خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      Lightbulb کربلایی کاظم..پیرمردی که با عمل به زکات ... عنایتی به او شد...حافظ شد و.....

      سلام به همه ی دوستان عزیز وعرض خسته نباشید به کنکوریهای گرامی

      در راستای رفع خستگی از شما یه داستان میذارم براتون

      این داستان یه داستان واقعی و بسیار زیباست

      درسته یکم طولانیه

      ولی ارزششو داره یه بار بخونیدش


      پ ن: دوستان عزیز هدف از تگ کردن شما زدن یه تشکر پایین پست من نیست بلکه تاکید بر دعوت شما ب خوندن این داستانه






      به نام خدایی که در این نزدیکی است.
      ماجرا را آن گونه که جناب آقای محمد شریف رازی و دیگران نوشته اند چنین است که، کربلایی محمد کاظم گفت: ماه رمضان بود که از سوی آیت الله حائری(ره) یک مبلّغ مذهبی به روستای ما آمد و ضمن سخنرانی های خویش، دربارة نماز، روزه، خمس، زکات و ... بحث کرد و گفت: «هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد نماز و روزه اش صحیح نیست».


      من به خانه رفتم و به پدرم1گفتم: «شما چرا زکات اموالت را نمی دهی؟» گفت: «پسرجان! این حرف ها را از کجا می گویی؟» گفتم: «این روحانی که از قم آمده می گوید: اگر کسی حقوق مالی خویش، همچون زکات را ندهد مالش حرام است». پدرم گفت: «او برای خودش می گوید». من گفتم: «با این وضع، من دیگر در خانة شما نمی مانم» و به حالت قهر به قم رفتم. پس از مدتی، پدرم کسی را فرستاد و مرا به روستا بازگردانید، و باز هم بحث ما ادامه یافت. من اصرار داشتم او زکات مال خویش را بدهد، او هم می گفت: «این فضولی ها به تو نمی رسد». تا آنکه بار دیگر من خانة پدر را بر سر این موضوع ترک کردم و به تهران رفتم، و آنجا مشغول کار شدم و پدرم باز کسانی را فرستاد و مرا به روستا بردند.2


      درگیری ما ادامه یافت و با خیرخواهی سالخوردگان روستا، پدرم حاضر شد مقداری زمین و بذر آن را به من واگذار کند تا من به طور مستقل به کار کشاورزی بپردازم و مستقل زندگی کنم. او پذیرفت و یک قطعه زمین بزرگ با هشت بار گندم را به من واگذار کرد. من بی درنگ، نیمی از گندم را به فقرا دادم و نیم دیگرش را کشت کردم و خدای متعال، برکتی داد که در آنجا بی نظیر بود. محصول را برداشتم و به شکرانة لطف خدای متعال با بینوایان نصف کردم و بسیار به فقرا و مستمندان کمک می کردم، و دوست داشتم همیشه یار و مددکار مردمان ضعیف و مستضعف باشم. از این روی ما همواره بیشتر از زکات معمولی در راه خدا انفاق می نمودیم و خداوند هم برکت زیادی به آن می داد. تا آنکه یک روز تابستان که برای خرمن کوبی به مزرعه رفته، و گندم ها را جمع کرده بودم، هرچه منتظر شدم بادی نیامد و آسمان کاملاً راکد بود. بالاخره مجبور شدم به طرف ده برگردم. در بین راه یکی از فقرای ده، به من رسید و گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی؛ آیا ما را فراموش کرده ای؟ گفتم: خیر، خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم، ولی هنوز نتوانسته ام محصول را جمع کنم و این را بدان که حقّ تو محفوظ است. او خوشحال شد و به طرف ده رفت، ولی من دلم آرام نگرفت. به مزرعه برگشتم، و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع کردم و برای آن مرد فقیر برداشتم، و قدری هم علوفه برای گوسفندانم درو کردم و چند ساعت بعد از ظهر، یعنی حدود عصری بود که گندم ها و علوفه ها را برداشته، به طرف ده به راه افتادم. قبل از آنکه وارد ده بشوم، به باغ امام زادة مشهور به هفتاد و دو تن رسیدم. من روی سکوی در امامزاده برای رفع خستگی نشستم و گندم ها و علوفه ها را کناری گذاشتم و به طرف صحرا نگاه می کردم. دیدم دو نفر جوان که یکی از آنها بسیار با هیبت و خوش قد و قامت بود، با شکوه و عظمت عجیبی به طرف من می آیند. لباس های آنها عربی بود و عمّامة سبزی به سر داشتند. وقتی به من رسیدند، سلام کردم، پاسخ مرا با محبت دادند. همان آقای با شخصیت اسم مرا بردند و گفتند: کربلائی کاظم! بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم من گفتم: آقا، من قبلاً به زیارت رفته ام و حالا باید برای بردن علوفه به منزل بروم. فرمودند: بسیار خوب این علوفه ها را کنار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم.


      من فکر کردم که آنان راه امامزاده را بلد نیستند، امّا هنگامی که حرکت کردیم دیدم آنان جلوتر می روند. ابتدا امامزاده شاهزاده حسین را زیارت کردیم. آنان سورة حمد و قل هوالله را خواندند، و من چون سواد نداشتم به همراه آنان می خواندم و صندوق را نیز می بوسیدم، و دور می زدم، ولی آنان چنین نمی کردند و تنها می خواندند. سپس از آنجا بیرون آمدیم تا به امام زادة دیگری که هفتاد و دو تن می گفتند رفتیم. در آنجا دو امام زاده به نام های امام زاده جعفر و امام زاده صالح دفن اند و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است. باز هم من دور می زدم و قبر را می بوسیدم اما آنان باز هم فاتحه می خواندند.


      همان آقای با عظمت رو به من کردند و فرمودند: «کربلایی کاظم! پس چرا چیزی نمی خوانی؟» گفتم: آقا من ملّا نرفته ام، من سواد ندارم.

      گفتند: « نگاه کن به آن کتیبه، می توانی بخوانی». نگاه کردم، کتبه ای دیدم که نه پیش از آن دیده بودم و نه بعد از آن دیدم. نگاه کردم، دیدم به خط سفید و پر نوری این آیة شریفه نوشته شده بود:
      إنّ ربّکم الله الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّة ایاّم ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل و النّهار یطلبه حثیثاً و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّراتٌ بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارک الله ربّ العالمین... إنّ رحمة الله قریبٌ من المحسنین.3

      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش

      ویرایش توسط نیلگون_M5R : 22 آذر 1392 در ساعت 19:37

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      پروردگار شما، خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز ( = شش دوران) آفرید، سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت، با (پردة تاریک) شب ها روز را می پوشاند، و شب به دنبال روز، به سرعت در حرکت است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آن او (و به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است... رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.


      آیه را خواندم، آنگاه جلوتر آمدند، و دست خویشتن را از پیشانی تا سینه ام کشیدند، و سورة حمد را خواندند و به چهرة من فوت کردند و همة قرآن را در سینة من نهادند. من صورتم را برگرداندم که به آنها چیزی بگویم. ناگهان دیدم کسی آنجا نیست، و از آن آقایی که تا همین لحظه دستشان روی سینة من بود خبری نیست، و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد. در این موقع دچار ترس و رعب عجیبی شدم، و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بی هوش روی زمین افتاده بودم. هنگامی به خود آمدم که دیدم شب فرا رسیده است. برخاستم، جریان را فراموش کرده بودم. و در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم. خودم را سرزنش می کردم که مگر تو کار و زندگی نداری، آخر اینجا چه کار می کنی؟ بالاخره از امام زاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم. در بین راه متوجه شدم کلمات عربی زیادی بلد هستم. ناگهان به یاد تشرّفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم. باز ترس و رعب مرا برداشت. ولی زود خودم را به منزل رساندم. اهل خانه خیلی مرا سرزنش کردند که تا این موقع شب کجا بودی؟ من چیزی نگفتم و علوفه را به گوسفندان دادم و صبح زود آن گندم ها را به در خانة آن مرد مستمند بردم و به او دادم و بدون معطّلی به نزد پیشنماز محل، آقای حاج شیخ صابر عراقی رفتم، و داستان خودم را از اول تا به آخر گفتم. آقای عراقی به من گفت آنچه را می دانی بخوان. من آنها را خواندم. او ساعت ها مرا امتحان کرد. نخست سورة رحمان را پرسید، بعد سورة یس، مریم و سوره های دیگر قرآن را. من از هر کجا پرسید، از حفظ و بدون کوچک ترین لغزش همه را تلاوت کردم. سپس قرآن را بوسیدم. و آقای عراقی به مردمی که آنجا بودند، گفت: مردم کاظم درست می گوید، او مورد لطف قرار گرفته است. مردم بر سر من ریختند و لباس هایم را به عنوان تبرّک بردند، و اگر او مرا در خانة خود و اتاق زن و بچه اش نبرده بود، مردم ده، گوشت بدن مرا نیز به عنوان تبرّک می بردند. آقای صابر عراقی به زحمت مردم را از خانه بیرون کرد و به من گفت: کاظم اگر جان خودت را دوست داری شبانه از این محل برو. در غیر این صورت به عنوان تبرّک به دست مردم آسیب خواهی دید. گفتم: خرمن و گوسفندانم را چه کنم؟ گفت، من دستور می دهم آنها را حفظ و جمع آوری کنند و پولی هم به من داد و شبانه به ملایر آمدم. آنجا نیز مردم قصه مرا برای آقای سیّد اسماعیل علوی بروجردی که از علمای ملایر بود گفتند و ایشان تشریف آوردند و با من ملاقات کردند و با اصرار مرا بردند، جلسه ای تشکیل دادند و قصة مرا برای شخصیت های ملایر نقل کردند. آنها مرا بسیار آزمایش و امتحان نمودند و همه تعجّب می کردند.


      آری این بود جریان عجیب و ماجرای استثنایی کربلایی کاظم. علما و آیات بزرگ از حوزة علمیّة قم و نجف و شهرهای دیگر او را امتحان می نمودند. آیت الله العظمی آقای صدر (ره) که یکی از دو وصیّ مرحوم آیت الله العظمی حائری یزدی بودند، پس از آزمایش و امتحان او فرمودند: «نمی دانم در واقع چه عملی مورد قبول درگاه الهی است، زیرا من که سیّد و ذریّه پیامبر(ص) هستم و سال ها درس خوانده و در اوامر الهی هم کوتاهی نکرده و نواهی و مناهی را هم ترک نموده ام، به این فیض نرسیده ام، ولی این پیرمرد بی سواد مورد عنایت واقع شده و حافظ قرآن گردیده است».

      مرحوم آیت الله العظمی سیّد محمد حجت کوه کمره ای(ره) که از مراجع حوزة علمیّة قم بودند، نسبت به این حافظ قرآن محبّت و عنایت مخصوص داشتند و هر گاه ایشان را می دیدند احترام نموده، او را معجزة ولایت می دانستند، و به ایشان مساعدت و کمک مالی می کردند و حافظ قرآن هم از غیر ایشان پولی قبول نمی کرد.



      سرانجام کربلایی کاظم کریمی ساروقی در سال 1378 ق. در روز تاسوعا در سن 78 سالگی در قم فوت کرد و در قبرستان نو مدفون گردید. خدای متعال او را رحمت کند.


      چه خوش است صوت قرآن ز تو دل ربا شنیدن

      به رخت نظاره کردن، سـخن خدا شنیدن
      _____________________________

      پی نوشت ها:

      1. بعضی از بزرگان گفته اند به ارباب و مالک ده گفته بود.
      2. بعضی چنین نوشته اند: تقریباً سه سال به عملگی و خارکنی در دهات دیگر برای امرار معاش کار می کردم، یک روز که مالک ده از محل زندگی من مطلع شده بود، برای من پیغام فرستاد که من توبه کرده ام و خمس و زکاتم را می دهم، و دوست دارم به ده برگردی و در نزد پدرت بمانی.
      3. سورة اعراف(7)، آیات 54 تا 56.


      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش


    3. Top | #3
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات


      مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری

      مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری (كه از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است) از كربلایی كاظم آزمون مفصّلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اوّل به طور معكوس بخواند.
      كربلایی كاظم از آخرین آیه: «لا یكلف الله نفساً...» آغاز و به طور معكوس شروع به تلاوت كرد كه آیت الله خوانساری، پس از قرائت چند صفحه گفت: «راستی كه عجیب است، من شصت سال است كه سوره مباركه توحید را كه چهار آیه است میخوانم، امّا اگر اینك از من بخواهند تا آن را به عكس قرائت كنم بدون فكر و دقت و تامل، نخواهم توانست، امّا این بنده خدا را بنگرید كه چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را به عكس میخواند، راستی كه كار او شگفت انگیز است».

      علامه شهرستانی
      آیت الله حاج سید هبه الله شهرستانی كه از بزرگان شیعه و از دانشمندان مشهور حوزه علمیه نجف بود، در سفرش به ایران و زیارت حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ با كربلایی كاظم دیدار كرد و از كار او غرق در شگفتی شد، در حالی كه خود او نیز حافظ قرآن بود و با زحمت وصرف وقت و تلاش بسیار، قرآن را حفظ نموده و با تمرین بسیار میكوشید آن را فراموش نكند.
      مرحوم شهرستانی او را به همراه خود به عراق برد و نشستهای متعددی با شركت حافظان قرآن از كشورهای عربی تشكیل داد و از آنان خواست تا كربلایی كاظم را بیازمایند و آنان نیز او را از نظر تلاوت، حفظ، معكوس خواندن و كشف آیات مورد نظر، بدون فوت وقت آزمودند و همگی از كار او شگفت زده شدند.



      آیت الله جعفر سبحانی
      ایشان كه از علمای بزرگ و دانشمندان ممتاز قم است در مورد كربلایی كاظم میگوید:
      عصر روزی وارد مدرسه فیضیه شدم دیدم حافظ قرآن، كنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهی بر گرد او حلقه زده و از او قرآن میپرسند و او پاسخ میدهد.
      من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ایشان پرسیدم كه با سرعت ودقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد، قرآن كوچكی از جیب در آوردم و از او خواستم تا آیهای را كه من میخوانم پیدا كند و او بیدرنگ قرآن را گرفت و با یك قبضه گشود و گفت: بفرما! این آیه مورد نظر شما! وقتی نگاه كردم با شگفتی بسیار دیدم در همان صفحه است.


      شهید سید عبدالحسین واحدی از سران فدائیان اسلام
      شهید واحدی با زحمت زیاد ازچند سوره، كلماتی را به طوری كنار هم تنظیم كرده بود كه وقتی در محضر جمعی از علماء آنها را خواند هیچ یك از آنها احتمال نداده بودند كه آن آیه از قرآن نباشد ولی كربلایی كاظم به او گفت:
      این كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را از فلان سوره و تقریباً بیست كلمه را از بیست سوره، همه را یك به یك نام برد و قبل و بعد آن كلمهها را از همان سورهای كه نام میبرد تلاوت میكرد و گفت: چند و او هم از جیب برای اتصال كلمات بین آنها گذاشتهای! میخواهی مرا امتحان كنی.



      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش


    4. Top | #4
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      این هم مطلبی که سایت تبیان در مورد کربلایی کاظم اورده

      برای دیدن اندازه واقعی تصویر در ابعاد 643 در 469، کلیک کنید.

      چرا کربلایی کاظم؟!


      حدود یك صدسال پیش در روستایی به نام ساروق كه آن روزها از دهات بزرگ حومه اراك محسوب
      میشد، واقعهای در اعماق خاموشی روی داد كه طی آن جوان پاك نهاد 27سالهای به نام محمدكاظم كریمی كه هنوز به مكتب نرفته بود و به قول خودش ملا ندیده بود، به یك باره حافظ كل قرآن شد. واقعهای كه محمدكاظم بعدها سعی در مخفی نگه داشتن آن داشت اما به ضرورتی كه پیش آمد آن راز از پرده بیرون افتاد و برای سالها بزرگترین علمای دینی ایران، عراق، كویت و مصر پیرامون آن به بررسی و مطالعه پرداختند و اغلب قریب به اتفاق ایشان بر این معجزه قرآنی مهر تأیید نهادند. آیة الله سیداحمد زنجانی، آیة الله سیدعبدالله شیرازی، آیة الله مرعشی نجفی و آیة الله مكارم شیرازی از جمله این بزرگانند.


      .




      مرحوم حاج محمدكاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق و در خانوادهای فقیر به دنیا آمد و پس از گذراندن ایام كودكی به كار كشاورزی مشغول شد و او نیز همانند سایر مردم ده از خواندن و نوشتن محروم شد و بهرهای از دانش و علم نداشت. اما نسبت به انجام فرایض دینی و خواندن نماز شب جدیت میكرد.


      وی اهل مسجد و منبر بود و آن روزها یعنی قبل از 27 سالگی مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حایری در حوزه علمیه اراك بودند و هنوز به قم تشریف نبرده بودند. ایشان ماههای محرم هر سال مُبلغی را به روستای ساروق میفرستادند. یك سال محرم كربلایی كاظم به مسجد میرود و روحانی اعزامی از اراك در مورد خمس و زكات و اهمیت آن صحبت میكند. كربلایی كاظم چند روز بعد و تحت تأثیر سخنان آن روحانی با ارباب ده صحبت میكند و میپرسد كه آیا شما زكات گندمی كه زمینش را من میكارم پرداخت میكنی؟ ارباب ناراحت میشود و میگوید: تو به كار من كاری نداشته باش و خودت هر كاری میخواهی بكن. وی میگوید حالا كه زكات نمیدهی من هم برای تو كار نمیكنم بعد با حالت قهر روستا را ترك میكند و مدت سه سال در اطراف اراك به كارگری میپردازد. بعد از مدتی ارباب پشیمان میشود و برای او پیغام میفرستد كه حاضرم زكات بدهم و پدرم مجدداً به ساروق برمیگردد و مشغول كشت و كار میشود.


      بعد از آن كه حاج محمدکاظم مجدداً به ساروق برمیگردد تا مشغول كشاورزی شود، بذری را كه قرار است بكارد ابتدا زكاتش را میدهد و بعد به كشت و كار میپردازد. یك سال تابستان كه گندمهایش را چیده و كوبیده بود و در «خرمن جا» ریخته بود تا باد بدهد اما آن روز باد نمیآمد مرد فقیری كه هر ساله از کربلایی کاظم مقداری گندم میگرفت نزد وی میآید و میگوید: كربلایی قدری گندم میخواهم تا به آسیاب ببرم فرزندانم گرسنه هستند. ایشان میگوید: میبینی كه باد نمیآید، تا برایت گندم آماده كنم با این حال برمیگردد به ده، غربال میآورد و مقداری گندم غربال میكند و به مرد میدهد. بعد میرود مقداری علف برای گوسفندان میچیند و به سمت خانه به راه میافتد. در بین راه به امام زادهای كه به «72 تن (1)» معروف است میرود و فاتحهای میخواند وقتی بیرون میآید تا علفها را به دوش بگیرد و به خانه ببرد ناگهان دو سید عرب نورانی و بسیار خوش سیما با لباسهای عربی و عمامه سبز نزد او میآیند و به او میگویند؛ محمدكاظم بیا با هم در امامزاده برای بچههای پیغمبر فاتحهای بخوانیم.


      وی میگوید: من الآن در امامزاده بودم و فاتحه خواندهام. آنها اصرار میكنند و پدرم داخل امام زاده
      میشود. در قسمت اول امام زاده كه مزار 15مرد است، فاتحه میخوانند وقتی میخواهند به قسمت «40 دختران» بروند، کربلایی کاظم میگویدكه نباید به آنجا رفت چون آنها زن هستند و شنیدهام كه مردها نمیتوانند آنجا بروند یكی از آن آقایان میگوید: اشتباه كردهاند، اینها خرافات است. اگر چنین باشد پس مردها نمیتوانند قبر حضرت زینب در سوریه و حضرت معصومه در قم را زیارت كنند. و تاكید میكنند كه بیا فاتحه بخوان. بعد میروند قسمت دیگر كه 15 مرد و یك خانم هستند و آنجا هم فاتحه میخوانند. یكی از آن آقایان به محمدکاظم میگوید: محمد كاظم كتیبههای سقف امام زاده را بخوان! ایشان به سقف نگاه میكند و خط هایی به صورت نور برجسته را میبیند كه قبلاً نبوده بعد میگوید: آقا من سواد ندارم، مكتب نرفتهام، چطور بخوانم. آن آقا دوباره تكرار میكند كه بخوان! بعد میگوید: ما میخوانیم تو هم بخوان و در حالی كه با دست به سینه وی میكشد شروع میكنند به خواندن 6 آیه از سوره اعراف از آیه 54 تا 59:

      «بسم الله الرحمن الرحیم، ان ربكم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمین...»

      کربلایی کاظم آن آیه را با چند آیه پس از آن همراه با آن سید میخواند و آن سید همچنان دست به سینه او میكشد تا میرسند به آیه 59 «انی اخاف علیكم عذاب یوم العظیم.»


      کربلایی کاظم بعد از خواندن آن آیات سرش را برمیگرداند تا با آن آقا حرفی بزند اما كسی را آنجا نمیبیند بعد با خودش میگوید كه آنها یا امام بودهاند یا فرشته؟ اسم مرا از كجا میدانستند؟ آنها غریب بودهاند؟ آنها قرآن را در سینه من گذاشتند و رفتند. بعد بیهوش میشود و تا اذان صبح در امام زاده میماند. بعد كه به هوش میآید نماز صبح را میخواند. هوا كه روشن میشود علفها را برمیدارد و به منزل میآید پدرش از وی میپرسد: دیشب كجا بودی؟ خیلی دنبالت گشتیم. میگوید: دیشب امام زاده بودم و ماجرا را تعریف میكند. اهل خانه فكر میكنند كه او دعایی شده یا جن گرفته پس او را نزد همان واعظی كه هر ساله به ساروق میآمد میبرند.
      واعظ که حاج شیخ صابر عراقی نام داشت میپرسد: پسر جان چطور شده آیا سواد داری. محمدکاظم میگوید: نه سواد ندارم. كسانی هم كه آنجا بودهاند گواهی میدهند كه سواد ندارد. بعد میگوید: خب حالا قصه چیست؟ ایشان ما وقع را توضیح میدهد. آقا صابر میپرسد چه چیز را یادت دادند؟ وی شروع به خواندن قرآن میكند. آقا صابر میگوید: این قرآن میخواند. جن گرفته نیست. به او كرامت شده آقا صابر قرآن میخواهد، میآورند هر جایی از قرآن را كه باز میكند و یك آیه میخواند حاج محمدکاظم بقیهاش را میخواند. آقا صابر میگوید: حالا كه به تو كرامت شده برویم خط هایی را كه در سقف امام زاده است ببینیم. وقتی وارد امامزاده میشوند میبینند نه خطی است، نه نوری!

      حال این سوال مطرح میشود که چرا خداوند كربلایی كاظم را مورد لطف خود قرار داده و او را حافظ قرآن قرار میدهد؟


      خود کربلایی کاظم به این سوال اینگونه پاسخ میدهد که:
      من سه چیز را رعایت میكردم كه شاید به خاطر همین سه چیز مورد لطف خداوند قرار گرفتم:

      1- این كه هرگز لقمه حرام نخوردم،
      2- هرگز نماز شبم ترك نشد،
      3- پرداخت خمس و زكاتم را هرگز قطع نكردم.



