خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 12 از 20 نخستنخست ... 2111213 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 166 به 180 از 293
    1. Top | #166
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دست عشق از دامن دل دور باد!

      می‌توان آیا به دل دستور داد؟

      می‌توان آیا به دریا حكم كرد

      كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

      موج را آیا توان فرمود: ایست!
      باد را فرمود: باید ایستاد؟



      آنكه دستور زبان عشق را
      بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
      خوب می‌دانست تیغ تیز را
      در كف مستی نمی‌بایست داد

    2. Top | #167
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      اگر عشق نبود


      از غم خبری نبود اگر عشق نبود

      دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟


      بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود

      این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود


      از آینه‌ها غبار خاموشی را

      عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟


      در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است

      از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

    3. Top | #168
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      به زندگی دست می کشم
      به دکمه ها، به لباس ها
      و تو را در تاریکی جستجو می کنم
      یکی یکی رویاهایم را به خاطر می آورم
      احساس می کنم با زندگی کنار آمده ام
      به خاطر تو می خواهم در سرمای زیادی بایستم
      سرم را از هر کجای مرگ که باشد
      بیرون می آورم
      و به تو خیره می شوم

      "زنده یاد غلامرضا بروسان"

      من برای رسیدن به آرامش،
      تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد .


    4. Top | #169
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      شب سرديست و من، افسرده
      راه دوريست و پايي، خسته
      تيرگي هست و، چراقي مرده


      ميكنم تنها از جاده، عبور
      دور ماندند زمن، آدمها
      سايه اي از سر ديوار گذشت
      غمي افزود مرا بر، غمها

      فكر تا ريكي و اين ويراني
      بي خبر آمد تا با دل من
      قصه‌ها ساز كند پنهاني

      نيست رنگي كه بگويد با من
      اندكي صبر، سحر نزديك است
      هردم اين بانگ برآرم از دل
      واي اين شب، چقدر تاريك است

      خنده اي كو، كه به دل انگيزم
      قطره اي كو ،كه به دريا ريزم
      صخره‌اي كو، كه بدان آويزم
      مثل اينست كه شب نمناك است

      ديگران را هم، غم هست به دل
      غم من ليك ،غمي غمناك است

      سهراب سپهری

    5. Top | #170
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      زیباترین حرفت را بگوشکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کنو هراس مدار از آنکه بگویند ترانه یی بی هوده می خوانید . ــچرا که ترانه ی ما ترانه ی بی هوده گی نیستچرا که عشق حرفی بیهوده نیست .حتی بگذار آفتاب نیز بر نیایدبه خاطر ِ فردای ما اگر بر ماش منتی ست ؛چرا که عشق خود فرداستخود همیشه است .

    6. Top | #171
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دوست اش می دارم

      چرا که می شناسمش



      به دوستی و یگانگی
      شهر


      همه بیگانگی و عداوت است


      هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم


      تنهایی غم انگیزش را در می یابم .
      اندوه اش


      غروبی دلگیر است


      در غربت و تنهایی .


      هم چنان که شادی اش


      طلوع همه آفتاب هاست


      و صبحانه


      و نان گرم


      و پنجره یی


      که صبح گاهان


      به هوای پاک گشوده می شود

      و طراوت شمع دانی ها


      در پاشویه ی حوض .


      چشمه یی


      پروانه یی و گلی کوچک


      از شادی


      سرشارش می کند


      و یاسی معصومانه


      از اندوهی


      گران بارش :


      اینکه بامداد او دیری ست


      تا شعری نسروده است .


      چندان که بگویم "امشب شعری خواهم نوشت"


      با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود


      چنان چون سنگی


      که به دریاچه یی
      و بودا


      که به نیروانا .


      و در این هنگام


      دخترکی خردسال را ماند


      که عروسک محبوبش را


      تنگ در آغوش گرفته باشد .


      اگر بگویم که سعادت


      حادثه یی ست بر اساس اشتباهی


      اندوه


      سراپایش را در بر می گیرد


      چنان چون دریاچه ای


      که سنگی را


      و نیروانا


      که بودا را.


      چرا که سعادت را


      جز در قلمرو عشق باز نشناخته است


      عشقی که


      به جز تفاهمی آشکار نیست .


      بر چهره ی زندگانی من


      که بر آن


      هر شیار


      از اندوهی جان کاه حکایتی می کند


      آیدا


      لبخند آمرزشی ست.



      نخست دیر زمانی در او نگریستم


      چندان که چون نظر از وی باز گرفتم


      در پیرامون من


      همه چیزی


      به هیات او در آمده بود.


      آن گاه دانستم


      که مرا دیگر از او گزیر نیست.



