در قرون وسطی کشیشان ، بهشت را ب مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت پول ، قسمتی از بهشت را از ان خود میکردند.
فرد دانایی از این نادانی رنج می برد دست ب هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد .ب کلیسا رفت و ب کشیش مسئول فروش بهشت گفت :
قیمت جهنم چقدره ؟
کشیش تعجب کرد و گفت : جهنم ؟!
مرد دانا گفت : بله جهنم
کشیش بدون هیچ فکری گفت : 3 سکه
مردفوری مبلغ را پرداخت و گفت : لطفا سند جهنم را هم بدهید .
کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت : سند جهنم
مرد با خوشحالی ان را گرفت از کلیسا خارج شد . ب میدان شهر رفت و فریاد زد :
ای مردم ! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند ان است
دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم .
اسم ان مرد کشیش مارتین لوتر بود.