      ایشان میگفت وقتی میخواهم لقمه شبههناكی بخورم احساس سیری به من دست میدهد. وی میگفت روی سینهام نوری را میبینم كه به محض مواجه شدن با لقمه حرام آن نور به تیرگی گرایش پیدا میكند و اگر لقمه حرامی بخورم بالا میآورم.



      چگونگی وفات كربلایی كاظم

      ایشان20 روز قبل از فوتش در ساروق درباره مسئله فوت و دفن خود با فرزندانش صحبت كرد. وی گفت من همین روزها فوت خواهم كرد. وقتی مُردم جنازهام را به قم منتقل كنید و در آنجا به خاك بسپارید. بعد كمی درنگ كرد و گفت خب اگر من اینجا بمیرم شما برای انتقال جنازهام به قم دچار مشكل میشوید، من میروم قم. پس فردای آن روز به قم رفت و 20روز بعد در آنجا فوت كرد و در قبرستان نو به خاك سپرده شد.


      پانوشت ها:

      1- امامزاده 72 تن ساروق در باغ بزرگی قرار دارد، كه پی بنای آن مربوط به قرن ششم هـ .ق است. امامزادگان مدفون شده در آنجا 72 تن هستند. زمانی كه امام رضا علیه السلام در طوس تشریف داشتند علویونی كه در مدینه، كوفه و نجف بودند برای ملاقات امام به سمت مشهد حركت میكنند. اما عوامل مأمون امام را به شهادت میرسانند و دستور میدهند كه علویون را برگردانند و اگر مقاومت كردند شهید كنند. این امام زادگان در جریان حركت به سمت مشهد به شهادت میرسند و در سه مجموعه دفن میشوند یك بخش 15نفر به اضافه یك خانم به نام «نصرت خاتون»، در بخش دیگر 15مرد و در بخش دیگر 40 زن مدفون شدهاند كه به 40 دختران معروف است.






      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش


    5. Top | #5
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      سوال عجیب کربلایی کاظم






      حضرت آیت الله سید محمد جواد علوی بروجردی می گوید:مرحوم كربلایی كاظم که در عرف آن زمان، «كل كاظم» گفته میشد، یکی از کسانی است که با عنایت اهلبیت ـعلیهم السلامـ حافظ کل قرآن شد. نخستین کسی که ایشان را كشف کرد.مرحوم آقای سید اسماعیل علوی، پسر عموی پدر بنده و برادرزادة حضرت آیت الله بروجردی ـ رحمة الله علیه ـ بود. ایشان رئیس ادارۀ ثبت اراك بودند؛ ازاین رو با مرحوم كربلایی كاظم آشنایی پیدا كردند و بیدرنگ ایشان را به قم نزد مرحوم پدر ما آوردند و به وسیلۀ ایشان خدمت آیت الله بروجردی رسیدند.
      مرحوم آیتالله بروجردی ذاتاً فرد زود باوری نبودند؛ هر ادعایی را به سادگی نمی پذیرفتند و در این زمینه بسیار دقت می كردند. از آنجا که بنده در آن زمان، مدرسه می رفتم، در نخستین جلسه ای كه کربلایی کاظم را خدمت ایشان آورده بودند، حاضر نبودم. پدر من در همان زمان، داستان آن جلسه را برای برخی از دوستانی كه برای دیدن مرحوم كربلایی كاظم به منزل ما می آمدند، از جمله حضرت امام ـ رحمةا لله علیهـ نقل می كردند. ایشان می فرمودند که مرحوم آیت الله بروجردی در آن جلسه سؤالات مختلفی از کربلایی کاظم پرسیده بودند. خود ایشان حافظ بسیاری از آیات قرآن بودند؛ چنان که پدرم می فرمودند: بیش از یک سوم قرآن را حفظ بودند. ایشان آیه ای را می خواندند و مرحوم كربلایی كاظم ادامۀ آن را تلاوت می کرد؛ همان گونه كه در آن زمان معمول بود.
      پدرم نقل می كردند که حتی آیت الله بروجردی برخی از آیات را به هم می چسباندند؛ ابتدای یک آیه، بخشی از وسط آیۀ دیگر و انتهای آیۀ دیگری را به هم می چسباندند و به عنوان یک آیه می خواندند. كربلایی كاظم با همان زبان خودش می گفت: آیه این نیست. قسمت اول را به همراه دنباله اش می خواند و شمارۀ آیه و نام سوره اش را هم می گفت. سپس بخش وسطی را با قبل و بعد آن می خواند و بعد بخش انتهایی را به همین ترتیب بیان می کرد. در نتیجه ایشان از همان جلسۀ اول نزد آیت الله بروجردی جلوه كردند.