      احمد شاملو

    7. Top | #172
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دلتنگی های آدمی را،


      باد ترانه ای می خواند

      رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

      و هر دانه ی برفی

      به اشکی ناریخته می ماند

      سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

      از حرکات ناکرده

      اعتراف به عشق های نهان

      و شگفتی های بر زبان نیامده

      در این سکوت حقیقت ما نهفته است

      حقیقت تو

      و

      من

    8. Top | #173
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      مرا به نام کوچکم صدا بزن

      بخوان مرا به نام درد

      به یاد فصلهای خالی از بهار

      پرندگان خسته از تنفس قفس

      مرا به نام خود، نه بیش و کم صدا بزن

      مرا به نام کوچکم صدا بزن

      به نام آشنای رنج

      به یاد جاده های خالی از عبور

      و نهرهای خشک دور

      به یاد غربت ترانه های نور

      مرا خلیده در حصار غم صدا بزن

      مرا به نام کوچکم صدا بزن

      صدا بزن مرا به نام هرچه شب

      به نام هرچه تیرگسیت

      به یاد دشتهای پیر در افق،

      خزان زده!

      مرا نگاه مبهم سپیده دم صدا بزن

      مرا به نام کوچکم صدا بزن

      بخوان مرا

      هوا، هوای بی کسیست

      میان گرگ و میش این قفس

      تمام من صدای توست



      و آخرین بهانه ام برای زندگیست

      مرا صدا بزن

      مرا صدا بزن...

    9. Top | #174
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      من نمی خواهم

      سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم

      من نمی خواهم

      او بلغزد دور از من روی معبرها

      يا بيفتد خسته و سنگين

      زير پای رهگذرها

    10. Top | #175
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بازی هایت را سرم در آوردی

      گرفتنی ها را گرفتی

      دادنی ها را دادی

      حسرت ها را کاشتی

      زخم ها را زدی

      دیگر بس است

      چون چیزی نمانده بگذار بخوابم

      محتاج یک خواب بی بیدارم...!!!

    11. Top | #176
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      مادرم می گفت
      با هر زخمی که میزنند
      پرنده تر می شوی
      حالا
      بر شانه هایم دو بال سفید دارم
      آسمان کجاست ؟

      { نگار الهی }

      من برای رسیدن به آرامش،
      تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد .


    12. Top | #177
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی!
      تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی

      تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است
      حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی

      مثل اشعار اهورایی باران پاکی
      و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی

      خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا
      چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی

      مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی
      و گرفتار هزاران اگر و امایی

      ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار
      تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟

      من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم
      تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی

      عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل!
      که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی**

    13. Top | #178
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      غــــــــم دنیا نخواهد یافت پــــایـــــــان

      خوشــــــــا در بر رخ شــــادی گشـــایان
      خوشا دل های خوش، جان های خرسند
      خوشـــا نیروی هستی زای لـــبــخـــنــد

      خوشـــا لبــــخند شـــــــادی آفرینان
      که شــــادی روید از لبــخنــــد اینان

      «فریدون مشیری
      »




      من برای رسیدن به آرامش،
      تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد .


    14. Top | #179
      کاربر نیمه فعال

      Daghon
      نمایش مشخصات
      شاعر میگه ::
      کجای زندگیمی تو که من میگردمو نیستی
      یه روزی مطمئن بودم پای حرفات وای می ایستی
      تو هر جا رو بگی گشتم که شاید باز پیدا شی
      به عشقت زنده موندم کاش هنوزم عاشم باشیی
      هنوزم عاشم باشیی هنوزم عاشم باشیی
      پی خوشبختی میگردیم میون کاغد و آهن و تک و تنها!

    15. Top | #180
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      نگاه کن که غم درون ديده ام
      چگونه قطره قطره آب مي شود
      چگونه سايه سياه سرکشم
      اسير دست آفتاب مي شود

      نگاه کن
      تمام هستيم خراب مي شود
      شراره اي مرا به کام مي کشد
      مرا به اوج مي برد
      مرا به دام ميکشد

      نگاه کن
      تمام آسمان من
      پر از شهاب مي شود
      تو آمدي ز دورها و دورها
      ز سرزمين عطر ها و نورها
      نشانده اي مرا کنون به زورقي
      ز عاجها ز ابرها بلورها

      مرا ببر اميد دلنواز من
      ببر به شهر شعر ها و شورها

      به راه پر ستاره ه مي کشاني ام
      فراتر از ستاره مي نشاني ام....

      فروغ فرخزاد

    صفحه 12 از 20 نخستنخست ... 2111213 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن