خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 24
    1. Top | #1
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات

      چـلـِــه غـَـــمـــ ●•٠·˙

      خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود






      چهل روز گذشت...

      چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاک‏های بیابان می‏دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟


      تشنگی را باید از ریگ‏های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می‏ارزد؟


      هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راه‏های شام، انتظار کشیدند تا صدای قدم‏های کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانه‏اند، غریبه‏اند با

      برادران خویش! حرف‏ها فاسد شده‏اند پشت میله‏های زندان سینه‏ها. دستی بیرون نمی‏آید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام

      ربوده‏اند. اراده‏ها را چپاول کرده‏اند. دست‏ها را بریده‏اند. به آدم‏ها یاد داده‏اند خم و راست شوند. کسی نمی‏داند شجاعت چیست و جوان‏مردی را با کدام

      قلم می‏نویسند؟ چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا! آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشم‏هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود.

      اشک‏هایمان را چهل روز است که نشسته‏ایم! چهل روز است که از پا ننشسته‏ایم. زنجیر بر دست‏هایمان نهادند و در میدان‏های شهر گرداندند؛ غافل که

      چلچراغ را به دیار شب می‏برند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبت‏مان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سال‏هاست می‏شناسیم؛ ما صبر را در خانه

      علی علیه‏السلام آموخته‏ایم.
      از دشنه و دشنام کم نگذاشتند. از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقیقت پاکی‏مان پوشیده شود؛ ولی چه باک!

      حقیقت، بی‏نیاز از این گرد و خاک کردن‏هاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبان‏ها را

      دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمی‏پاید، سکوت است.


      قلب‏ها را نتوانستند باز دارند از اندوه.


      مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل.

      خطبه‏های زین العابدین علیه‏السلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیام‏رسان خون تو باشد.

      طنین شهادت تو، پرده‏ها را لرزاند، ریسمان‏ها را گسیخت و قلب‏ها را گشود؛
      چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای

      «هل من ناصر» تو بی‏جواب نخواهد ماند.

      روزگار این چنین نخواهد ماند دولتِ ظالمین نخواهد ماند


      قرن‏ها می‏روند و می‏آیند پرچمت بر زمین نخواهد ماند


      من همان زینبم!
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی
      ویرایش توسط Amiir : 02 دی 1392 در ساعت 12:06

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات



      همه دارند به سوی حـــرمت می آیند

      طبق معمول من بی سر و پا جاماندم


      A SONG OF ICE AND FIRE

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات



      غرق تلاطم شده بحر محیط

      یک سره درد است بساط بَسیط

      شــد چهـــلم روز
      عـــــــــــــــــزای حســــین

      جــان جهـــان باد فــــــــــدای حســــین

      اربـــــــــــــعـینــ حسیـنـــــــــــــــی تسلیــت بـاد


      ⬛⬛خداحــافظ بــرای همیــشه⬛⬛
      13

    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      bahat-ghahram
      نمایش مشخصات
      . گــفـتـنـد : ضـــــمایر را نــام بـبـر گـفـت : مـن ، مـن ، مـن .... گـفـتــند : پــس بـقـیـه چــه شــدنـــد؟؟
      گـفـت : هـمـه رفـتـه انــد زیــارت اربــاب و مــن جــا مـــانــده ام . . .
      یــ ــ حــسـیــن ــ ــا . .


      همگی التمــــــــــــاس دعا

    5. Top | #5

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      شد اربعين عاشقانخون شد زمين واسماندلها زيارت نامه شديك اربعين غمنامه شددركربلا هنگامه شدشد اربعين عاشقانپير ولايت جابر استبرقبر مولا زائر استبزم عزائي دائر استازگريه هاي بي امانشد اربعين عاشقانزوار ديگر زينب استيك قافله تاب وتب استدرگريه صدها مطلب استباتربت لب تشنگانشد اربعين عاشقان رباب واشك واه اووان طفل بي گناه اواتش زده نگاه اواي غنچه خونين دهانشد اربعين عاشقانجابر تو هم ناله بزنبر ان گل صد پاره تنسرش جدا شد ز بدنزينب تو هم نوحه بخوانشد اربعين عاشقانقبله حاجات منيروح مناجات منياقابه جان مادرتان مادر غم پرورتمارا مراني از درت

      چقدر سخته عاشق شدن تو دنیایی که اولین شرطش لمس شدن است...!ا

    6. Top | #6

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      . . بچه ها ازمادربزرگ ميپرسندعشق چند حرف داره؟!
      مادربزرگ ميگه:چهار حرف. . .
      بچه ها ميزنن زير خنده، . .درحاليكه مادربزرگ زير لب زمزمه ميكرد. . .
      مگه حسين چهار حرفي نيست . . .
      اربعين حسيني رو ب شما تسليت ميگم :
      چقدر سخته عاشق شدن تو دنیایی که اولین شرطش لمس شدن است...!ا

    7. Top | #7

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      چهل شبانه روز. چهل شبانه روز ناله کودکان ویرانه‏نشین بی آن‏که دستی باشد که به مهر، اشک از گونه‏هاشان برگیرد. دخترکانی که بهانه پدر را چونان تیزترین خنجرهای به زهرآب داده شده در قلب شیرزنِ کاروان سالار فرو می‏برند. چهل شب، همهمه خون آلود و آبستن مصیبت که خواب را بر خواب رفتگان کوفه و شام حرام ساخته است. چهل شب، بادهایی که بی توقّفی تسلیت و فغان مومنین بنی هاشم را از مدینه به سراسر حجاز می‏گستراند.چهل شب، نیایش آخرین مردِ بازمانده حادثه، وارث بزرگ رسالتی دیرین، که اینک چهل شب است که بر شانه‏های بیمار، امّا مصمّمش، سنگینی می‏کند.آری، چهل شبانه روز. چهل روز پاهای زخم دیده و تکه تکه شده کودکان و زنان از جفای خارانِ بیابانی. چهل روز درد از هجوم تازیانه‏های بی‏تعطیلِ بافته از چرم، با دسته‏های استخوانی، تراشیده و نگین کاری شده، صله امیر سپاه خلیفه به دژخیم‏ترین سفّاکانی که رحم و عطوفت، کلامی است در اندیشه ایشان؛ چونان دوردست‏ترین جزایر نامسکون اقیانوس‏ها ناشناخته.چهل روز زخم، امّا نه از جنس خنجر و خار و تازیانه، بلکه زخمی بر جگر، لب گشوده و چرکین، زخمی نشأت گرفته از تیغ مصیبت، زخم یتیمی، زخم بی برادری، زخم بی فرزندی، زخم بی حرمتی، زخمی که هر بار از دیدن سرهای بریده بر نیزه لب می‏گشاید و تازه می‏شود. زخمی عمیق‏تر از همه زخم‏های پیشین، بی‏آن‏که هرگز آن‏را مرهمی باشد، بی آن‏که لحظه‏ای از سوزش آرام شود، بی آن‏که ذره‏ای بهبودی یابد. زخمی جاودان که تا جاودان بر سینه نه فقط کاروان حسین علیه‏السلام که تمامی آنان که نام او را به نیکی یافته باشند، در طول همه قرن‏های تاریخ از این زخم مقدس سوزناک، طعمی بر جگر خواهند چشید.آری، چهل شبانه روز. چهل شب و روز گذشت. و اگر زمان، حجم مصیبت را می‏تراشد و هر روز داغی را کم‏رنگ‏تر می‏کند، امّا این بار شعله‏های زبانه بر آسمان کشیده حادثه سرخ، نه تنها فرو ننشست، که ابرها را سوزاند و ستاره‏ها نیز هر شب به دنبال گریزگاهی می‏گردند. هر لحظه که می‏گذرد گویی دنیا بیشتر در عمق فاجعه، آرام آرام فرو می‏رود. آنان که جاهلانه و بی اندیشه‏ای با سپاه خلیفه همراه بوده‏اند، فرصت اندیشیدن را تازه یافته‏اند و حاصل چنین اندیشیدنی بی شک جز ندامت و پشیمانی عظیم نخواهد بود که وعده زرد رنگ دنیای طلایی را، در چشم ایشان هر لحظه کم‏رنگ‏تر می‏کند. و نیز ندامت را ـ این مجازات محکمه وجدان را باید تا انتهای عمر با خود به همراه برند، چونان نقره داغی بر پیشانی که گویی هر روز تازه‏اش کنند. امّا باید دانست که ندامت، فرزند ناگزیر جهل و بی اندیشگی است.باری، چهل روز گذشت و داغ، هر لحظه داغ‏تر شد. و جز این نباید باشد؛ چرا که حادثه بزرگ، اندوه بزرگ می‏آفریند و سوگ نشستن عظیم می‏طلبد، آن‏گونه که چهل روز که سهل، هزار و سیصد سال گذشته است امّا هنوز چهلم حادثه که فرا می‏رسد، حزنی آن‏گونه که در نخستین روز بوده است بر کرانه همه اقیانوس‏های زمین، فرو می‏نشیند.
      چقدر سخته عاشق شدن تو دنیایی که اولین شرطش لمس شدن است...!ا

    8. Top | #8
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      مدیر برتر

      نمایش مشخصات
      54545777544.gif

    9. Top | #9
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات




      کاروان می‌رسد از راه، ولی آه، چه دلگیر چه دل‌تنگ، چه بی تاب، دل سنگ شده آب، از این ناله‌ی جانکاه، زنی مویه کنان، موی کنان، خسته، پریشان، پریشان و پریشان، شکسته، نشسته، سر تربت سالار شهیدان، شده مرثیه خوان غم جانان، همان حضرت عطشان، همان کعبه‌ی ایمان، همان قاری قرآن، سر نیزه‌ی خون‌بار، همان یار، همان یار، همان کشته‌ی اعدا.

      کاروان می‌رسد از راه، ولی آه، نه مرهم نه طبیبی، عجب حال غریبی، ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی، ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی، ز داغ غم این دشت بلاپوش، به دل‌هاست لهیبی، به هر سوی که رفتند، نه قبری نه نشانی، فقط می‌وزد از تربت محبوبه‌مان نفحه‌ی سیبی که کشانده ست دل اهل حرم را.

      کاروان می‌رسد از راه
      و هر کس به کناری، پر از شیون و زاری، کنار غم یاری، سر قبر و مزاری، یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته، به دنبال مزار پسر فاطمه رفته، یکی با دل مجروح، و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته، یکی کرب و بلا پیش نگاهش، سراب است و سراب است، دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره‌هاییست، که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است، که با دیده‌ی خون‌بار و عزاپوش، خدایا به گمانش که گرفته‌ست گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می‌رود از هوش:
      «گلم تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال، دل افسرده و بی حال، که انگار گذشته‌ست چهل روز بر او مثل چهل سال، و بوده‌ست پناه همه اطفال، پس از این همه غربت، رسیده‌ست به گودال، همان جا که عزیزش، همان جا که امیدش، همان جا که جوانان رشیدش، همان جا که شهیدش، در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر، در آن غربت دلگیر، شده مصحف پرپر و رفته‌ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا، رها مانده خدایا...

      چهل روز
      شکستن، چهل روز بریدن، چهل روز پی ناقه دویدن...

      چهل روز
      فقط طعنه و دشنام شنیدن، چه بگویم؟

      چهل روز
      اسارت، چهل روز جسارت، چهل روز غم و غربت و غارت...

      چهل روز
      پریشانی و حسرت، چهل روز مصیبت، چه بگویم؟

      چهل روز،
      نه صبری، نه قراری، نه یک محرم و یاری، ز دیاری به دیاری...
      عجب ناقه‌سواری، فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب، چه بگویم؟

      چهل روز تب و شیون و ناله، ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله،

      و از شدت اندوه
      و با خاطر مجروح، جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه، همان آینه‌ی فاطمه جا ماند سه ساله، چه بگویم؟

      چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ...