      کربلایی کاظم، که به لطف الهی و بصورت معجزه، حافظ کل قران شده بود، نزد ایت الله بروجردی امد، ایت الله برای اینکه مطمئن شود، که حافظ قران است چند سوالی از کربلایی پرسید و او جواب داد

      کربلایی کاظم گفت، حالا من یک سوال از شما می پرسم، شما مرجع تقلید هستید، با قران اشنایی دارید، ایت الله گفت بفرما، کربلایی گفت

      کدام سوره از قرآن است که هفت حرف از حروف الفبا در آن نیست و این هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم است که خداوند از ان سوره برداشته است.

      ایت الله بروجردی فکر کرد و گفت خاطرم نیست، خودت بفرما

      گفتم اون سوره سوره حمد است و هفت حرفی هم که خداوند از ان سوره برداشته

      حرف ث مربوط به ثبور: در سوره فرقان که جایگاه بی نمازان است، لَّا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا وَاحِدًا وَادْعُوا ثُبُورًا كَثِيرًا ﴿الفرقان: ١٤﴾

      حرف ج از جهنم : مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿آلعمران: ١٩٧﴾

      حرف خ که از خسران می اید: ، ذلک هو الخسران المبین، خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿الحج: ١١﴾

      حرف ز ، از زقوم که خوراک اهل جهنم است: ، إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ ، طَعَامُ الْأَثِيمِ [٤٤:٤٤]

      حرف ش که از شقاوت و شیطان می اید: ، در قران زیاد است، يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَٰنِ عَصِيًّا ﴿مريم: ٤٤﴾

      حرف ظ که لظی می اید: ، اتش سوزان در جهنم است که به یک لحظه ادم را ذوب می کند، كَلَّا ۖ إِنَّهَا لَظَىٰ، نَزَّاعَةً لِّلشَّوَىٰ [٧٠:١٦]

      حرف ف که از فزع اکبر می اید، مردم در روز قیامت در جزع و فزع هستند، وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ ﴿سبإ: ٥١﴾

      خداوند این حروف را از اینجا برداشته و در سوره انعام، ایه ظلمانی گذاشته است

      ایت الله بروجردی بلند می شوند و صورت کربلایی کاظم را می بوسند و ...

      مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر

      بختــــــــــــــــــــ خویش

      بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه

      رختـــــــــــــــــ خویش


    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. راهنمایی جهت انتخاب رشته ، رشته های مرتبط با شیمی
      توسط استاد مشمولی در انجمن پرسش و پاسخ شیمی
      پاسخ: 10
      آخرين نوشته: 28 آذر 1392, 22:36
    2. پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 09 مرداد 1392, 13:13
    3. ۲۲ کلید طلایی در انتخاب رشته کنکور
      توسط Mahsa.Nzr در انجمن پرسش و پاسخ پیرامون انتخاب رشته
      پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 09 مرداد 1392, 13:05
    4. 3. دینامیک +++پاسخ نهایی اعلام شد+++
      توسط MehD در انجمن پرسش و پاسخ فیزیک
      پاسخ: 22
      آخرين نوشته: 28 تیر 1392, 23:13

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن