا گندزدم به امتحانم
یه بار توخیابون عجله داشتم حواسم نبود دقیقا یه ماشین،جلو پام ترمز کرد.....
وااای منم هول شدم بلند گفتم:«سلام»
بنده خدا کبود شد ازخنده........
Başka bir dünyayam
Ele dünyayam ki , orde ğem yox
یه بار سر کلاس عربی بودم .. (سوم راهنمایی)
پشت پنجره کلاس ما زمین والیبال بود .. بچه های اول راهنمایی داشتن بازی میکردن..
یکی از این بچه ها رفیق من بود .. یه توپیو خراب کرد ..
منم محو تماشای بازی اینا بودم .. حواسم نبود سر کلاسم .. بلند گفتم خاااااااااک بر سرت ..
معلم ما هم ارومترین معلمی که تو عمرم داشتم .. کلا صداش نیمیومد بالا ..
وقتی ایو گفتم پژواک صدام به خودم رسید...
خودم هنوز بهش فکر میکنم این چه کار ااحمقانه ای بود ........ و به هیچ جوابی نمیرسم :/
من كلا يا حرف نميزنم يا اگه حرف ميزنم ٧٠٪ش سوتي هست
يه بار تو مدرسه با دو تا از دوستام وايساده بوديم بعد يه خانمي داشت زور ميزد تا با پرايدش دنده عقب بره منم با قيافه چپكي برگشتم گفتم هم ماشينش قراضن هم خودش ديدم يكيشون چشماش گرد شد بعد دو تا شون نگاه هم كردن خنديدن بعد فهميدم خانمه مامان يكي از همون دوستام بود خلاصه آب شدم
من از مدرسه هميشه با ١٣٣ ميرفتم خونه يه دفعه هوا خيلي سرد بود زنگ زده بودم منتظر بودم بيادش يه دفعه ديدم يه ١٣٣ اونور خيابون پارك كرده گفتم وا مگه ميشه انقد سريع بياد رفتم محكم كوبوندم به شيشه ش گفتم به نام ... گف من اومدم دنبال دخترم.از شانس مزخرف من دخترش دوستم بود. دقيقا همون دختري كه بالا درباره مامانش سوتي دادم :/
صبح كنكور بود رفته بوديم توي حياط حوزه منتظر بوديم با دو تا از دوستام ميگفتيم ميخنديديم بعد اين مامان باباها از پشت ميله ها مارو نگا ميكردن و بچه هاشونو صدا ميزدن و اينا من برگشتم گفتم واي اينا رو عين قحطي زده هاي سومالي ببينين چجوري ريختن پشت ميله يكيشون گفت بيشعور مامان و خواهر منم اونجا وايسادن هيچي ديگه اصن اين شد يكي از عوامل گند زدن كنكورم
ديگه نميگم آبروم ميره اين سه تايي كه اول يادم اومدو نوشتم
بلاخره ی سوتی یادم اومد!
داشتم از ی جایی میرفتم ی جای دیگه
فرض کن از تهران میرفتم رشت
رسیدم ب ایستگاه ماشینای رشت
گفتم تهران میری؟
خنده دار نبود نه
همینه ک هست
: )))
We are our choices
-J.P.Sartre-
من کتابخونه حوزه میخونم گرچه زیادمذهبی نیستم.وسط نمازآلارم گوشیم خودکارپخش شدمنم که اول حمدوسوره پیشنمازم یه مرد80ساله که یه نمازش اندازه سه نمازمنه..یهوخوند:آی دنیادلگیرم ازت آی زندگیم سیرم ازت....یعنی لگدبودکه میزدم هی بلندترهم میشد.هی طرف میگف الله اکبرالله اکبرلااله الاالله نمازموشکستم.الان کنارمیزم فرادامیخونم.گوشیمم ترک کردم.هرصیح که میرم همه طلبه هاچپ چپ نگام میکنن...یه آقاهه هی میگه دلگیریت حل شد؟؟میخام اسیدبپاشم جلوطلبه جماعت پنچرشدم............
سوتی خودم نیست سوتی دبیر تاریخمون ولی من هنوزم بعد 4 هفته بهش می خندم...
سرکلاس تاریخ نشته بودیم دبیر داشت سوال می گفت برای هر قسمت می نوشتیم بنده خدا اومد بگه جواب کنار اسم شیخ فضل الله نوری ک ی دفعه بر گشت گفت برید بغل شیخ فضل الله....فقط در این حد بگم کلاس چند ثانیه سا کت شد بعد ترکید
سوم راهنمایی که بودم دبیر دفاعیمون دراوند گفت واسه چی به درس گوش نمیدید
واسه چی کلاسو شلوغ میکنید و.....
شاید شما نخاین از کلاس استفاده کنین اما یه سریا میخان از کلاس استفاده کنن(خخخخخخخخخخخ اخه کی میخاد از کلاس دفاعی استفاده کنه؟؟)
در اومد گفت اگه میخاید حرف بزنید برید بیرون حرف بزنید
من ناراحت نمیشم مشکلی هم نداره از نمرتون هم کم نمیکنم
خدااایییش انقدر جدی گفت که همه کلاس منهای 4/5نفر اوندیم بیرون
تو حیاط مدرسه بودیم که یکهوووو معاون اومد هرچی از دهنش دراومد بمون گف
تازه معلم دفاعیمون گفت اینا به من بی احترامی کردن و بدون اجازه رفتن بیرون
از نمرمونم کم کرد
تو به هیچکس غیر از خودت نیاز نداری
کلاس دوم ابتدایی، سر کلاس نشسته بودیم که یهو حالت تهوع گرفتم
منم بچه مودب، گفتم زشته همینجوری بلند شم برم بیرون بزار اجازه بگیرم.... ولی هر چی زور زدم انقد که حالم بد بود نتونستم با معلم حرف بزنم، برگشتم به بغل دستیم بگم که اون اجازه بگیره، تا دهنم رو باز کردم ......
هیچی دیگه... دو سه سالی باهام قهر بود
اخرشم معلم با اون حال خراب کلی دعوام کرد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)