      چه بگویم؟
      بگویم، کدامین گله‌ها را؟ غم فاصله‌ها را؟ تب آبله‌ها را؟

      و یا زخم گلوگیرترین سلسله‌ها را؟ و یا طعنه‌ی بی‌رحم‌ترین هلهله‌ها را؟
      و یا مرحمت دم به دم حرمله‌ها را؟

      چهل روز صبوری و صبوری، غم و ماتم دوری و صبوری
      و تا صبح، سری کنج تنوری و صبوری، نه سلامی نه درودی، کبودی و کبودی، عجب آتش و

      خاکستر و دودی و کبودی، به آن شهر پر از کینه و ماتم چه ورودی و کبودی، در آن بارش خون‌رنگ، سر نیزه تو بودی و کبودی، گذر از وسط کوچه‌ی

      سنگی یهودی و کبودی، و چه ناگاه چه دل‌تنگ غروبی، چه چوبی، عجب اوج و فرودی و کبودی، خدایا چه کند زینب کبری...

      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی
      ویرایش توسط Amiir : 02 دی 1392 در ساعت 12:28

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      التماس دعا دوستان


    11. Top | #11
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات


    12. Top | #12
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      از عشق بپرسید که با یار چه کردند!
      با آن قد و بالای سپیدار چه کردند
      از هرزه علف های فراموش بپرسید
      با خاطره ی آن گل ِ بی خار چه کردند
      از چاه بپرسید همان چاه ِ مقدس
      با ماه ، همان ماه ِ شب ِ تار چه کردند
      ای کاش که از حنجره ی باد بپرسید
      با قاصدک ِ سوخته ، اشرار چه کردند
      اصلا بگذارید خود ِ آب بگوید
      با چشم و دل و دست ِ علمدار چه کردند
      اصلا بگذارید که خورشید بگوید
      خورشید بگو با سر ِ سردار چه کردند
      نیزار گواه است که با خوبترین ها
      این قوم ِ خطا رفته ی تاتار چه کردند
      بیعت شکنان نقشه کشیدند و دوباره
      با ذُریه ی حیدر ِ کرار چه کردند
      ای قامت ِ افراشته در سجده ی بسیار!
      لب های عطش با تب ِ بسیار چه کردند
      نیلوفر ِ پژمرده ی شب های خرابه!
      با بغض ِ تو ای ابر ِ سبکبار چه کردند
      در ماتم ِ شمع و گل و پروانه و بلبل
      ای اشک! به یاد آر ، به یاد آر چه کردند
      لب واکن و حرفی بزن ای سنگ ِ صبورم
      با یاس میان ِ در و دیوار چه کردند
      در طاقت ِ من نیست که دیگر بنویسم
      با قافله و قافله سالار چه کردند




      مستان همه افتاده و ساقی نمانده
      یک گل برای باغبان باقی نمانده
      ساقی غریب و میکده می سوزد امشب
      یک غنچه یاس گمشده می سوزد امشب
      گل بوی زهرا می رسد از سوی مقتل
      سوی بهشتم می برد گل بوی مقتل
      امشب چکیده روی رگهای بریده
      گلهای اشک بانویی قامت خمیده
      آتش گرقته دامن طفلی سه ساله
      سوی شهیدان می رود با آه وناله
      در دست دژخیمی فتاده گوشواره
      خون می چکد از گوشهای پاره پاره
      اینجا جوانی هاشمی شد ارباً اربا
      اینجا به گوش دل رسیده آه صحرا
      ذریه آل عبا از یــــــاد رفتـــــــه
      خاکستر پروانه ها بر باد رفته
      اینجا کبوتر بچه ها تک تک پریدند
      اینجا سر یک جوجه را تشنه بریدند
      اینجا جدا گشتم خدا از نور عینم

      دیدم در اینجا دست و پا می زد حسینم
      دانلود با صدای استاد کریم خانی



      اربعین حسینی تسلیت باد
      التماس دعا

      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش

      ویرایش توسط نیلگون_M5R : 02 دی 1392 در ساعت 12:57

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش


    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات




      A SONG OF ICE AND FIRE

    15. Top | #15
      کاربر فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      خدایا به حق حسین همه گناهان ما را بیامرز .
      اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش ...
      اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش ...
      نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش ...
      بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد ...
      در نهایت میبینی هرآنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو مردم
      ( کورش کبیر )

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن